از نگاه برخی تحلیلگران هدف آمریکا و غرب فرسایش قدرت ایران به عنوان یک کشور مستقل است و در این چارچوب، دیپلماسی و توقف موقت درگیریها بیش از آنکه حامل صلح باشند، بخشی از یک راهبرد فرسایشی بلندمدت علیه ایران به شمار میآیند.
رژیم صهیونسیتی با همراهی و ائتلاف آمریکا جنگ تحمیلی ۱۲ روزهای را علیه کشورمان رقم زدند. این موضوع به باور کارشناسان نه مسئله اتفاقی بلکه جزئی از راهبرد تضعیف قدرت ایران بهعنوان یک کشور مستقل به شمار میآید.در تحلیلی که نادر منصور، کارشناس مسائل خاورمیانه در «فرایدی تایمز» نوشته، مطرح کرده جنگ ۱۲ روزه تحمیلی علیه ایران نباید صرفاً بهعنوان یک رویارویی مقطعی دیده شود. به باور او، تمرکز بر تیترهای خبری این جنگ، نگاهها را از مسیر اصلی منحرف میکند؛ مسیری که سالهاست در سیاست آمریکا در قبال ایران دنبال میشود: نوسان میان مهار، تضعیف و در نهایت بیاثر کردن جمهوری اسلامی بهعنوان یک بازیگر مستقل و مقتدر.این نوشتار که توسط یورونیوز بازتاب داده شده، معتقد است آنچه در جریان است، صرفاً مهار برنامه هستهای ایران نیست، بلکه پروژهای عمیقتر برای تهیکردن مفهوم «دولت مستقل» در مورد ایران است. در این معادله، آمریکا و اسرائیل اگرچه همراستا حرکت میکنند، اما «ساعت سیاسی» متفاوتی دارند. اسرائیل شتابزده و فوری عمل میکند و هر تأخیر را تهدیدی وجودی میبیند؛ در حالی که آمریکا به بازی بلندمدت باور دارد و ترجیح میدهد فشارها بهتدریج اثر بگذارند.بر اساس این تحلیل، نقشها نیز بهروشنی تقسیم شده است:واشنگتن طراح «ساختار استراتژیک» است؛ تحریمهای اقتصادی، انزوای سیاسی و فشارهای بینالمللی. در مقابل، تلآویو «بازوی عملیاتی» این راهبرد محسوب میشود؛ از ترور و خرابکاری تا حملات نظامی محدود. از نظر این تحلیلگر مسائل خاورمیانه در معادله پیشروی ایران و اسرائیل و آمریکا توقف جنگ تنها نقابی برای تجدید قواست و «دیپلماسی» پوششی فریبنده برای اعمال فشار.
نادر منصور یادآوری میکند که سیاست آمریکا در قبال ایران طی نزدیک به دو دهه، همواره حول تغییر «ماهیت» دولت ایران چرخیده، نه صرفاً تغییر رفتار آن. گزینهها از ابتدا مشخص بودهاند: دیپلماسی اقناعی، حمله نظامی محدود یا تحریک فروپاشی از درون. با ورود مستقیم آمریکا به میدان و بمباران سایتهای هستهای، به باور این تحلیلگر، دوران جنگهای نیابتی پایان یافت و عصر جدیدی از نقض مستقیم حاکمیت کشورها آغاز شد. در این چارچوب، تخریب فیزیکی تأسیسات تنها لایه بیرونی ماجراست؛ لایه عمیقتر، همان راهبرد «تهیسازی دولت از درون» است که با فشار اقتصادی، تشدید نارضایتیها و بهرهبرداری از شکافهای داخلی دنبال میشود.منصور در پایان به دکترین امنیتی اسرائیل اشاره میکند که پس از جنگ ژوئن آشکارتر شده است؛ دکترین «سلطه مطلق». در این نگاه، اسرائیل صرفاً به دفاع قانع نیست، بلکه میکوشد هر توانمندی بالقوهای را که حتی در سطح نظری بتواند برتری نظامیاش را به چالش بکشد، از میان بردارد. این رویکرد، فراتر از بازدارندگی، به معنای حذف پیشدستانه توان یک کشور مستقل است.این تحلیلگر سیاسی استدلال میکند که هدف نهایی این فشارها، نه فقط برنامه هستهای، بلکه برنامه موشکی است تا ایران به کشوری تبدیل شود که روی کاغذ مستقل است اما در عمل توانایی حفاظت از منافعش را ندارد.
در چنین چارچوبی، «مذاکرات» نه نقطه مقابل جنگ، بلکه امتداد همان راهبرد تلقی میشود؛ ابزاری نرمتر برای تحقق همان هدف سخت. در این راهبرد گفتوگوها زمانی معنا مییابند که همزمان با حفظ فشار اقتصادی، تهدید نظامی و بیثباتسازی روانی دنبال شوند؛ وضعیتی که در آن، مذاکره نه برای رسیدن به توافق پایدار، بلکه برای مدیریت زمان، مهار ظرفیتها و فرسایش تدریجی توان یک کشور مستقل به کار گرفته میشود.
از این منظر میزهای مذاکره بیش از آنکه نشانه اراده برای حلوفصل اختلافات باشند، بخشی از یک جنگ فرسایشی چندلایهاند؛ جنگی که در آ بدون شلیک گلوله نیز میتوان توازن قوا را به زیان ایران تغییر داد.بنابراین، فهم منطق مذاکرات در این فضا، بدون درک پیوند آن با فشارهای همزمان سیاسی، اقتصادی و امنیتی، تصویری ناقص از واقعیت میدان ارائه خواهد داد.

