چالش بزرگ دونالد ترامپ در خاورمیانه

سیاست‌های فعلی آمریکا نه‌تن‌ها به کاهش خشونت و تنش‌ها کمکی نکرده‌اند، بلکه از طریق حمایت‌های نظامی و دیپلماتیک، به تداوم درگیری‌ها و بی‌ثباتی منطقه دامن زده‌اند. اکنون دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور منتخب، با فرصتی روبه‌رو است تا با کاهش مداخلات مستقیم و اولویت‌بندی‌های جدید در سیاست خارجی، مسیری منطقی‌تر و پایدارتر برای آینده آمریکا ترسیم کند. عدم تغییر در این سیاست‌ها، بحران‌های منطقه‌ای را تشدید کرده و ظرفیت مالی و سیاسی ایالات متحده را تحلیل خواهد برد.

جاناتان هافمن تحلیلگر ارشد مسائل خاورمیانه اندیشکده کوئینسی.

به گزارش فرارو به نقل از نشریه ریسپانسیبل استیت کرفت، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور منتخب آمریکا با بحرانی پیچیده و بغرنج در خاورمیانه روبه‌رو است. بیش از یک سال از حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و ادامه درگیری‌های اسرائیل در غزه و لبنان گذشته است، اما هیچ نشانی از کاهش خشونت و درگیری دیده نمی‌شود. خاورمیانه در آستانه جنگی فراگیر است که ممکن است پای ایالات متحده را نیز به میدان بکشاند. حضور پررنگ واشنگتن در این بحران‌ها، نتیجه سیاستی طولانی‌مدت است که نه تنها نتوانسته راه‌حلی برای مشکلات بیابد، بلکه به پیچیدگی و شدت اوضاع نیز دامن زده است.

دولت ترامپ برای خروج از این بن‌بست، باید سیاست‌های ایالات متحده در خاورمیانه را از نو تعریف کند و آنها را بر دو اصل مهم «کاهش مداخله مستقیم» و «کاستن از اولویت بخشی به مسائل منطقه ای» استوار سازد.

آمریکا در چرخه تنش‌های خطرناک

یکی از مهم‌ترین بحران‌های کنونی آمریکا، دخالت گسترده آن در جنگ‌های اسرائیل در غزه و لبنان و نیز افزایش تنش‌ها میان اسرائیل و ایران است. از نخستین روز‌های جنگ در غزه و سپس در لبنان، مشخص بود که این اسرائیل است که نبض اوضاع را در دست دارد و ایالات متحده صرفاً نقش همراه را ایفا می‌کند. سیاست منطقه‌ای واشنگتن غالباً واکنشی بوده و به تهدید‌های نمادین و هشدار‌های بی‌اثر محدود شده است؛ این در حالی است که همزمان به تأمین تسلیحات، پشتیبانی نظامی و حمایت دیپلماتیک از اسرائیل ادامه می‌دهد؛ مسیری که خود به شکل مستقیم در تداوم درگیری‌ها نقش دارد.

جنگ های اسرائیل در غزه و لبنان فاقد اهداف سیاسی شفاف و دست‌یافتنی هستند. در غزه، اسرائیل هدف خود را نابودی حماس و بازگرداندن گروگان‌ها اعلام کرده است، اما این اهداف تاکنون محقق نشده‌اند و حتی برخی مقامات امنیتی اسرائیل نیز این دو هدف را در تعارض با یکدیگر می‌دانند. به گفته مقامات ارشد آمریکا، اسرائیل از نظر نظامی تمام ظرفیت خود را در غزه به کار گرفته است. اگرچه حماس به‌طور قابل‌توجهی تضعیف شده، اما همچنان به عنوان نیرویی مقاوم در صحنه باقی مانده و با تاکتیک‌های نامنظم به مقاومت در برابر ارتش اسرائیل ادامه می‌دهد. این گروه حتی در مناطقی که اسرائیل ادعای پاکسازی آنها را دارد، دوباره ظاهر می‌شود و همچنان توانایی جذب نیرو‌های جدید را حفظ کرده است. اسرائیل خواهان حضور نظامی دائمی در غزه است، اما حماس چنین شرطی را برای آتش‌بس و آزادی گروگان‌ها نمی‌پذیرد.

در لبنان نیز جنگ اسرائیل به سرعت در حال گسترش است. آموس هوچستین، مشاور ویژه رئیس‌جمهور بایدن در خصوص درگیری‌های اسرائیل و حزب‌الله، اخیراً هشدار داده که شرایط «کاملاً از کنترل خارج شده است.» اسرائیل در لبنان به دنبال نابودی زیرساخت‌های نظامی حزب‌الله در جنوب کشور و بازگرداندن حدود ۶۰ هزار شهروند اسرائیلی آواره‌شده از شمال اسرائیل است. اما همانند غزه، نشانه‌هایی از برنامه‌ریزی اسرائیل برای حضور طولانی‌مدت در لبنان به چشم می‌خورد. حزب‌الله نیز با وجود تحمل خسارات سنگین، همچنان مقاومت سرسختانه‌ای از خود نشان می‌دهد و تا زمانی که درگیری‌ها با اسرائیل ادامه دارد، از هرگونه مذاکره سر باز می‌زند. این دو جنگ، در کنار تبادلات نظامی پیوسته میان اسرائیل و ایران، آمریکا را در قلب چرخه‌ای خطرناک از افزایش تنش‌ها و درگیری‌های منطقه‌ای قرار داده و به مسئله‌ای دشوار و حساس برای سیاست‌گذاران واشنگتن تبدیل کرده است.

هزینه های حمایت بی حد و حصر آمریکا از اسرائیل

واشنگتن با حمایتی بی‌چون و چرا در کنار نتانیاهو ایستاده است؛ حمایتی که در حالی ادامه دارد که اسرائیل ریسک تقابل مستقیم با ایران را پذیرفته و حتی به نظر می‌رسد عمداً بر تشدید این رویارویی تأکید می‌کند. ایالات متحده تاکنون دوبار در جریان این درگیری‌ها با ارسال کمک‌های نظامی به اسرائیل، از آن پشتیبانی کرده است. از اکتبر ۲۰۲۳ تاکنون، نیرو‌های آمریکایی در عراق و سوریه بیش از ۱۷۰ بار هدف حملات گروه‌های مقاومت قرار گرفته‌اند؛ حملاتی که به دلیل حمایت بی‌دریغ واشنگتن از جنگ‌های اسرائیل شدت یافته است.

پیش از آخرین حمله اسرائیل به ایران در ماه اکتبر، آمریکا سامانه دفاع موشکی «تاد» را به همراه ۱۰۰ نیروی نظامی برای عملیاتی کردن این سامانه در اسرائیل مستقر کرد؛ نیرو‌هایی که همچنان در منطقه حضور دارند. در واکنش به احتمال پاسخ ایران، آمریکا بار دیگر تجهیزات و نیرو‌های بیشتری را به خاورمیانه اعزام کرده و به ایران هشدار داده است که در صورت هرگونه حمله متقابل، آمریکا توان کنترل واکنش اسرائیل را نخواهد داشت. در این میان، نتانیاهو سیاست‌های خود را بازتعریف «واقعیت استراتژیک خاورمیانه» می‌داند و مصمم است تا به «پیروزی کامل» دست یابد.

این حمایت بی‌قید و شرط آمریکا از جنگ‌های اسرائیل، هزینه‌های سنگینی برای منافع ملی آمریکا و ثبات منطقه به همراه داشته است. دونالد ترامپ رئیس‌جمهور منتخب، باید هرچه سریع‌تر به این حمایت نامحدود از سیاست‌های نتانیاهو پایان دهد، سیاست‌های آمریکا را از اسرائیل جدا سازد و روند خروج از این درگیری‌ها را آغاز کند.

اسطوره ثبات اقتدارگرایانه در خاورمیانه

از دیگر ارکان سیاست آمریکا در خاورمیانه، وابستگی عمیق به رژیم‌های اقتدارگرای کشور‌های عربی است. روابط نزدیک آمریکا با کشور‌هایی مانند عربستان سعودی، مصر، امارات متحده عربی و دیگران بر اساس مفهومی به نام «اسطوره ثبات اقتدارگرایانه» بنا شده است؛ دیدگاهی که سال‌هاست در سیاست‌گذاری‌های خاورمیانه آمریکا جا افتاده است.

این دیدگاه بر این باور است که حاکمان مستبد منطقه، بهترین حافظان منافع استراتژیک آمریکا و ضامن اصلی پایداری و ثبات هستند. با این حال، این باور نه تنها اشتباه است، بلکه به تعمیق بزرگ‌ترین شکاف در منطقه، یعنی شکاف میان رژیم‌های اقتدارگرا و مردمی که بر آنها حکومت می‌کنند، منجر شده است. این شکاف در واقع، پایه‌ای برای نظمی ناپایدار است که تنها از طریق سرکوب شدید، حذف مخالفان و اتکا به تضمین‌های امنیتی آمریکا حفظ می‌شود. ایالات متحده با تداوم حمایت از این نظم، به رژیم‌های اقتدارگرای خاورمیانه امکان داده است تا بدون ترس از پیامدها، آزادانه در داخل و خارج از مرز‌های خود عمل کنند و از اجرای هرگونه اصلاحات سیاسی سر باز زنند.

بیش از حملات ۷ اکتبر، دولت بایدن طرحی وسیع به نام «توافق بزرگ» را پیگیری می‌کرد؛ طرحی که طبق آن، عربستان سعودی در چارچوب توافق‌نامه‌های ابراهیم، روابط خود را با اسرائیل عادی می‌کرد. در ازای این اقدام، محمد بن سلمان ولیعهد سعودی، از ایالات متحده تضمین امنیتی رسمی دریافت می‌کرد و از حمایت لازم برای توسعه برنامه هسته‌ای غیرنظامی برخوردار می‌شد. این توافق اگرچه در واشنگتن به عنوان راه‌حلی برای کاهش تنش‌های منطقه مورد استقبال قرار گرفت، اما در ذات خود چالش‌های زیادی دارد. اعطای تضمین امنیتی به عربستان، آمریکا را ملزم به دفاع از یکی از استبدادی‌ترین حکومت‌های جهان و یکی از عوامل اصلی بی‌ثباتی در خاورمیانه می‌کند. علاوه بر این، این توافق راه را برای دیگر بازیگران منطقه‌ای باز می‌کند تا با فشار بر واشنگتن امتیازات مشابهی بگیرند و ایالات متحده را درگیر تعهدات پیچیده و ناخواسته کنند.

تجربه نشان داده که تلاش‌های آمریکا برای مدیریت سیاسی خاورمیانه، به‌جای دستاورد‌های مطلوب، هزینه‌های سنگین سیاسی، انسانی و اقتصادی داشته، بی‌آنکه نتایج پایداری به ارمغان آورد. طی دهه‌های گذشته، خاورمیانه به‌طور قابل توجهی در سیاست خارجی آمریکا نقش داشته و توجه واشنگتن را از مسائل ضروری‌تر و اولویت‌های واقعی آن منحرف کرده است. خاورمیانه دیگر کانون منافع استراتژیک آمریکا نیست و اهدافی که واشنگتن در منطقه دنبال می‌کند مانند تضمین جریان آزاد نفت، مقابله با تهدیدات تروریستی و جلوگیری از ظهور قدرتی مسلط – به‌راحتی و بدون حضور گسترده و مستقیم آمریکا قابل تحقق هستند.

تداوم و افزایش دخالت‌های آمریکا در خاورمیانه، خطر تحلیل رفتن توان این کشور را تشدید می‌کند؛ به‌ویژه اکنون که ایالات متحده در حال کمک به اوکراین برای مقابله با تهاجم روسیه است و می‌کوشد نفوذ چین را در اقیانوس هند و آرام محدود کند. اقتصاد آمریکا نیز با چالش‌های جدی روبه‌روست؛ بدهی ملی نزدیک به ۳۶ تریلیون دلار و کسری بودجه‌ای که از ۱.۵ تریلیون دلار فراتر رفته، سیاست خارجی این کشور را در آستانه بحران اقتصادی قرار داده است. ادامه وضعیت کنونی و تداوم مداخله‌ها در خاورمیانه، از نظر مالی و استراتژیک ناپایدار و غیرقابل تحمل خواهد بود.

دونالد ترامپ رئیس‌جمهور منتخب اکنون فرصتی نادر و ارزشمند دارد تا این مسیر را تغییر دهد. او می‌تواند با کاهش حضور آمریکا در درگیری‌های منطقه‌ای، کاستن از اولویت خاورمیانه و بازنگری بنیادی در سیاست خارجی، راهی منطقی‌تر و پایدارتر برای آینده ایالات متحده ترسیم کند. در غیر این صورت، آمریکا همچنان با چالش‌هایی روبه‌رو خواهد بود که خود به ایجاد آنها دامن زده است.

دیدگاهتان را بنویسید