چه کسی در جهان چند قطبی برنده میشود؟

مردم در بسیاری از کشورهای درحال‌توسعه، به‌مراتب بیشتر از دوره‌های قبل از نظر سیاسی بسیج شده و از نظر فناوری توانمند شده‌اند و این باعث می‌شود که خواسته‌های آن‌ها را نتوان به‌سادگی نادیده گرفت.

ماتیاس اسپکتور» – استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه «سائوپائولوی» برزیل – در مقاله‌ای که وب‌سایت «Foreign Affairs» آن را منتشر کرده است، به موضوع قدرت‌گرفتن کشورهای جنوب جهان در مقابل سیاست هژمون گرایی آمریکا می‌پردازد. به گفته وی، جنوب جهانی طی چند دهه گذشته از شکاف‌هایی که در نظم کنونی وجود داشته استفاده کرده و قدرت خود را افزایش داده است و دیگر نمی‌توان آنها را به‌سادگی نادیده گرفت. وی تأکید می‌کند «کشورهای جنوب جهان، راهی جز این ندارند که روش‌هایی برای محافظت از خود در برابر عواقب سیاست‌های ترامپ پیدا کنند.»

برنده اصلی تغییرات در قدرت جهانی

کشورهای کمتر توسعه‌یافته یا همان جنوب جهان، در دو دهه گذشته برنده اصلی تغییرات در قدرت جهانی بوده‌اند. نفوذ روبه‌رشد اقتصادهای نوظهور، ظهور چین به‌عنوان یک قدرت بزرگ، تنش بین ایالات متحده و متحدان اروپایی‌اش و رقابت‌های فزاینده میان قدرت‌ها، به این کشورها نیروی تازه‌ای در امور جهانی داده است. آن‌ها از این تغییرات بهره‌برداری کرده و با ایجاد ائتلاف‌های جدیدی مانند بریکس – که اعضای اولیه آن شامل برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی بودند – ، تقویت ائتلاف‌های منطقه‌ای مانند اتحادیه آفریقا و پیگیری یک دستورکار قوی‌تر در مجمع‌عمومی سازمان ملل، به سطح جدیدی از همکاری و تأثیرگذاری رسیده‌اند. از قهرمانی در توافق پاریس در مورد تغییرات آب‌وهوا تا کشاندن اسرائیل به دادگاه بین‌المللی، جنوب جهانی – که گروه وسیعی از کشورهای عمدتاً پسااستعماری در آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و خاورمیانه را در بر می‌گیرد – تمایل بیشتری برای چالش در برابر تسلط غرب و بازتعریف قوانین نظم جهانی نشان داده است.

رویکرد معاملاتی ترامپ فرصتی را در اختیار کشورهای جنوب جهانی قرار می‌دهد که قدرت‌های بزرگ را مقابل هم قرار دهند.
به نظر می‌رسد که سیاست خارجی «اول آمریکا» این دستاوردها را به خطر می‌اندازد. ترامپ در طول کارزار انتخاباتی‌اش، قول داد که به کشورهای درحال‌توسعه که به منافع آمریکا ضرر می‌رسانند، آسیب بزند. بالابردن تعرفه‌هایی که صادرکنندگان در کشورهای درحال‌توسعه را خفه می‌کند، عادی‌سازی اخراج انبوه مهاجران که ارسال پول از سوی آن‌ها برای اقتصاد بسیاری از کشورهای جنوب جهانی حیاتی است و خروج از توافقات زیست‌محیطی جهانی به کشورهای جنوب جهان صدمه خواهد زد.

سیاست‌های اقتصادی پیشنهادی او احتمالاً منجر به تورم در داخل کشور می‌شود و اثرات مخربی برای کشورهای درحال‌توسعه به همراه افزایش نرخ‌های بهره در سطح جهانی و گران‌تر شدن اعتبارات برای اقتصادهایی که قبلاً زیر بار بدهی قرار گرفته‌اند، خواهد داشت. تعهد او به هدف قراردادن چین ممکن است باعث شود که پکن نتواند به‌عنوان یک بازار و منبع سرمایه‌گذاری جایگزین برای بسیاری از نقاط جهان ادامه دهد. اما حتی اگر ترامپ به وعده‌هایش عمل کند (شاید هم این‌طور نباشد)، داستان بزرگ‌تر برای جنوب جهان، باید داستانی از جنس فرصت باشد. ترامپ کمترین علاقه‌ای نسبت به جهان غیرغربی نشان داده است و اغلب این جهان را تحقیر می‌کند، اما بازگشت او به قدرت به طور متناقضی می‌تواند به کشورهای جنوب جهان کمک کند تا منافع خود را پیش ببرند. خصومت او با برخی از هنجارهای بین‌المللی، این کشورها را به کارکردن مؤثرتر با یکدیگر سوق خواهد داد؛ درحالی‌که رویکرد معاملاتی او، فرصتی را به آن‌ها می‌دهد که قدرت‌های بزرگ را مقابل هم قرار دهند.

اگر ترامپ تصمیم بگیرد که روسیه را به‌سوی خود جلب کند تا آنها از چین دور شوند، این نشان می‌دهد که آمریکا اکنون منطق دنیای چندقطبی را پذیرفته و در آن چارچوب حرکت می‌کند که دقیقاً فهمی از ژئوپلیتیک فعلی است و جنوب جهان نیز به آن پی برده است. در حقیقت، بسیاری از دولت‌ها در جهان جنوب، از خروج آمریکا از سنت سیاست خارجی بین‌الملل‌گرایی لیبرال که ادعا می‌کند جهان را «ایمن برای دموکراسی» می‌کند، استقبال می‌کنند. این سنت از دوران رئیس‌جمهور «وودرو ویلسون» آغاز شده و از آن زمان یک استاندارد برای اروپا و استانداردی دیگر برای دیگر نقاط جهان اعمال کرده است. در مقابل، ترامپ از سنتی دیگر پیروی می‌کند که از «ویلیام تافت» [1] (بیست و هفتمین رئیس‌جمهور آمریکا از ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۳) الهام می‌گیرد. تافت از سیاستی به نام «دیپلماسی دلار» استفاده کرد که در آن قدرت اقتصادی برای گسترش نفوذ آمریکا در خارج از کشور به کار گرفته می‌شد، بدون اینکه به ملاحظات اخلاقی و انسانی تکیه شود. هر دو رویکرد از اشکال سلطه هژمونیک به شمار می‌روند و تلاش‌هایی برای تثبیت برتری ایالات متحده در صحنه جهانی هستند، اما یکی خود را با برتری اخلاقی پوشانده است و دیگری این‌گونه نیست.

برخی از کشورهای درحال‌توسعه ممکن است احساس کنند که عمل‌گرایی بدون پیش‌فرض‌های اخلاقی ترامپ، می‌تواند به آن‌ها این امکان را بدهد که بدون توجه به فشارهای سیاسی یا اخلاقی که معمولاً در روابط بین‌الملل وجود دارد، به دنبال منافع اقتصادی و سیاسی خود باشند. به‌عبارت‌دیگر، کشورهایی که تاکنون تحت‌تأثیر هنجارها و ارزش‌های غربی قرار داشتند و احساس می‌کردند که مجبور به تطابق با این هنجارها هستند، با ورود ترامپ به صحنه، فرصتی برای اقدام مستقل و پیشبرد سیاست‌های خود خواهند یافت.
پیروزی‌ها و شکست‌ها

جهان جنوب، یک دسته‌بندی وسیع است که شامل کشورهای مختلف با سطوح متفاوتی از ثروت، نفوذ و آرزوها می‌شود. منافع و نیازهای کشوری با قدرت اقتصادی برزیل بسیار متفاوت از یک کشور فقیر مانند نیجر است. همه کشورهای جنوب جهان، به یک سمت حرکت نمی‌کنند: به‌عنوان‌مثال، اندونزی به طور فزاینده‌ای از درگیری در رقابت بین چین و ایالات متحده پرهیز می‌کند و به دنبال بی‌طرفی است؛ درحالی‌که آرژانتین تحت رهبری رئیس‌جمهورش – «خاویار میلی» – که به ترامپ ارادت دارد، سیاست خارجی‌اش را به سمت نزدیک‌تر شدن به مواضع آمریکایی تغییر داده است. در این میان، هند در حال متعادل‌کردن همبستگی سنتی‌اش با کشورهای پسااستعماری در برابر تمایلش برای تبدیل‌شدن به یک بازیگر نظامی بزرگ در اردوگاه آمریکا است؛ تغییری که موقعیت جهانی آن را به‌عنوان یک وزنه متعادل در برابر چین ارتقا بخشیده است.

بااین‌حال و باوجود تنوع، جهان جنوب در طول دهه‌های اخیر موفق شده است ائتلاف‌های مؤثری برای شکل‌دهی مجدد به قوانین بین‌المللی که به مدت طولانی برای خدمت به منافع قدرتمندان طراحی شده‌اند، ایجاد کند. کشورها در مواقعی متحد شده‌اند تا هنجارهای بین‌المللی را عادلانه‌تر کنند. ائتلاف جهان سوم (جهان جنوب) در اواسط قرن بیستم، تحت پرچم «جنبش عدم تعهد» سعی داشت تا میراث‌های امپریالیستی غرب را از بین برده و به حاکمیت مستقل، برابری نژادی، عدالت اقتصادی و آنچه که به‌عنوان آزادی فرهنگی از نفوذ غرب می‌دید، برسد. تا دهه ۱۹۷۰، جهانی جنوب تحت گروه‌های مختلفی از جمله «گروه ۷۷» در سازمان ملل، سازماندهی شده بود تا به پیروزی‌های قابل‌توجهی دست یابد: استعمارزدایی به‌عنوان یک اصل در حقوق بین‌الملل تحکیم شد و اصل عدم مداخله در امور داخلی کشورهای مستقل به‌عنوان یک هنجار جهانی ظاهر شد. سازمان‌هایی مانند کارتل نفتی «اوپک» از اهرم‌های اقتصادی خود استفاده کردند تا کنترل بیشتری بر منابع طبیعی غیرغربی به دست آورند. فعالیت‌های کشورهای جهان سوم به طور حیاتی شروع به تأثیرگذاری بر قوانین مربوط به اشاعه تسلیحات هسته‌ای، تجارت، انرژی و محیط‌زیست کرد و نیاز به عدالت توزیعی به‌عنوان یک اصل در حقوق بین‌الملل برای جبران خسارت کشورهای آسیب‌دیده از ویرانی‌های استعمار را به رسمیت شناخت.

به‌عنوان‌مثال، «رژیم جهانی منع اشاعه» را در نظر بگیرید: در دهه ۱۹۶۰، آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی با یکدیگر برای جلوگیری از گسترش سلاح‌های هسته‌ای و فناوری‌های مربوط به آن همدست شدند و هدفشان محدودکردن گسترش تسلیحات هسته‌ای بود. این مسئله بسیاری از کشورهای جهان سوم را آزار می‌داد؛ کشورهای جنوب جهان، نگران بودند که اگر ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی توافقی برای محدودکردن گسترش سلاح‌های هسته‌ای به امضا برسانند، این توافق تنها به نفع کشورهایی خواهد بود که دارای سلاح‌های هسته‌ای هستند و شرایطی را ایجاد خواهد کرد که کشورهای دیگر نتوانند به فناوری هسته‌ای صلح‌آمیز دسترسی پیدا کنند. این امر می‌توانست مانع از تلاش‌های جهانی برای خلع سلاح هسته‌ای در آینده شود و کشورهای درحال‌توسعه را در موقعیتی نابرابر قرار دهد. این کشورها با هم متحد شده و با سال‌ها مذاکره سخت، موفق به کسب توافقی با ابرقدرت‌ها شدند. پیمان عدم گسترش هسته‌ای که در سال ۱۹۶۸ امضا شد، هنوز به کشورهای دارای سلاح‌های هسته‌ای امتیاز می‌داد؛ اما شامل مقرراتی بود که تشویق به خلع سلاح در کشورهای قدرتمند و مشوق‌هایی برای کشورهای ضعیف‌تر به‌منظور توسعه انرژی هسته‌ای صلح‌آمیز بود.

ترامپ در سیاست خارجی از سیاستی به نام «دیپلماسی دلار» استفاده می‌کند که در آن قدرت اقتصادی برای گسترش نفوذ آمریکا در خارج از کشور به کار گرفته می‌شود، بدون اینکه به ملاحظات اخلاقی و انسانی تکیه کند.
شکست‌هایی هم وجود داشت. در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰، آمریکا جنوب جهان را به‌عنوان موجودیتی قدیمی و منسوخ تلقی کرد و بر این نکته تأکید داشت که همه کشورها باید اصلاحات داخلی را بپذیرند تا با نظم لیبرال تحت برتری آمریکا همسو شوند. هم‌زمان برنامه‌های تعدیل ساختاری از سوی صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی به اجرا درآمدند تا مقررات‌زدایی مالی و ریاضت اقتصادی را تحمیل کنند. آمریکا همچنین با استفاده از اعمال فرامرزی قانون داخلی، به‌ویژه از طریق بخش ۳۰۱ قانون تجارت سال ۱۹۷۴، کشورهای دیگر را تحت‌فشار قرار داد تا تعرفه‌های حمایتی و یارانه‌ها را از بین ببرند. بااین‌حال، جهانی‌سازی به شیوه‌های غیرمنتظره‌ای پیش رفت. این پدیده، ثروت جدیدی برای بسیاری از کشورهای پسااستعماری به ارمغان آورد، چین را به موقعیتی از قدرت روبه‌رشد سوق داد و جنبش‌های قدرتمند فراملی مانند اسلام سیاسی را تقویت کرد. اگرچه جهانی‌سازی همچنان موجی از دموکراتیزاسیون را در سراسر جهان درحال‌توسعه تشویق کرد، اما این نتیجه همیشه به نفع آمریکا و متحدان غربی‌اش نبود.

«بیل کلینتون» – رئیس‌جمهور آمریکا – دوباره فرصت‌هایی را برای جهان جنوب ایجاد کرد. لفاظی‌ها در مورد نظم بین‌المللی لیبرال به مفهوم جهانی به‌هم‌پیوسته که در آن رفاه می‌تواند به طور مساوی‌تری توزیع شود – از جمله در کشورهای درحال‌توسعه – جذاب بود. کلینتون از نقض این هنجارها مصون نبود. مثلاً زمانی بود که او شورای امنیت سازمان ملل را دور زد و مداخله ناتو در کوزوو را در سال ۱۹۹۹ آغاز کرد. قانون «هلمز – برتون» [2] هم در سال ۱۹۹۶ شرکت‌های خارجی که با کوبا تجارت می‌کردند – حتی زمانی که این فعالیت‌ها در کشورهای خودشان قانونی بود و در نظر سازمان تجارت جهانی مجاز به شمار می‌رفت – جریمه می‌کرد.

اما تأکید کلینتون بر «نظم مبتنی بر قوانین» به کشورهای جهان سوم این امکان را داد که از نهادهای بین‌المللی به نفع خود استفاده کنند. سازمان تجارت جهانی، بستری را برای کشورهای درحال‌توسعه فراهم کرد تا بر سر قراردادهای مطلوب از جمله توانایی برای به چالش کشیدن اقتصادهای قوی‌تر و کمک به همسان‌سازی زمینه فعالیت در تجارت بین‌المللی مذاکره کنند. کنفرانس جهانی زنان در پکن در سال ۱۹۹۵، مسائل جنسیتی را در کانون توجه قرار داد و دوره‌ای از تغییرات پیشرفته را در سراسر جهان درحال‌توسعه آغاز کرد و از حمایت بین‌المللی برای ابتکارات مربوط به برابری جنسیتی بهره‌برداری کرد و دولت‌ها را تحت‌فشار قرار داد تا حقوق زنان را بهتر تأمین کنند. «پروتکل کیوتو» در چارچوب کنوانسیون تغییرات آب‌وهوایی سازمان ملل، مکانیزمی را فراهم کرد که کشورهای درحال‌توسعه بتوانند از حمایت مالی و فناوری برای سیاست‌های زیست‌محیطی برخوردار شوند و درعین‌حال، کشورهای صنعتی را هم به‌خاطر عدم کاهش انتشار «کربن» تحت‌فشار قرار دهند. بانک جهانی اصلاحاتی انجام داد تا برنامه‌هایی را ترتیب دهد که فقر را کاهش دهند و توسعه پایدار را در سراسر جهان جنوب ترویج کنند. دنیایی از هنجارهای جهانی نهادینه شده، باوجود نواقصش، به کشورهای درحال‌توسعه این امکان را داد که قدرت‌های بزرگ را پاسخگو کنند و از طریق سازوکارهای چندجانبه‌گرایی، امتیازات معنی‌داری بگیرند.

پس از حملات ۱۱ سپتامبر، این روند دوباره دچار نوسان شد. در پی این حملات، «جورج بوش» – رئیس‌جمهور آمریکا – تأکید کرد: «هیچ قانونی وجود ندارد.» این اعلامیه، آغاز دوره‌ای از استفاده بی‌قیدوشرط از زور در افغانستان، عراق و دیگر نقاط جهان بود که منجر به مرگ مستقیم و غیرمستقیم میلیون‌ها نفر در سراسر جنوب سوم شد. آمریکا زندانیان کشورهای درحال‌توسعه را در مراکز مخفی خود شکنجه کرد. در بسیاری از کشورهای غربی، مسلمانان و دین آن‌ها به‌طورکلی به موضوعاتی از قبیل نژادپرستی و تبعیض‌آمیز تبدیل شدند.

دکترین بشردوستانه «مسئولیت برای حفاظت» – که مداخله برای جلوگیری از جنایاتی مانند نسل‌کشی را مجاز می‌دانست – به تهاجم‌ها و نقض حاکمیت ملی – مانند حمله ناتو به لیبی در سال ۲۰۱۱ – کمک کرد. به نظر می‌رسید که این دکترین بیشتر تحت‌تأثیر منافع استراتژیک بود تا نگرانی‌های مربوط به رفاه مردم. «باراک اوباما» – رئیس‌جمهور آمریکا – با تبدیل یمن به میدان آزمایش جنگ‌های پهپادی، قوانین بین‌المللی را به چالش کشید و باعث شد یک کشور ضعیف به هرج‌ومرج کشیده شود. این مداخله‌گرایی باعث بی‌ثباتی و مهاجرت دسته‌جمعی از آفریقا و خاورمیانه به اروپا به‌ویژه در طول جنگ داخلی سوریه در دهه ۲۰۱۰ شد.
بحران مالی سال ۲۰۰۸، دوباره موجب تحول دیگری شد. این بحران، ضربه‌ای ویرانگر به غرب وارد کرد و فساد در ارکان نظم بین‌المللی لیبرال را آشکار ساخت. برای اولین‌بار در دهه‌های گذشته، غرب خود را نیازمند جهان سوم یافت. «گروه ۲۰» که اقتصادهای نوظهوری مانند برزیل، چین، هند و آفریقای جنوبی را در کنار قدرت‌های غربی سنتی به میز مذاکره آورد، جایگزین گروه ۷ (G-7) به‌عنوان اصلی‌ترین انجمن برای حکمرانی اقتصادی جهان شد. کشورهای غیرغربی در تدوین برنامه‌های بازسازی اقتصاد جهانی مانند اصلاحات در حکمرانی مالی، نقش بیشتری پیدا کردند. به‌عنوان‌مثال، گروه ۲۰ نظارت بر گسترش نمایندگی در صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی را بر عهده داشت تا صدای بیشتری از اقتصادهای نوظهور را شامل شود. درعین‌حال، مجموعه‌ای از نهادهای غیرغربی از جمله اتحادیه آفریقا، بریکس، اوپک پلاس (نسخه گسترش‌یافته کارتل اوپک) و «بانک سرمایه‌گذاری زیربنایی آسیا» [3] به رهبری چین به عرصه‌های پویای اقدام جمعی برای جنوب جهان تبدیل شدند.

ورود ترامپ به کاخ سفید در سال ۲۰۱۷، پیشرفت جنوب جهان را کند کرد. کنارگذاشتن سازمان بهداشت جهانی در طول همه‌گیری کووید ۱۹، خروج از توافق‌نامه پاریس و بی‌توجهی به قوانین تجارت با تحمیل تعرفه‌ها به‌صورت یک‌جانبه و خارج از چارچوب سازمان تجارت جهانی، اثرات ویرانگری داشت. نهادهای بین‌المللی به کشورهای جنوب جهان، برخی حمایت‌های متعارف و محدود را ارائه می‌دادند که به این کشورها در برابر تهدیدات و خطرات ناشی از اقدامات ترامپ کمک می‌کرد. به‌عنوان‌مثال، ترامپ در سال ۲۰۲۰ اعلام کرد که قصد دارد از سازمان بهداشت جهانی خارج شود. این اقدام منجر به توقف موقت تأمین مالی ایالات متحده برای برنامه‌های کلیدی در آفریقا شد و تلاش‌ها برای مبارزه با فلج اطفال و مالاریا را تضعیف کرد. بی‌توجهی ترامپ به نهادهای بین‌المللی همچنین توانایی کشورهای جنوب جهان برای تأثیرگذاری بر حکمرانی جهانی را تضعیف کرد. شیطان‌سازی مهاجران غیرسفید از کشورهای جنوب جهان توسط ترامپ، شکاف را عمیق‌تر کرد و موجب افزایش بیگانه‌هراسی و خصومت نژادی شد که فراتر از مرزهای آمریکا طنین‌انداز گردید.

تغییرات چندانی در دوران ریاست‌جمهوری جو بایدن در آمریکا ایجاد نشد. موضع او در زمینه تجارت تا حد زیادی مشابه ترامپ بود. هرچند بایدن در ابتدا برخی از مواضع سخت‌گیرانه ترامپ در زمینه مهاجرت را از بین برد، اما در نیمه دوم ریاست‌جمهوری‌اش به آن‌ها بازگشت. او ایالات متحده را به توافق پاریس بازگرداند، اما قوانین دولت او برای مبارزه با تغییرات آب‌وهوایی – از جمله قانون کاهش تورم – احتمالاً به ابزاری برای حمایت از صنایع تبدیل شود که انتقال کشورهای جنوب جهان به اقتصادهای سبز را دشوارتر می‌کند.

جای تعجب نیست که در سال‌های اخیر، بسیاری از کشورهای درحال‌توسعه به چین روی آورده‌اند. تحول چین از یک کشور نسبتاً فقیر به یک کشور قدرتمند و ثروتمند در عرض نیم‌قرن، به آنها اجازه داده است تا با دولت‌ها و مردم کشورهای جنوب جهان ارتباط برقرار کند. چین به‌عنوان تأمین‌کننده اصلی مالی برای کشورهای جهان سوم عمل کرده و در ازای وام‌ها و سرمایه‌گذاری‌های خود، کالاهای اساسی، مواد اولیه، انرژی و دسترسی به بنادر این کشورها را دریافت می‌کند تا بتواند رشد سریع خود را دنبال کند. پکن از زخم‌های خودزنی واشنگتن – مانند حمله فاجعه‌بار به عراق در سال ۲۰۰۳ و بی‌توجهی ترامپ به توافق‌ها و نهادهای بین‌المللی – بهره‌برداری کرد تا به یک بازیگر اصلی در سازمان‌های چندجانبه تبدیل شود و معمولاً ادعا می‌کند که منافع کشورهای درحال‌توسعه را نمایندگی می‌کند.

اما نشانه‌هایی از مشکل وجود دارد. همان‌طور که چین قدرتمندتر می‌شود، به طور فزاینده‌ای با سایر کشورها نه به‌عنوان شریک، بلکه به‌عنوان یک قدرت بزرگ رفتار می‌کند. بسیاری از اقدامات چین از جمله تحمیل شرایط سخت‌گیرانه در قراردادهای تجاری و سرمایه‌گذاری و دیپلماسی قهری در سراسر آفریقا، آمریکای لاتین و آسیای جنوب شرقی را نواستعماری می‌دانند. در آسیای جنوب شرقی، چین از شریک به هژمون در حال ظهور تبدیل شده و بر کشورهایی مانند اندونزی، فیلیپین و ویتنام فشار می‌آورد. حتی در درون بریکس – که اکنون در حال گسترش‌یافتن فراتر از اعضای بنیان‌گذار خود است – برخی نگران هستند که چین این گروه را به‌عنوان وسیله‌ای برای بسط نفوذ خود ببیند و نه به‌عنوان یک بستر مشترک برای اقدام جمعی که به نفع کشورهای درحال‌توسعه باشد. بازگشت ترامپ به کاخ سفید، توازن جنوب جهان را بین چین و آمریکا آسان‌تر نخواهد کرد؛ حمایت‌گرایی تجاری او به‌طورکلی به کشورهای درحال‌توسعه ضرر خواهد زد.
توهمات هژمونیک

وعده‌های انتخاباتی ترامپ در زمینه تجارت، تغییرات آب‌وهوایی، مهاجرت و مالیات، غالباً به‌عنوان عقب‌گرد از جهانی‌سازی در نظر گرفته می‌شوند. بااین‌حال، از دیدگاه جنوب جهان، این تعهدات نشان‌دهنده چیز دیگری است: آن‌ها به تلاشی برای بازگرداندن هژمونی آمریکا تعبیر می‌شوند. وقتی ترامپ تهدید می‌کند که از توافق‌های بین‌المللی خارج خواهد شد، در واقع بر این تأکید دارد که آمریکا می‌تواند به‌تنهایی عمل کند و دیگران باید به او ملحق شوند. ترامپ با ایجاد عدم اطمینان درباره اعتبار تعهدات آمریکایی، کشورها را تشویق می‌کند تا به آمریکا نزدیک‌تر شوند یا ریسک ازدست‌دادن فرصت‌ها را بپذیرند. کاهش مالیات و تعرفه‌های پیشنهادی او باعث افزایش تورم خواهد شد و در نتیجه، نرخ‌های بهره در ایالات متحده بالاتر می‌رود. این مسئله به نوبه خود هزینه‌های استمهال را در سطح جهانی افزایش خواهد داد؛ به‌ویژه برای کشورهایی که بدهی سنگینی دارند و سرمایه‌گذاران را به سمت بازدهی امن‌تر در ایالات متحده سوق می‌دهد. کاهش ارزش ارز منجر به گران‌تر شدن واردات، افزایش تورم و کاهش بهره‌وری در بسیاری از کشورهای درحال‌توسعه خواهد شد.

وعده‌های انتخاباتی ترامپ به جای اینکه نشانه‌ای از انزوا باشد، در جهان جنوب به‌عنوان یک استراتژی محاسبه شده ناظر به تجدیدنظرطلبی او تعبیر می‌شوند. این به معنای تلاش برای بازگرداندن برتری ایالات متحده است؛ به‌طوری‌که سایر کشورها مجبور شوند به او توجه کنند، با واشنگتن هماهنگ شوند یا در یک نظم روزافزون نامشخص و بی‌ثبات آسیب‌پذیر باقی بمانند. رهبران کشورهای جنوب جهان، راهی جز این نخواهند داشت که روش‌هایی برای محافظت از کشورهای خود در برابر عواقب سیاست‌های ترامپ پیدا کنند.

کشورهای جنوب جهان در طول دهه‌های گذشته موفق شده‌اند ائتلاف‌های مؤثری برای شکل‌دهی مجدد به قوانین بین‌المللی که به مدت طولانی برای خدمت به منافع قدرتمندان طراحی شده‌اند، ایجاد کنند.
مردم در بسیاری از کشورهای درحال‌توسعه به‌مراتب بیشتر از دوره‌های قبل از نظر سیاسی بسیج شده و از نظر فناوری توانمند شده‌اند و این باعث می‌شود که خواسته‌های آن‌ها را نتوان به‌سادگی نادیده گرفت. طبقات فقیر و متوسط در بسیاری از مناطق جنوب جهان به طور قابل‌توجهی از فرصت‌های اقتصادی ناشی از جهانی‌شدن و تهدیدات ترامپ بهره برده‌اند. آن‌ها انتظار دارند که رهبرانشان به خواسته‌های آن‌ها توجه کنند.

به‌عنوان‌مثال، بسیاری از دولت‌ها به بررسی گزینه‌هایی برای استفاده از ارزهای غیرآمریکایی ادامه خواهند داد و با آزمایش سیستم‌های پرداخت غیردلاری، ارزهای دیجیتال و مکانیزم‌های تجاری با واحدهای محلی تلاش می‌کنند که ظرفیت کاخ سفید را برای فشار به رقبای خود از طریق تحریم‌ها و دیگر محدودیت‌ها را کاهش دهند. آن‌ها ممکن است به دنبال استراتژی‌های جدید و خلاقانه برای حفظ جریان‌های تجاری بین‌المللی و دورزدن محدودیت‌های تحمیل‌شده از سوی دولت جدید آمریکا باشند. با توجه به این حرکات، ترامپ در ماه نوامبر (آبان ۱۴۰۳) در رسانه‌های اجتماعی تهدید کرد که در صورت دنبال‌کردن یک ارز جایگزین توسط کشورهای بریکس، ۱۰۰ درصد تعرفه بر آن‌ها اعمال خواهد کرد.

اگر ترامپ واقعاً اقدام به اخراج دسته‌جمعی مهاجران کند، اعتبار کشورش را در بسیاری از نقاط جنوب جهان تحت‌تأثیر قرار می‌دهد؛ زیرا این اقدام، تأییدکننده این است که ترامپ تنفر عمیقی نسبت به جهان غیرغربی دارد. این موضوع باعث عمیق‌تر شدن شکاف میان شمال و جنوب جهان در مسائل نژادی و تفاوت‌های فرهنگی می‌شود و روابط دیپلماتیک غرب با کشورهای آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین را تحت‌فشار قرار می‌دهد و خشم گسترده‌تری را علیه کشورهای غربی بر می‌انگیزد. چنین اقداماتی ممکن است تنش‌ها را در درون آمریکا تشدید کند و شکاف میان جوامع را در زمینه مسائل نژادی و مهاجرت گسترش دهد و اقتدار اخلاقی کشور را در صحنه جهانی بیشتر تضعیف کند.

همبستگی جهان جنوب در مسئله فلسطین

یکی از موضوعاتی که در میان کشورهای جنوب جهان همبستگی گسترده‌ای را به دنبال داشته، مسئله فلسطین است. به‌عنوان‌مثال، آفریقای جنوبی فعالیت‌هایی را برای به چالش کشیدن اقدامات اسرائیل در غزه در دیوان بین‌المللی دادگستری انجام داده و آن را به ارتکاب جنایات علیه بشریت متهم کرده است. بسیاری از دولت‌ها در جنوب جهان این موضوع را نمادی از ریاکاری گسترده غرب می‌دانند و به این نکته اشاره می‌کنند که غرب، به‌طورکلی کشتار غیرنظامیان فلسطینی و لبنانی توسط اسرائیل را نادیده می‌گیرد؛ درحالی‌که به‌شدت تهاجم روسیه و کشتار غیرنظامیان اوکراینی را محکوم می‌کند. این استاندارد دوگانه، بی‌اعتمادی در جهان جنوب را نسبت به بی‌طرفی نظم بین‌المللی لیبرال عمیق‌تر کرده است. وضعیت اسف‌بار و مظلومیت فلسطینی‌ها به‌عنوان یک نقطه حساس و نمادی از نابرابری‌های موجود در نظم بین‌المللی تلقی می‌شود و در چشم بسیاری از افراد در کشورهای درحال‌توسعه، نشان‌دهنده کار ناتمام استعمارزدایی است. این مسئله همچنان تنش‌های پایدار بین کشورهای غربی و غیرغربی را برجسته خواهد کرد. حتی با اینکه ترامپ به اسرائیل آزادی عمل بیشتری می‌دهد، کشورهای درحال‌توسعه همچنان از مجمع‌عمومی سازمان ملل و حقوق بین‌الملل برای به چالش کشیدن نه‌تنها اسرائیل، بلکه ایالات متحده نیز استفاده خواهند کرد.
رهبران کشورهای جنوب جهانی راهی جز ایهمبستگی جهان جنوب در مسئله فلسطین
یکی از موضوعاتی که در میان کشورهای جنوب جهان همبستگی گسترده‌ای را به دنبال داشته، مسئله فلسطین است. به‌عنوان‌مثال، آفریقای جنوبی فعالیت‌هایی را برای به چالش کشیدن اقدامات اسرائیل در غزه در دیوان بین‌المللی دادگستری انجام داده و آن را به ارتکاب جنایات علیه بشریت متهم کرده است. بسیاری از دولت‌ها در جنوب جهان این موضوع را نمادی از ریاکاری گسترده غرب می‌دانند و به این نکته اشاره می‌کنند که غرب، به‌طورکلی کشتار غیرنظامیان فلسطینی و لبنانی توسط اسرائیل را نادیده می‌گیرد؛ درحالی‌که به‌شدت تهاجم روسیه و کشتار غیرنظامیان اوکراینی را محکوم می‌کند. این استاندارد دوگانه، بی‌اعتمادی در جهان جنوب را نسبت به بی‌طرفی نظم بین‌المللی لیبرال عمیق‌تر کرده است. وضعیت اسف‌بار و مظلومیت فلسطینی‌ها به‌عنوان یک نقطه حساس و نمادی از نابرابری‌های موجود در نظم بین‌المللی تلقی می‌شود و در چشم بسیاری از افراد در کشورهای درحال‌توسعه، نشان‌دهنده کار ناتمام استعمارزدایی است. این مسئله همچنان تنش‌های پایدار بین کشورهای غربی و غیرغربی را برجسته خواهد کرد. حتی با اینکه ترامپ به اسرائیل آزادی عمل بیشتری می‌دهد، کشورهای درحال‌توسعه همچنان از مجمع‌عمومی سازمان ملل و حقوق بین‌الملل برای به چالش کشیدن نه‌تنها اسرائیل، بلکه ایالات متحده نیز استفاده خواهند کرد.
رهبران کشورهای جنوب جهانی راهی جز این ندارند که روش‌هایی برای محافظت از کشورهای خود در برابر عواقب سیاست‌های ترامپ پیدا کنند.
در زمینه اقدامات اقلیمی، رویکرد ترامپ به‌احتمال زیاد گروه‌های ذی‌نفع در جنوب جهان را که به صنایع با کربن بالا و استخراج سوخت‌های فسیلی متعهد هستند، تقویت خواهد کرد. این امر، تعادل قدرت داخلی را از حامیان انتقال به اقتصاد سبز دور خواهد کرد. گروه‌های ذی‌نفع در کربن بالا به طور حتم در برابر اصلاحات ضروری مقاومت خواهند کرد و این امر باعث می‌شود که انتقال به اقتصاد سبز در سطح جهانی هزینه‌بر و زمان‌بر شود. بی‌توجهی نسبی ترامپ به اقدامات اقلیمی، می‌تواند به جنگل‌داران، دامداران و معدن‌کاران در سراسر جهان جرات بیشتری بدهد و منجر به تخریب بیشتر جنگل‌ها و گسترش کشاورزی ناپایدار شود که در نتیجه تغییرات اقلیمی را تشدید کرده و امنیت غذایی جهانی را با مختل کردن اکوسیستم‌ها و کاهش عملکرد محصولات در جنوب و شمال جهان تهدید خواهد کرد.

درعین‌حال، سیاست خارجی ترامپ ممکن است پیامدهای عجیبی داشته باشد. به جای اینکه برتری آمریکایی را دوباره تأکید کند، واشنگتن ممکن است متوجه شود که جهان، تغییر کرده است. اگر ترامپ به وعده انتخاباتی خود برای کاهش تنش‌ها با روسیه عمل کند، درحالی‌که همچنان به فشار بر چین ادامه دهد، ممکن است به طور ناخواسته به حرکت به سمت یک جهان چندقطبی شتاب ببخشد. با کاهش خصومت‌ها با ولادیمیر پوتین – رئیس‌جمهور روسیه – ترامپ به طور ضمنی به این نکته اذعان می‌کند که روسیه نمی‌تواند سرکوب شود و تلاش مسکو برای هژمونی منطقه‌ای مشروع است. این مسئله موضع بسیاری از کشورهای جنوب جهان را که سال‌هاست این‌طور استدلال می‌کنند که سیستم بین‌الملل، دیگر با هژمونی آمریکایی تعریف نمی‌شود، بلکه باید به دنبال یک نظم متوازن‌تر بود، تأیید خواهد کرد؛ نظمی که در آن ایالات متحده باید به‌تدریج از سیاست خارجی تک‌قطبی خود دور شود.

کشورهای درحال‌توسعه همچنان چین و روسیه را به‌عنوان مراکز قدرت کلیدی در نظر خواهند گرفت و از فرصت‌ها برای استخراج امتیازات اقتصادی، امنیتی و فناوری از طریق پلتفرم‌هایی مانند سازمان همکاری شانگهای – یک گروه چندجانبه تحت رهبری چین – بهره‌برداری خواهند کرد. در یک نظم جهانی تکه‌تکه شده که با رقابت و معاملات عملی مشخص می‌شود، سیاست‌های ترامپ می‌تواند نفوذ جهان سوم را افزایش دهد و به آن اجازه دهد که قدرت‌های بزرگ را در برابر یکدیگر قرار دهد.

بدون شک، جنوب جهان از نظر اتحاد و منابع برای کاهش کامل تأثیرات تند سیاست خارجی ترامپ ضعیف است. آمریکا تحت رهبری ترامپ هنوز هم نفوذ بی‌نظیری خواهد داشت و دستورکارها و قوانین بین‌المللی را شکل خواهد داد. واشنگتن همچنان ظرفیت استفاده از زور اقتصادی، انزوای دیپلماتیک و حتی نیروی نظامی را برای سرکوب تلاش‌های جدی کشورهای درحال‌توسعه برای به چالش کشیدن ترجیحات ایالات متحده را دارد. اما افزایش خودمختاری جنوب جهان و آگاهی ژئوپلیتیکی در حال گسترش در میان مردم آن، پویایی قدرت جهانی را به طور بنیادینی تغییر داده است. دولت آمریکا، چه تحت رهبری ترامپ و چه جانشینان او، به طور فزاینده‌ای با دشواری در نادیده‌گرفتن اهمیت سیاسی روبه‌رشد کشورهایی مواجه خواهد شد که زمانی در حاشیه قرار داشتند. تلاش ترامپ برای بازگرداندن هژمونی آمریکایی با جهانی مواجه خواهد شد که به‌مراتب کمتر از آنچه او تصور می‌کند، انعطاف‌پذیر است.

دیدگاهتان را بنویسید