بازتاب بگرام در عصر جهانی‌شدن و وابستگی متقابل؛ گسل ژئوپلیتیکی، نظم متوازن منطقه‌ای و تغییر محاسبات دیپلماتیک

نتیجه گیری برای واشنگتن واضح است: بازپس‌گیری بگرام صرفاً برای کسب یک «پیروزی نمادین» شکست استراتژیک به همراه دارد. نفوذ پایدار در اوراسیا نه در آجر و بتن یک پایگاه قدیمی، بلکه در عمق دیپلماسی معاملاتی، ظرافت شبکه‌ای و توانایی موازنه بین قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی نهفته است. واشنگتن باید بگرام را نه به عنوان یک جایزه جنگی، بلکه به عنوان یک «کارت چانه‌زنی» تلقی کند تا از طریق آن، همکاری ضدتروریسم منطقه‌ای را با کمترین هزینه و بالاترین مشروعیت دیپلماتیک تضمین کند.

مقدمه:بگرام در تقاطع توازن کلاسیک و پارادایم شبکه‌ای

پایگاه هوایی بگرام، با باند ۱۱,۸۰۰ فوتی بتنی و موقعیت بی‌بدیلش در شمال کابل، امروز به چیزی بیش از یک دارایی نظامی تبدیل شده است؛ بگرام به شاخصی برای سنجش اقتدار آمریکا در نظم نوظهور اوراسیا بدل گشته است. اصرار دونالد ترامپ بر بازپس‌گیری این پایگاه، بحثی فراتر از یک تصمیم تاکتیکی را دامن می‌زند، بلکه تقابل دو مکتب فکری بزرگ در روابط بین‌الملل را در قلب آسیای مرکزی نمایان می‌سازد.

مطابق آموزه های هنری کیسینجر، بگرام یک «مهره کلیدی در توازن قدرت کلاسیک» است. این پایگاه، با قرار گرفتن در نزدیکی گسل‌های چین (به‌ویژه ایالت سین‌کیانگ و تأسیسات هسته‌ای در هامی) و ایران، می‌تواند مزیت جغرافیایی را به واشنگتن بازگرداند؛ موازنه‌ای که پس از خروج پرهزینه در سال ۲۰۲۱ از دست رفت. اما از دیدگاه پارادایم وابستگی متقابل فناورانه، بگرام یک «دارایی ثابت در یک محیط عملیاتی متغیر» است. در عصری که تهدیدات از طریق پهپادهای ارزان‌قیمت، شبکه‌های اجتماعی، و جریان‌های مالی جهانی شده منتشر می‌شوند، تمرکز بر «سنگر‌های مستحکم» به‌جای »زیرساخت‌های شبکه‌ای»، نشان از ناکامی استراتژیک مدل مداخله سنتی دارد.

این تقابل پارادایمی، بستر را برای ظهور یک «نظم متوازن منطقه‌ای جدید» فراهم کرده است که در آن، واکنش یکپارچه همسایگان، بازگشت یک‌جانبه آمریکا را به یک چالش ژئوپلیتیکی تقریباً غیرقابل عبور تبدیل می‌کند.

۲. نظم متوازن منطقه‌ای: اجماع واکنشی در فورمت مسکو

مهم‌ترین سیگنال تغییر موازنه، در بیانیه‌های منطقه‌ای نهفته است. فرمت مشورتی مسکو درباره افغانستان که روسیه، چین، ایران و پاکستان را گرد هم آورد، استقرار «زیرساخت نظامی خارجی» را قاطعانه رد کرد. این اقدام، اجرای یک «توازن جمعی کلاسیک» به سبک کیسینجر است که هدف آن مهار نفوذ آمریکا در منطقه‌ای است که این قدرت‌ها آن را در حوزه نفوذ یا منافع حیاتی خود می‌دانند.

الف. محاسبات چین: حفاظت از کریدورهای اقتصادی

برای پکن، بازگشت آمریکا به بگرام یک تهدید مستقیم است، نه یک نگرانی صرفاً دیپلماتیک. تهدید بگرام مستقیماً منافع اقتصادی هسته‌ای چین را هدف قرار می‌دهد:

*CPEC و ناامنی: حضور نظامی آمریکا در مرز، می‌تواند کریدور اقتصادی چین-پاکستان (CPEC) به ارزش ۶۳ میلیارد دلار و پروژه‌های معدنی چین در افغانستان را در معرض تهدیدات نیابتی یا بی‌ثباتی قرار دهد. چین در واکنش، روابط خود با طالبان را عمیق‌تر کرده و نفوذ خود را بر اساس «ابزارهای ژئواکونومیک» (Geoeconomic Tools) بنا می‌کند؛ اقدامی که کارشناسان آن را قدرت در شبکه‌های تجاری می‌نامند.

*تهدید سین‌کیانگ: نزدیکی بگرام به سین‌کیانگ، به واشنگتن یک مزیت نظارتی برای رصد تحرکات هسته‌ای و همچنین اهرم فشار بالقوه بر گروه‌های مسلمان اویغور (مخالف دولت چین)که توسط داعش خراسان جذب می‌شوند، می‌دهد. چین این را به عنوان تجاوز به حریم امنیتی ملی خود تلقی کرده و قاطعانه با آن مخالفت خواهد کرد.

ب. چرخش واقع‌گرایانه هند

شاید تعیین‌کننده‌ترین متغیر در این نظم جدید، هند باشد. دهلی نو، علی‌رغم شراکت سنتی با واشنگتن، با امضای بیانیه مسکو، نشان داد که اولویت استراتژیکش، حفظ خودمختاری منطقه‌ای و توازن با همسایگان است. اقدام هند در ارتقاء هیأت فنی خود به سفارت کامل در کابل و نزدیک شدن به طالبان، یک اقدام واقع‌گرایانه (Realpolitik) است. این امر نشان می‌دهد که هند ترجیح می‌دهد به‌جای تبدیل شدن به یک پیاده‌نظام در بازی مهار چین توسط آمریکا، نفوذ خود را مستقیماً از طریق دیپلماسی در کابل تقویت کند. این چرخش، سیگنالی قوی به واشنگتن است مبنی بر اینکه عصر «نفوذ یک‌جانبه» آمریکا در منطقه به سر آمده است.

۳. بازی با کارت طالبان: استراتژی‌های بازگشت بدون اشغال

بازگشت مستقیم نظامی نیازمند ده‌ها هزار سرباز و میلیاردها دلار است و به دلیل مقاومت طالبان و تهدیدات جنگ نامتقارن (به‌ویژه پهپادهای ارزان‌قیمت و شبه‌نظامیان حاضر در منطقه)، ناممکن است. در نتیجه، اگر دولت ترامپ بخواهد به هدف خود برسد، باید از دیپلماسی معاملاتی (Transactional Diplomacy) و ظرافت شبکه‌ای (Networked Nuance) استفاده کند:

الف. بهره‌برداری از گسل‌های داخلی طالبان

مهم ترین اهرم آمریکا، نه سلاح‌هایش، بلکه شکاف‌های داخلی طالبان است. ضعف اقتصادی، انزوای بین‌المللی، و تهدید موجودیتی داعش خراسان، جناح‌های عمل‌گراتر طالبان را مجبور به مذاکره می‌کند.

جدول استراتژی های بازگشت به بگرام:

استراتژی دیپلماتیک (معاملاتی)

ملاحظات توازن محور

ملاحظات شبکه‌ محور

توافق مستقیم (بسته بقا)

تبادل کنترل بگرام در ازای مشروعیت بین‌المللی (کرسی سازمان ملل) و حفظ توازن قدرت داخلی طالبان (مقابله با تندروها).

گره زدن افغانستان به شبکه‌های مالی جهانی از طریق تسهیل تحریم‌ها؛ استفاده از سرمایه‌گذاری در لیتیوم به عنوان اهرمی برای ادغام ژئواکونومیک.

آرایش طرف سوم

UAE/Uzbekistan

استفاده از یک شریک نیابتی (مانند قطر یا امارات) برای حفظ» توازن در منطقه« بدون نقض حاکمیت رسمی طالبان.

بهره‌برداری از زیرساخت‌های شبکه‌ای امارات (مدیریت فرودگاه‌ها، ارتباطات از راه دور) و دسترسی به اطلاعات بدون نیاز به حضور مستقیم.

حضور پنهان یا PMC:

Private Military Company

)شرکت نظامی خصوصی(

انکارپذیری استراتژیک در صورت نیاز به اقدامات نظامی محدود؛ اقدامی که از لحاظ کلاسیک توازن را حفظ می‌کند بدون اینکه جنگ جدیدی را آغاز کند.

تکیه بر شبکه‌های غیردولتی و فناوری‌های نظارتی متحرک)پهپادهای دوربرد و شبکه‌های اطلاعاتی(CIA، که نیازمند پایگاه فیزیکی بزرگ نیستند.

ب. چالش‌های شرکای واسط

استفاده از واسطه‌هایی چون ازبکستان یا امارات در خود خطراتی دارد. ازبکستان به دلیل تهدیدات جهادی و نیاز به حمایت آمریکا، مایل به همکاری است، اما این امر باید به گونه‌ای صورت پذیرد که توازن در برابر روسیه را به هم نزند. امارات نیز با مدیریت فرودگاه‌های افغانستان، نفوذ لجستیکی و اطلاعاتی قابل توجهی دارد؛ اما هرگونه بهره‌برداری از این نفوذ باید با ملاحظه حساسیت‌های منطقه‌ای ایران و چین انجام شود.

۴. نتیجه‌گیری: از نماد به واقعیت استراتژیک

بگرام امروزی، نمایانگر تقابل میان نوستالژی قدرت یک‌جانبه (مدل کیسینجری ۱۹۷۰) و واقعیت پیچیده جهانی‌شدن ۲۰۲۵ است.

از منظر آموزه های هنری کیسینجر، بازگشت به بگرام یک شانس برای «تصحیح موازنه» در برابر گسترش قدرت هسته‌ای و اقتصادی چین در یک منطقه حیاتی است. اما این «تصحیح» تنها در صورتی موفق است که با شناخت عمیق از منافع و خطوط قرمز رقبای منطقه‌ای همراه باشد، در غیر این صورت، منجر به تشکیل یک جبهه متحد چندجانبه ضدآمریکایی خواهد شد.

از منظر کرشناسانی مانند توماس فریدمن، قدرت در عصر حاضر در ظرافت استراتژیک و انعطاف‌پذیری شبکه‌ای نهفته است. در برابر تهدید داعش خراسان که یک بازیگر شبکه‌ای و غیردولتی است، پاسخ باید در مدل‌های هوشمند ضدتروریسم، استفاده از داده‌های هوش مصنوعی و پهپادهای دوربرد باشد، نه در یک پایگاه ثابت که به سرعت به یک مسئولیت امنیتی تبدیل می‌شود.

نتیجه گیری برای واشنگتن واضح است: بازپس‌گیری بگرام صرفاً برای کسب یک «پیروزی نمادین» شکست استراتژیک به همراه دارد. نفوذ پایدار در اوراسیا نه در آجر و بتن یک پایگاه قدیمی، بلکه در عمق دیپلماسی معاملاتی، ظرافت شبکه‌ای و توانایی موازنه بین قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی نهفته است. واشنگتن باید بگرام را نه به عنوان یک جایزه جنگی، بلکه به عنوان یک «کارت چانه‌زنی» تلقی کند تا از طریق آن، همکاری ضدتروریسم منطقه‌ای را با کمترین هزینه و بالاترین مشروعیت دیپلماتیک تضمین کند.

دیدگاهتان را بنویسید