مرثیه‌ای برای مرگ «اَبَرجهانی شدن»

«دو پتل» – پژوهشگر حوزه اقتصاد و سیاست در دانشگاه هاروارد – ، «جاستین سندفور» – عضو ارشد مرکز توسعه جهانی و محقق مدعو در مدرسه ملی توسعه دانشگاه پکن – و «آرویند سوبرامانیان» – عضو ارشد مؤسسه اقتصاد بین‌الملل «پترسون» و مشاور ارشد اقتصادی دولت هند در سال‌های ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۸ – در یادداشت مشترکی که مجله آمریکایی «Foreign Affairs» آن را منتشر کرده است، از موضع دفاع از همگرایی اقتصادی و اَبَرجهانی شدنی که در دهه ۹۰ میلادی در جهان شکل گرفت، ناراحتی و نگرانی خود را از شکست سیاست جهانی‌سازی نئولیبرال و مرگ آن ابراز می‌کنند. به گفته این سه پژوهشگر، اقتصاددانان و سیاستمداران به طور هم‌زمان به این نتیجه رسیده‌اند که «اَبَرجهانی شدن»، عامل افزایش نابرابری داخلی و ازدست‌دادن مشاغل تولیدی بوده است و به همین دلیل، کشورها در شمال و جنوب جهان به سیاست‌های حمایتی روی آورده‌اند. آنها هشدار می‌دهند که نابودی کامل اَبَرجهانی شدن می‌تواند نشانگر عقب‌نشینی خطرناک از سیاست‌هایی باشد که زیربنای طلایی‌ترین دوره توسعه اقتصادی تاریخ بودند.

ظهور و افول هم‌زمان همگرایی و «ابرجهانی شدن»

فروپاشی دیوار برلین لحظه‌ای بی‌نظیر در تاریخ ژئوپلیتیک جهان بود. از این زمان بود که با فروپاشی شوروی و تبدیل‌شدن آمریکا به یک هژمون، دوران تک‌قطبی در جهان آغاز شد. اما این رویداد همچنین خبر از یک پدیدة اقتصادی بی‌سابقه به نام همگرایی در جهان داد. در اوایل قرن پانزدهم، جوامع سابقاً مرفه – از آمریکای مرکزی گرفته تا چین – دچار عقب‌ماندگی از غرب شدند. با ظهور انقلاب صنعتی، نرخ رشد در کشورهای ثروتمند و فقیر بیش‌ازپیش متفاوت شد؛ اما با نزدیک‌شدن به پایان جنگ سرد، این الگوی تلخ تاریخی ترک برداشت و کشورهای درحال‌توسعه با سرعت بیشتری شروع به رشد کردند. در یک دهه دیگر، آنها به آرامی مسیر توسعه را در پیش گرفتند و به استانداردهای زندگی در غرب ثروتمند رسیدند.

برخی از اقتصادهای ضعیف‌تر، قبلاً در قرن بیستم این موفقیت را تجربه کرده بودند؛ اقتصاد کره جنوبی و تایوان در دهه ۱۹۶۰ شکوفا شد و به دنبال آن اندونزی، هنگ‌کنگ، سنگاپور و تایلند در مسیر شکوفایی اقتصادی قرار گرفتند. اما عصر همگرایی که از حدود سال ۱۹۹۰ آغاز شد، به دلیل رشد چشمگیر آن در همه کشورها برجسته است و به تعداد زیادی از کشورهای درحال‌توسعه گسترش یافته است. این گروه از کشورها پس از دهه ۹۰ با انباشت ثروت، شروع به معکوس کردن روند اقتصادی تاریک قبلی خود کردند. جهان، شاهد کاهش تاریخی فقر، نه‌تنها در چین و هند، بلکه در آمریکای لاتین و از اواسط دهه ۱۹۹۰، در جنوب صحرای آفریقا بود.

هر کشوری انتخاب‌های سیاسی منحصر به خود را دنبال می‌کرد. اگرچه که ایدئولوژی و شرایط مساعد اقتصاد کلان نیز به قدرت‌بخشیدن به این دورة حیرت‌انگیز همگرایی کمک کرد، اما مسلماً مهم‌ترین عامل، «اَبَرجهانی‌سازی» بود که افزایش سریع فرصت‌های تجاری از اواخر دهه ۱۹۸۰ را به دنبال داشت. عجیب است که چگونه همگرایی در زمان‌بندی با «ابرجهانی‌شدن» هم‌زمان شده است؛ این دو روند با هم در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ شروع شدند؛ زمانی که کشورهای درحال‌توسعه بیشتر در معرض تجارت قرار گرفتند، شروع به رشد سریع‌تری نسبت به همتایان ثروتمند خود کردند. «ابرجهانی شدن» و همگرایی با هم به اوج خود رسیدند و از زمان پایان همه‌گیری بیماری کووید ۱۹، این‌طور به نظر می‌رسد که هر دو پدیده با هم رو به پایان هستند. به‌عنوان سهمی از تولید ناخالص داخلی، امروز تجارت کشورهای درحال‌توسعه به همان نقطه‌ای که در آغاز قرن بیست و یکم بود بازگشته است و اقتصادهای درحال‌توسعه با سرعت کمتری نسبت به اقتصادهای پیشرفته رشد می‌کنند و به الگویی که تا اواخر دهه ۱۹۸۰ حاکم بود، بازگشته‌اند.

اقتصاددانان و سیاستمداران به طور یکسان به این نتیجه رسیده‌اند که «ابرجهانی شدن»، عامل افزایش نابرابری داخلی و ازدست‌دادن مشاغل تولیدمحور در غرب است. آنها اغلب نقش «ابرجهانی شدن» را در کاهش نابرابری بین کشورهای غنی و فقیر نادیده می‌گیرند. نگرانی‌های جدیدتر در مورد امنیت ملی و زنجیره‌های تأمین آسیب‌پذیر، کشورهای ثروتمند را به سمت اقدامات حمایتی برای مبارزه با ظهور چین و به‌ویژه تسلط آن بر فناوری‌ها و محصولات حیاتی سوق داده است. رهبران کشورهای درحال‌توسعه، با واکنشی مشابه یا تقلیدی از علایق سیاسی در غرب، مجموعه اقدامات حمایتی خود را به اجرا گذاشته‌اند. اما همه این بازیگران باید قبل از اینکه به «ابرجهانی شدن» پشت کنند، قدری صبر کنند. جهان از جنگ تجاری آمریکا و چین جان سالم به در خواهد برد؛ اما اگر هدف میان‌مدت، دستیابی به یک رژیم تجارت جهانی یکپارچه را کنار بگذارد، فقیرتر و نابرابرتر خواهد شد. نابودی کامل ابرجهانی شدن می‌تواند نشانگر عقب‌نشینی خطرناکی از سیاست‌هایی باشد که زیربنای طلایی‌ترین دوره توسعه اقتصادی تاریخ بودند.

توقف ابرجهانی شدن

جهانی‌شدن زمانی اتفاق می‌افتد که جریان‌های بین‌المللی کالا، خدمات، سرمایه، فناوری و ایده‌ها به‌سرعت افزایش می‌یابد. «ابرجهانی شدن» به‌سادگی همان جهانی‌شدن بوده که امروز بزرگ‌تر شده است. با شروع در اواخر دهه ۱۹۸۰، سه عامل حیاتی باعث افزایش واقعاً تصاعدی این جریان‌ها شد: کاهش سریع هزینه‌های حمل‌ونقل کالا و برقراری ارتباطات فرامرزی بین کشورها؛ استقبال رهبران سیاسی از سیاست‌های طرف‌دار جهانی‌شدن و شاید از همه اساسی‌تر، پایان جنگ سرد. به نظر می‌رسید که آن رویداد، نوید یک محیط بین‌المللی را می‌داد که در آن خطر جنگ و درگیری ژئوپلیتیک کمتر بود؛ یعنی یک دورة «صلح آمریکایی».

«ابرجهانی شدن» شاید مهم‌ترین عامل همگرایی بین کشورهای ثروتمند و فقیر بین سال‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۲۰ بود. در طول انجام تحقیقات منتشر شده در مجله توسعه اقتصاد در سال ۲۰۲۱، ما متوجه شدیم که این همگرایی، منعکس‌کننده سه پدیده متمایز و مرتبط است: رشد سریع‌تر در کشورهای فقیر؛ کاهش نوسان‌های نرخ رشد اقتصادی داخلی کشورها که نشان می‌دهد کشورهای فقیر در برابر شوک‌های اقتصادی، کم‌تر آسیب‌پذیر هستند و به‌ویژه رشد درخشان و ثابت در کشورهای با درآمد متوسط، با این فرض که چنین کشورهایی پس از عبور از یک آستانه درآمد سرانه معین (به اصطلاح تله با درآمد متوسط) برای رشد با مشکل مواجه خواهند شد.

دیدگاه رایج این است که پس از فروپاشی دیوار برلین، کشورهای درحال‌توسعه با هدایت «صندوق بین‌المللی پول» و «بانک جهانی» به سمت سیاست‌های اقتصادی نئولیبرالی روی آوردند. این استدلال ادامه می‌دهد که فلسفه‌های اقتصادی ریگان و تاچر به سمت کشورهای جنوب گسترش یافته‌اند. اما در حقیقت، تغییر سیاست کشورهای درحال‌توسعه به یک ایدئولوژی نئولیبرالی، نشانه عقل سلیم آنها بود. در سه دهه قبل از فروپاشی دیوار برلین، بسیاری از کشورهای درحال‌توسعه پسااستعماری، سیاست‌های کلان اقتصادی بی‌ملاحظه و پوپولیستی را اتخاذ کرده بودند که به بحران و بی‌ثباتی منجر شد. آنها سیاست‌های تجاری، سود و نرخ ارز بسیار پیچیده‌ای را که به دنبال حمایت از شرکت‌های زیان‌ده دولتی بود را اجرا کردند که باعث افزایش فساد و ناکارآمدی شد.

در پایان جنگ سرد، شواهد آسیب این سیاست‌ها آشکار بود. اکثر کشورهای درحال‌توسعه شروع به پیروی از نقل‌قول معروف سیاست خارجی باراک اوباما – رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا – کردند: «کارهای احمقانه نکن». آنها به سمت بخش خصوصی، بازارها و تجارت روی آوردند و سیاست‌های دولتی سخت‌گیرانه و بی‌ملاحظه را که در بسیاری از موارد تنها رکود را به همراه داشت، کنار گذاشتند. محیط بیرونی هم کمک کرد. با شروع دهه ۱۹۸۰، نرخ بهره در کشورهای ثروتمند، همسو با نرخ تورم کاهش یافت. در آغاز قرن بیست و یکم، نرخ‌های بهره پایین تثبیت شده بود. این بدان معناست که کشورهای درحال‌توسعه می‌توانند به منابع مالی ارزان برای زیرساخت‌ها و سایر سرمایه‌گذاری‌ها دسترسی داشته باشند؛ زیرا اشتهای سرمایه جهانی برای جستجوی بازده در کشورهای فقیرتر افزایش یافته است.

دیدگاه رایج این است که پس از فروپاشی دیوار برلین، کشورهای درحال‌توسعه با هدایت «صندوق بین‌المللی پول» و «بانک جهانی» به سمت سیاست‌های اقتصادی نئولیبرالی روی آوردند. این استدلال ادامه می‌دهد که فلسفه‌های اقتصادی ریگان و تاچر به سمت کشورهای جنوب گسترش یافته‌اند. اما در حقیقت، تغییر سیاست کشورهای درحال‌توسعه به یک ایدئولوژی نئولیبرالی، نشانه عقل سلیم آنها بود. در سه دهه قبل از فروپاشی دیوار برلین، بسیاری از کشورهای درحال‌توسعه پسااستعماری، سیاست‌های کلان اقتصادی بی‌ملاحظه و پوپولیستی را اتخاذ کرده بودند که به بحران و بی‌ثباتی منجر شد. آنها سیاست‌های تجاری، سود و نرخ ارز بسیار پیچیده‌ای را که به دنبال حمایت از شرکت‌های زیان‌ده دولتی بود را اجرا کردند که باعث افزایش فساد و ناکارآمدی شد.

در پایان جنگ سرد، شواهد آسیب این سیاست‌ها آشکار بود. اکثر کشورهای درحال‌توسعه شروع به پیروی از نقل‌قول معروف سیاست خارجی باراک اوباما – رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا – کردند: «کارهای احمقانه نکن». آنها به سمت بخش خصوصی، بازارها و تجارت روی آوردند و سیاست‌های دولتی سخت‌گیرانه و بی‌ملاحظه را که در بسیاری از موارد تنها رکود را به همراه داشت، کنار گذاشتند. محیط بیرونی هم کمک کرد. با شروع دهه ۱۹۸۰، نرخ بهره در کشورهای ثروتمند، همسو با نرخ تورم کاهش یافت. در آغاز قرن بیست و یکم، نرخ‌های بهره پایین تثبیت شده بود. این بدان معناست که کشورهای درحال‌توسعه می‌توانند به منابع مالی ارزان برای زیرساخت‌ها و سایر سرمایه‌گذاری‌ها دسترسی داشته باشند؛ زیرا اشتهای سرمایه جهانی برای جستجوی بازده در کشورهای فقیرتر افزایش یافته است.

اثری از همگرایی باقی نمانده

بااین‌حال، پس از سال ۲۰۲۰، «ابرجهانی شدن» متوقف شد. حتی با پذیرش ادعای «برد ستسر»  در مقاله وی در مجله «Foreign Affairs» مبنی بر اینکه چین و ایالات متحده از هم جدا نمی‌شوند و جهانی‌شدن به‌سرعت ادامه می‌یابد، واضح و کاملاً مشهود است که برای کشورهای درحال‌توسعه نسبت تجارت به تولید ناخالص داخلی در حال کاهش است و همگرایی نیز متوقف شده است. در پی بحران مالی جهانی سال‌های ۲۰۰۸-۲۰۰۹، تفاوت بین نرخ رشد کشورهای ثروتمند و فقیر شروع به کاهش کرد. اما همگرایی، پس از سال ۲۰۲۰ پایان یافت؛ زمانی که نرخ رشد کشورهای ثروتمند دوباره شروع به فراتر رفتن از نرخ رشد کشورهای درحال‌توسعه کرد. ممکن است این تغییر در ثروت اقتصادی، به‌صورت موقت باشد؛ بااین‌حال، تغییرات کلیدی در نگرش نسبت به تجارت و جهانی‌شدن، متوقف‌شدن در وضعیت کنونی را نشان می‌دهد.

روشنفکران غربی نه‌تنها از «ابرجهانی شدن» به دلیل تأثیر نامطلوب آن بر اشتغال تولیدمحور در کشورهای ثروتمند یا ظهور چین عقب‌نشینی کرده‌اند، بلکه اخیراً اقتصاددانان برجسته نیز ادعا کرده‌اند که «ابرجهانی شدن» در واقع به اندازه کافی سودمند نبوده یا اصلاً حتی برای کشورهای درحال‌توسعه نیز مفید واقع نشده است. «آنگوس دیتون» این موضوع که تجارت بین‌المللی به رشد یا کاهش فقر در کشورهای درحال‌توسعه کمک کرده را رد است. نسخه ملایم‌تر، این ادعا را می‌پذیرد که افزایش تجارت، باعث رشد به‌ویژه در چین شده است، اما استدلال می‌کند که این رشد به طور کامل به نفع کارگران چینی نبوده است. به‌عنوان‌مثال، «دارون عجم اوغلو»  استدلال کرده است که چین تنها به لطف نهادهای سرکوبگر و حقوق محدود کار خود به مزیت رقابتی دست یافته است. «مایکل پتیس»  یک گام فراتر رفته و استدلال می‌کند که تجارت مبتنی بر سیاست‌های چین برای سرکوب دستمزد، وضعیت همة کارگران خارج و داخل چین را بدتر می‌کند.

بااین‌حال انکار این که «ابرجهانی شدن» به نفع کشورهای درحال‌توسعه است، با انتشار جدیدترین داده‌ها سخت شده است. ۲۰ سال پیش، شواهد تجربی مبنی بر اینکه کشورهای درحال‌توسعه در صورت آزادسازی سیاست‌های تجاری خود سریع‌تر رشد خواهند کرد، هنوز تا حدودی مبهم بود؛ اما یک بررسی در سال ۲۰۲۴ توسط «داگلاس اروین»  – اقتصاددان – به این نتیجه رسید که با نگاهی به گذشته، دلیل کمی برای انکار این ادعا وجود دارد: «یک یافته ثابت این است که اصلاحات تجاری به طور متوسط تأثیر مثبتی بر رشد اقتصادی دارد؛ اگرچه تأثیر آن در بین کشورها ناهمگن است». با وجود همه این بحث‌ها، ادعای ما در اینجا بسیار ساده است. ادعای ما این است که خود تجارت، به جای اصلاحات تجاری، به موتور رشد و کاهش فقر در دهه ۱۹۹۰ و دهه اول این قرن تبدیل شد. این افزایش تجارت، همیشه از طریق پذیرش غیرانتقادی و جزمی نئولیبرالیسم به دست نمی‌آمد. برخی از صادرکنندگان موفق، به مداخله شدید دولت و حفظ موانع تعرفه‌ای استراتژیک متکی بودند. اما کشورهای درحال‌توسعه، بسیاری از سیاست‌های حمایت‌گرایانه خود را رد کردند و کشورهای غربی نیز به نوبه خود بازارهای خود را باز نگه داشتند تا به کشورهای درحال‌توسعه اجازه دهند از فرصت‌های صادراتی استفاده کنند. بر اساس گزارش بانک جهانی، تعداد افرادی که در فقر شدید در سراسر جهان زندگی می‌کنند، از حدود ۲ میلیارد نفر در سال ۱۹۸۹ به حدود ۱.۳ میلیارد در سال ۲۰۰۸ کاهش یافت. در همین دوره، هند نسبت جمعیت خود را که در فقر زندگی می‌کنند از حدود نیم به یک‌سوم و چین از دو سوم به کمتر از یک‌پنجم کاهش داد.

این انتقاد که مزایای «ابرجهانی شدن» نتوانست به کارگران سرازیر شود نیز ناقص و مخدوش است. در آغاز دورة ابرجهانی شدن، متوسط دستمزد کارگر چینی در بخش تولید، تنها یک پنی در ساعت بود؛ درحالی‌که در پایان آن، در سال ۲۰۲۰ میلادی دستمزد آنها از ۵ دلار در ساعت فراتر رفت. شکی نیست که چین حقوق کار را سرکوب کرده و سرمایه را بر نیروی کار در بسیاری از حوزه‌های سیاست‌گذاری ترجیح داده است و موفقیت چین در صادرات نمی‌تواند همه گناهان آن را پوشش دهد و توجیه کند. اما با رشد چین، متوسط دستمزدهای تولیدی این کشور به نسبت تولید ناخالص داخلی سرانه بیشتر از دستمزدهای سایر اقتصادهای آسیای شرقی با رشد سریع مانند ژاپن و کره جنوبی باقی مانده است.

دورشدن از جهانی‌سازی

کارگران چینی در طول تاریخ، چشمگیرترین و سریع‌ترین افزایش قدرت درآمدی خود را داشته‌اند. شاید انکار غافلگیرکننده‌تر «اَبَرجهانی‌سازی» توسط سیاست‌گذاران کشورهای درحال‌توسعه انجام شود. این ضرب‌المثل قدیمی که «موفقیت، پدر و مادرهای زیادی دارد، اما شکست، یتیم است و کسی مسئولیت آن را نمی‌پذیرد» را در این جا می‌توان بیان کرد. پس از تجربه بزرگ‌ترین دوران شکوفایی اقتصادی در تاریخ کشورهای خود، آنها نیز به سمت داخل برگشتند و از بازارهای جهانی دور شدند. نقش تجارت در کشورهای درحال‌توسعه پس از بحران مالی جهانی کاهش یافت. پس از چهار دهه افزایش مداوم، در سال ۲۰۰۸ تجارت کشورهای درحال‌توسعه به‌عنوان سهمی از تولید ناخالص داخلی آنها شروع به کاهش کرد و حتی قبل از همه‌گیری ویروس کووید ۱۹ به پایین‌ترین حد خود رسیده بود که از دهه ۱۹۹۰ به این سو هرگز مشاهده نشده بود.

در زمان «شی جین پینگ»، چین بخش خصوصی را خفه و کارآفرینی را سرکوب کرد. در دوران «نارندرا مودی» ، هند سیاست‌های حمایت‌گرایانه را تقویت کرد و اجماع داخلی ۳۰ساله به نفع تجارت آزاد را رها کرد. بر اساس داده‌های مرکز «هشدار تجارت جهانی» ، کشورهای درحال‌توسعه به طور متوسط بین سال‌های ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۳ میلادی، ۱۰۱ تعرفه جدید در سال اعمال می‌کنند؛ درحالی‌که کشورهای ثروتمند ۸۹ تعرفه در سال را اعمال می‌کنند.

معما این است که چرا کشورهای درحال‌توسعه به جهانی‌شدن پشت کردند. این یک عقب‌گرد بدون توجیه اقتصادی بود. بدبینی تجاری از ایالات متحده – جایی که جهانی‌شدن مقصر نابودی تولید سنتی بود – به کشورهایی که جهانی‌شدن در آنجا میلیون‌ها نفر را از فقر نجات داده بود، وارد شد. این یکی از دلایل احتمالی تقلید است. اغلب رهبران کشورهای درحال‌توسعه می‌پرسند: اگر غربی‌ها می‌توانند این کار را انجام دهند (مثلاً سیاست‌های حمایتی را اعمال کنند)، چرا ما نتوانیم؟ شواهد واقعی وجود دارد که نشان می‌دهد دیدگاه‌های اقتصادی از غرب به کشورهای درحال‌توسعه سرازیر شده است. «اولیویه بلانچارد»  و دیگران استدلال کرده‌اند که در دوران ابرجهانی شدن، اقتصادهای پیشرفته، فضای بیشتری برای تأمین مالی اقدامات محرک اقتصادی کلان نسبت به آنچه که تصور می‌شد، به دلیل نرخ‌های بهره پایین داشتند. کشورهای درحال‌توسعه فکر می‌کردند که از همان آزادی عمل برخوردارند و برخی نیز به استقراض ناپایدار پرداختند.

در این دوره، اجماع در میان اقتصاددانان کلان در حال افزایش بود که وام‌گرفتن آن‌طور که قبلاً تصور می‌شد، مضر نیست؛ مشروط بر اینکه کشورها بتوانند این کار را با ارزهای خود انجام دهند. بی‌ثباتی مالی و بحران‌ها در آرژانتین، پاکستان، سریلانکا، ترکیه و همچنین در سایر کشورهای آفریقایی، تا حدی ناشی از انتقال سیاست‌های اقتصاد کلان جهان ثروتمند به زمینه‌هایی بود که چندان منطقی نبودند.

مرگ «ابرجهانی‌شدن»

با پیوستن غرب به نفی جهانی‌شدن، کشورهای درحال‌توسعه – به‌ویژه اقتصادهای نوظهور بزرگ‌تر – در گازگرفتن دستی که آنها را تغذیه می‌کرد، شریک شدند و برخی از نیروهای مترقی غربی، جهان‌وطنی خود را با ناسیونالیسم عوض کرده‌اند، بدون اینکه ناراحتی یا پشیمانی داشته باشند و البته این تغییر را با این دلایل مشکوک توجیه می‌کنند که جهانی‌سازی به کشورهای درحال‌توسعه آسیب رسانده است. این روزها، مرگ ابرجهانی شدن، اغلب با حمایت و حتی جشن و شادی مواجه می‌شود؛ اما جهان – به‌ویژه کشورهای درحال‌توسعه – ممکن است با غمی عمیق به مرگ ابرجهانی شدن نگاه کنند و احساس ازدست‌دادن همگرایی ناشی از آن با احساس گناهی که شاید به اندازه کافی برای دفاع از آن کاری انجام نشده است، ترکیب شود. مرگ ابرجهانی شدن باید احساسات متفاوتی را برانگیزد؛ اگر نه سوگواری، حداقل برای آن جشن گرفته نشود. این قابل بحث است که آیا اقدامات حمایتی اقتصادهای صنعتی به مبارزه با تغییرات آب‌وهوایی یا کاهش وابستگی یا درگیری با چین کمک می‌کند؛ اما برای کشورهای درحال‌توسعه، «ابرجهانی شدن» بدون شک نقش مهمی در رنسانس اقتصادی آنها پس از جنگ سرد ایفا کرد. اقتصادهای درحال‌توسعه در بلوک‌های تجاری منطقه‌ای و ژئوپلیتیکی محبوس می‌شوند و برای خروج از وابستگی به کالا و ورود به بخش‌های پویاتر تولید و خدمات تلاش می‌کنند؛ پس جایگزینی برای ابرجهانی شدن ممکن است برای آنها بدتر باشد.

هیچ تعرفه یا مناقشه تجاری نمی‌تواند آینده اقتصادی کشورهای درحال‌توسعه امروز را تعیین کند؛ اما یک دیدگاه استراتژیک گسترده و فراگیر اهمیت دارد. نخبگان اقتصادی و سیاسی باید تصمیم بگیرند که آیا جهانی یکپارچه‌تر و جهانی شده هنوز یک هدف میان‌مدت است که ارزش پیگیری دارد یا اینکه سودمندی جهانی‌شدن از بین رفته است. معماران آینده اقتصادی جهان باید لحظه‌ای از تمرکز بیش از حد خود بر روی رقابت قدرت‌های بزرگ را کنار گذاشته و به مسائل از منظر کشورهای درحال‌توسعه نگاه کنند. ماهیت جذاب و خیره‌کننده همگرایی، عظمت چیزهایی که از دست رفته را روشن می‌کند. کشورهای درحال‌توسعه به‌عنوان یک گروه از الگوی توسعه ۵۰۰ساله خود جدا شدند و سپس برای چند دهه کوتاه، آن روند تاریخی عقب‌ماندگی متوقف شد، نابرابری جهانی کاهش یافت و نتایج آن برای رفاه بشر بسیار زیاد بود.

دیدگاهتان را بنویسید