کاندولیزا رایس، وزیر امورخارجه اسبق آمریکا در دوران بوش پسر که اکنون ریاست اندیشکده هوور را بر عهد دارد و بیشتر با نقشآفرینی در تهاجم ایالات متحده آمریکا به افغانستان و عراق شناخته میشود، در مقاله «خطرات انزواگرایی، جهان به آمریکا نیاز دارد و آمریکا هم به جهان» که در نشریه فارن افرز منتشر شده است، به بررسی بایستههای سیاست خارجی آمریکا پرداخته است. مقاله هر چند مملو از تکرار توهمهای حاکم بر ذهن سیاستمداران آمریکایی، مخصوصا درباره جمهوری اسلامی ایران است اما خوانش آن چند نکته بسیار مهم را روشن میسازد.
اولا به اعتراف رایس، بهعنوان یکی از تندروترین چهرههای تاریخ سیاست خارجی آمریکا، واشنگتن دیگر همان قدرت سابق را ندارد و دچار افول و ضعف شده و همین مسأله آن را مجبور کرده که برای مقابله با چین دست به دامن متحدان خود شود. این ضعف آنقدر شدید است که رایس وضعیت فعلی را خطیرتر از دوران جنگ سرد میداند.
همین ضعف باعث شده است تا بسیاری از مردم ایالات متحده اکنون مخالف نقشآفرینی بینالمللی -بخوانید مداخله- این کشور در امور جاری سایر کشورها باشند؛ امری که رایس علت آن را کم کاری نهادهای فرهنگی و آموزشی آمریکا میداند.
نویسنده این یادداشت وزیر امور خارجه اسبق ایالات متحده آمریکاست، طبیعی است که منطق و الفاظ استفاده شده در این متن مورد تایید نیست اما جهت اطلاع از مواضع این فرد در یک رسانه دانشگاهی عیناً منتشر میشود.
در مواقع عدم قطعیت، افراد به قیاسهای تاریخی روی میآورند. پس از 11 سپتامبر، مقامات دولت جورج دبلیو بوش از پرل هاربر در مقام یک مقایسه استاندارد برای پردازش شکست اطلاعاتی که منجر به رخدادهای ۱۱ سپتامبر شد، استفاده کردند.
کالین پاول، وزیر امور خارجه آمریکا با اشاره به حمله امپراتوری ژاپن به ایالات متحده، از این موضوع برای تاکید بر این مهم استفاده کرد که واشنگتن باید به طالبان اولتیماتوم بدهد: «کشورهای شایسته دست به چنین حملات غافلگیرانهای نمیزنند.» هنگامی هم که مقامات آمریکایی در اتاق فرماندهی سعی در ارزیابی پیشرفتهای رخ داده در افغانستان و بعدها در عراق داشتند، یک قیاس دیگر بیش از چند بار مطرح شد؛ اتکای فاجعهبار رئیسجمهور وقت ایالات متحده، لیندون جانسون، به شمارش تعداد تلفات و اجساد در ویتنام. تاریخ حتی اگر تکرار هم نشود، بعضاً با شباهتهای نزدیکی همراه است.
قیاس مورد علاقه امروزی نیز جنگ سرد است. ایالات متحده مجددا با دشمنی مواجه است که گستره جهانی و جاهطلبی سیریناپذیر دارد و این بار چین جای اتحاد جماهیر شوروی را گرفته است. البته این مقایسه جذاب است؛ زیرا واشنگتن و متحدان آن در جنگ سرد پیروز شدند؛ اما دوره کنونی، جنگ سرد احیا شده نیست؛ بلکه خطرناکتر از آن است.
چین، اتحاد جماهیر شوروی نیست؛ زیرا شوروی به دست خود، خودش را منزوی میکرد و خودکفایی را به همگرایی ترجیح میداد؛ درحالی که چین در اواخر دهه ۱۹۷۰ به انزوای خود پایان داده است. تفاوت دوم بین اتحاد جماهیر شوروی و چین نقش ایدئولوژی است.
تحت دکترین برژنف که بر اروپای شرقی حاکم بود، متحدان شوروی باید کپی برابر اصل از کمونیسم به سبک شوروی میبودند. در مقابل، چین تا حد زیادی نسبت به ترکیب داخلی سایر دولتها بیاعتنا است. پکن بهشدت از برتری و تفوق حزب کمونیست دفاع میکند، اما اصرار ندارد که دیگران نیز همین کار را انجام دهند؛ البته دولت چین از حمایت از دولتهای مستبد از طریق صادرات فناوریهای نظارتی و شبکههای اجتماعی خود خوشحال است.
بنابراین اگر رقابت فعلی، جنگ سرد ۲ نباشد، پس چه چیزی است؟ اگر تسلیم وسوسه یافتن ارجاعات (اگر نگوییم قیاسهای) تاریخی شویم، امپریالیسم اواخر قرن نوزدهم و اقتصادهای حاصل جمع صفر دوره بین دو جنگ خوراک فکری بیشتری را فراهم میکنند. اکنون نیز مانند آن زمان، قدرتهای تجدیدنظر طلب از طریق زور، قلمرو خود را گسترش میدهند و نظم بینالمللی نیز در حال فروپاشی است؛ اما شاید بارزترین و نگران کنندهترین شباهت این باشد که امروز نیز، مانند دورههای گذشته، ایالات متحده وسوسه میشود که به درون چرخش کند.
انتقام ژئوپلیتیک
درحالی که شاخصه دورههای قبلی رقابت، درگیری قدرتهای بزرگ بود، در طول جنگ سرد، درگیریهای سرزمینی عمدتا از طریق نیروهای نیابتی انجام میشدند؛ مانند آنگولا و نیکاراگوئه. مسکو عمدتاً استفاده از نیروی نظامی را به حوزه نفوذ خود در اروپای شرقی محدود کرده بود، مانند زمانی که قیامهای مجارستان و چکسلواکی را سرکوب کرد. البته تهاجم شوروی در سال 1979 به افغانستان عبور از خط قرمز محسوب میشد، اما این اقدام اساساً منافع ایالات متحده را به چالش نکشید و درگیری درنهایت به یک جنگ نیابتی تبدیل شد.
در جایی هم که نیروهای شوروی و ایالات متحده مستقیماً با یکدیگر روبهرو میشدند، یعنی در دو سوی دیوار برلین، احتمال تشدید بحران به لطف بازدارندگی هستهای جای خود را به نوعی ثبات پرتنش داد. اما چشمانداز امنیتی امروز حاکی از خطر درگیری نظامی مستقیم بین قدرتهای بزرگ است. ادعاهای ارضی چین متحدان ایالات متحده از ژاپن تا فیلیپین و دیگر شرکای ایالات متحده در منطقه مانند هند و ویتنام را به چالش میکشد. منافع دیرینه ایالات متحده مانند آزادی دریانوردی در تضاد مستقیم با جاه طلبیهای دریایی چین است.
مسأله بعدی تایوان است. حمله به تایوان مستلزم پاسخ نظامی ایالات متحده است، حتی اگر سیاست «ابهام راهبردی» در مورد ماهیت دقیق آن ابهام ایجاد کند. سالها است که ایالات متحده بهعنوان نوعی «روستات»[دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق] در تنگه تایوان عمل میکند و هدف آن حفظ وضعیت موجود است.
از سال ۱۹۷۹، دولتهای روی کار آمده از هر دو حزب آمریکا به تایوان تسلیحات فروختهاند. پرزیدنت بیل کلینتون در سال ۱۹۹۶ در پاسخ به فعالیت تهاجمی پکن، ناو یو اس اس ایندیپندنس را در تنگه تایوان مستقر کرد. در سال ۲۰۰۳، دولت بوش بهطور علنی رئیسجمهور وقت تایوان، چن شویی بیان را به دلیل پیشنهاد برگزاری یک همهپرسی که بسیار شبیه به رأی به استقلال بود، مورد انتقاد قرار داد. در تمام این مدت، هدف [آمریکا] حفظ -یا بعضاً احیای- چیزی بود که به یک وضعیت نسبتا پایدار تبدیل شده بود.
در سالهای اخیر، فعالیتهای نظامی تهاجمی پکن در اطراف تایوان این موازنه را به چالش کشیده است. در واشنگتن، ابهام راهبردی تا حد زیادی جای خود را به بحث درباره چگونگی ایجاد بازدارندگی و در صورت لزوم دفع تهاجم چین داده است؛ اما پکن میتواند تایوان را از راههای دیگری هم تهدید کند. همانطور که نیروهای چینی در رزمایشهای خود نشان دادهاند، آنها میتوانند این جزیره را محاصره کنند. جزایر کوچک و خالی از سکنه تایوانی را تصرف کنند، کابلهای زیرآب را قطع کرده یا حملات سایبری در مقیاس بزرگ انجام دهند. این راهبردها ممکن است هوشمندانه تر از یک حمله خطرناک و دشوار به تایوان بوده و پاسخ ایالات متحده را دشوار سازد.
نکته مهم این است که پکن، تایوان را در چشمانداز خود دارد. شی جین پینگ که این جزیره را یک استان سرکش چین میداند، قصد تکمیل احیای چین را دارد تا جای خود را بین رهبران تاریخساز این کشور و در کنار مائوتسه تونگ تحکیم کند. هنگکنگ در حال حاضر عملاً استانی از چین است و به زانو درآوردن آن میتواند جاهطلبی شی را برآورده کند؛ اما این اقدام خطر درگیری آشکار بین نیروهای آمریکایی و چینی را در پی دارد.
بهطور نگرانکنندهای، ایالات متحده و چین هنوز هیچ یک از اقدامات رفع تعارض را که ایالات متحده و روسیه انجام میدهند، ندارند. مثلاً در جنگ سال ۲۰۰۸ در گرجستان، مایکل مولن، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا، تماسهای مستمری با همتای روسی خود، نیکولای ماکاروف داشت تا هنگامی که نیروی هوایی ایالات متحده در حال انتقال هوایی نیروهای گرجستانی از عراق به کشورشان برای شرکت در نبرد بود، حادثهای رخ ندهد.
این وضعیت را با سال ۲۰۰۱ مقایسه کنید، زمانی که خلبانی چینی که در حال انجام حرکات نمایشی بود، به هواپیمای شناسایی آمریکایی اصابت و این هواپیما را مجبور به فرود کرد. خدمه هواپیما در جزیره هاینان چین بازداشت شدند و به مدت سه روز واشنگتن قادر به برقراری تماس در سطح بالا با رهبری چین نبود. من در آن زمان مشاور امنیت ملی بودم. سرانجام، همتای چینی خود را که در آرژانتین به سر میبرد، پیدا کردم و از آرژانتینیها خواستم تا تلفن را به دست او که برای پیکنیکی به صرف کباب رفته بود، برسانند. من به او التماس کردم: «به رهبران خود بگویید که تماس ما را قبول کنند.» تنها به این شکل بود که توانستیم بحران را خنثی کرده و خدمه را آزاد کنیم.
بازگشایی تماسهای نظامی با چین در اوایل سال جاری، پس از توقف چهار ساله، اتفاق خوشایندی است اما هنوز با انواع روشها و خطوط ارتباطی مورد نیاز برای جلوگیری از یک فاجعه تصادفی فاصله دارد.
بهروز رسانی نظامی متعارف چین چشمگیر و شتابنده است. این کشور در حال حاضر بزرگترین نیروی دریایی جهان را با بیش از ۳۷۰ کشتی و زیردریایی دارد. رشد زرادخانه هستهای پکن نیز نگرانکننده است. ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی به درک کموبیش مشترکی از چگونگی حفظ موازنه هستهای در طول جنگ سرد رسیده بودند، اما بازی آنها دو نفره بود. اگر مدرنسازی هستهای چین ادامه یابد، جهان با سناریوی پیچیدهتر و چندنفرهتری روبهرو خواهد شد؛ آن هم بدون شبکه ایمنی که مسکو و واشنگتن ایجاد کرده بودند.
احتمال درگیری در شرایط رقابت تسلیحاتی در فناوریهای انقلابی مانند هوش مصنوعی، محاسبات کوانتومی، زیستشناسی مصنوعی، رباتیک، پیشرفتهای فضایی و… رخ میدهد. در سال 2017، شی طی یک سخنرانی اعلام کرد که چین تا سال 2035 در این فناوریهای مرزی از ایالات متحده پیشی خواهد گرفت. اگرچه او بدون شک تلاش داشت تا دانشمندان و مهندسان چینی را تشویق کند، اما ممکن است اکنون از این سخنرانی پشیمان شده باشد؛ کما اینکه پس از پرتاب ماهواره اسپوتنیک از سوی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده مجبور شد با احتمال واگذاری رقابت تسلیحاتی به رقیب اصلی خود روبهرو شود – این ادراک باعث شده است واشنگتن دست به واکنشی هماهنگ برای جبران عقب ماندگی خود بزند.
وقتی همهگیری کرونا در سال ۲۰۲۰ شروع شد، ایالات متحده به ناگهان آسیبپذیریهای بیشتری را درک کرد. زنجیره تامین همهچیز از نهادههای دارویی گرفته تا مواد معدنی کمیاب به چین بستگی داشت. پکن در صنایعی که زمانی ایالات متحده بر آن تسلط داشت، مانند تولید باتری، پیشتاز شده بود. به علاوه، مشخص شد که دسترسی به نیمه هادیهای سطح بالا، صنعتی که توسط غولهای آمریکایی مانند اینتل ایجاد شده است، به امنیت تایوان بستگی دارد؛ جایی که ۹۰ درصد از ساخت تراشههای پیشرفته در آن انجام میشود.
شوک و احساس خیانتی که گریبان رهبران ایالات متحده را گرفته بود، نهایت نداشت. سیاست ایالات متحده در قبال چین همیشه چیزی شبیه یک آزمایش بوده است و طرفداران تعامل اقتصادی معتقد بودند که این امر باعث ایجاد اصلاحات سیاسی خواهد شد. برای دههها به نظر میرسید که مزایای حاصل از این احتمال بیشتر از جنبههای منفی آن باشد. حتی اگر مشکلاتی در زمینه حفاظت از مالکیت معنوی و دسترسی به بازار در چین وجود میداشت (که قطعاً هم اینگونه بود)، رشد داخلی چین سبب افزایش رشد اقتصادی بینالمللی میشد. چین بازاری پررونق، مکان خوبی برای سرمایهگذاری و تامینکننده ارزشمند نیروی کار ارزان بود. زنجیرههای تأمین چینی اکنون در سراسر جهان گسترشیافته است.
زمانی که پکن در سال ۲۰۰۱ به سازمان تجارت جهانی پیوست، حجم کل تجارت بین ایالات متحده و چین تقریبا پنج برابر شده و به ۱۲۰ میلیارد دلار رسیده بود. وقوع تغییرات داخلی در چین محتوم به نظر میرسید، زیرا آزادسازی اقتصادی و کنترل سیاسی در نهایت با یکدیگر ناسازگار بودند. زمانی هم که شی به قدرت رسید با این اصل موافق بود، اما نه آنطور که غرب امید آن را داشت؛ او بهجای آزادسازی اقتصادی، کنترل سیاسی را انتخاب کرد. جای تعجب نیست که ایالات متحده در نهایت مسیر خود را معکوس کرد؛ روندی که از دولت ترامپ شروع شد و در دولت بایدن هم ادامه یافت.
یک توافق دو حزبی حاصل شد که مطابق با آن رفتار چین غیرقابلقبول است. در نتیجه، اکنون «زوجزدایی» فناورانه ایالات متحده از چین به خوبی در حال انجام است و هزارتوی محدودیتها مانع از ورود و خروج سرمایهگذاریهای خارجی میشود. در حال حاضر، دانشگاههای آمریکا برای آموزش دانشجویان تحصیلات تکمیلی چینی و همکاری بینالمللی [با چینیها] آغوش بازی دارند؛ اقداماتی که هر دو مزایای قابلتوجهی برای جامعه علمی ایالات متحده داشته؛ اما آگاهی بسیار بیشتری نسبت به چالشی که این فعالیتها میتوانند برای امنیت ملی ایجاد کنند، به وجود آمده است.
با این حال، زوج زدایی تاکنون به طیف کامل فعالیتهای تجاری گسترش نیافته است. اقتصاد بینالملل همچنان از طریق تجارت و سرمایهگذاری انجامشده بین دو اقتصاد بزرگ جهان به خوبی منتفع خواهد شد. رویای همگرایی یکپارچه ممکن است مرده باشد، اما اگر پکن همچنان به برخورداری از سهمی در نظام بینالملل ادامه دهد، مزایایی از جمله ثبات جهانی بر آن مترتب است. حل برخی مشکلات، مانند تغییرات آب و هوایی، بدون همکاری چین دشوار خواهد بود. واشنگتن و پکن باید مبنای جدیدی برای یک رابطه قابل اجرا بیابند.
امپراتوری روسیه دوباره متولد شد
در آخرین مناظره در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۲، باراک اوباما، رئیسجمهور وقت ایالات متحده، اظهار داشت که میت رامنی، رقیب وی، درباره خطر روسیه اغراق میکند و این کشور دیگر یک تهدید ژئوپلیتیکی به شمار نمیرود؛ اما با الحاق شدن کریمه به خاک روسیه در سال ۲۰۱۴، مشخص شد که ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، بهشدت به دنبال برانداختن طرحی نو است. گام بعدی پوتین که حمله به اوکراین در سال ۲۰۲۲ بود، سبب شد تا جاهطلبیهای او برای احیای امپراتوری روسیه در مقابل خط قرمز مصرح در ماده ۵ اساسنامه ناتو قرار بگیرد که حمله به یکی از کشورهای عضو را معادل حمله بهتمامی اعضا میداند.
ناتو در اوایل جنگ نگران بود شاید مسکو خطوط تدارکاتی مستقر در لهستان و رومانی را که هر دو عضو ناتو به شمار میروند، مورد تهاجم قرار دهد؛ اما پوتین تاکنون هیچ تمایلی نداشته است تا اجرایی شدن ماده 5 اساسنامه ناتو را کلید بزند.
با این وجود، دریای سیاه (که تزارها آن را دریاچهای روسی میدانستند) دوباره به منبع درگیری و تنش تبدیل شده است. نکته قابل توجه آنکه اوکراین، کشوری که تقریباً فاقد نیروی دریایی است، قادر بوده با موفقیت قدرت دریایی روسیه را به چالش بکشد و اکنون نیز خواستار آن است تا در طول خط ساحلی خود دست به جابهجایی غلات بزند. اتفاق ویرانگری که در این میان برای پوتین افتاده آنکه قمار او یک همسویی راهبردی در میان اروپا، ایالات متحده و بسیاری از سایر کشورهای جهان ایجاد کرده که منجر به اعمال تحریمهای گسترده علیه مسکو شده و روسیه کشوری منزوی و بهشدت نظامی گشته است.
پوتین مطمئناً هرگز چنین عاقبتی را پیشبینی نمیکرد. مسکو در ابتدا بر آن بود که اوکراین ظرف چند روز پس از آغاز تهاجم سقوط خواهد کرد. نیروهای روسی بهاندازه سه روز با خود آذوقه و لباس به همراه داشتند، زیرا تصور میکردند که [در روز سوم] در کییف رژه برگزار خواهند نمود. سال شرمآور اول جنگ، ضعفهای نیروهای مسلح روسیه را آشکار کرد و مشخص شد که آنها مملو از فساد و بیکفایتیاند؛ اما نهایتا و به سیاق معمول تاریخی، روسیه همانطور که در طول تاریخ خود انجام داده است، نهایتا توانست با تکیه بر تاکتیکهای قدیمی مانند حملات مبتنیبر امواج انسانی، جنگ سنگری و مینهای زمینی، جبهه خود را تثبیت سازد. شیوه ارسال تسلیحات از سوی ایالات متحده و متحدان آن هم به اوکراین -ابتدا بحث درباره ارسال تانک و سپس انجام آن و ادامه همین روند درباره سایر تسلیحات- به مسکو فرصت تنفس داد تا طی آن پایگاه صنعتی دفاعی خود را بسیج کرده و از مزیت عظیم نیروی انسانی خود منتفع شود.
این چالش با همکاری رو به رشد روسیه با چین، ایران و کره شمالی پیچیده شده است. این چهار کشور یک هدف مشترک دارند؛ تضعیف و جایگزینی نظام بینالمللی تحت رهبری ایالات متحده که از آن متنفرند. البته شایان ذکر است که هماهنگی منافع راهبردی آنها آسان نیست. پکن نمیتواند اجازه دهد پوتین شکست بخورد، اما احتمالا هیچ اشتیاق واقعی هم به ماجراجوییهای او به نیابت از امپراتوری جدید روسیه ندارد؛ بهویژه اگر این کار چین را در معرض تحریمهای ثانویه علیه اقتصاد گرفتار خود قرار دهد.
به علاوه، رشد قدرت چین در آسیای مرکزی و فراتر از آن احتمالا سبب دلگرمی بیگانه هراسان ساکن کاخ کرملین نمیشود. جاه طلبیهای چین روابط روسیه با هند را پیچیده میسازد. دهلینو شریک نظامی دیرینه روسیه است که اکنون بیشتر به سمت ایالات متحده چرخش کرده. دلبستگی روسیه به کره شمالی نیز روابط آن را با کره جنوبی و چین دچار مشکل ساخته. ایران هم با نزدیک شدن به ساخت تسلیحات هستهای هم روسیه و هم چین را وحشتزده کرده است.
گروههای نیابتی تهران هم منبع مشکلات دائمی در خاورمیانهاند؛ حوثیها کشتیرانی در دریای سرخ را با خطر مواجه کردهاند، حماس با بیپروایی جنگی را علیه اسرائیل آغاز کرده، حزبالله لبنان تهدید کرده است که این جنگ را به یک نبرد سوزناک منطقهای تبدیل کند و شبهنظامیان مستقر در عراق و سوریه هم که به نظر نمیرسد تهران همیشه روی آنها کنترل داشته باشد، دست به انجام حملاتی علیه کارکنان نظامی ایالات متحده زدهاند. خاورمیانه نامطلوب و بیثبات برای روسیه یا چین خوب نیست. به علاوه، هیچ یک از این سه قدرت واقعا به رهبر دمدمی مزاج کره شمالی، کیم جونگ اون، اعتماد ندارند.
علیرغم همه آنچه گفته شد، سیاست بینالملل در هنگامه تلاش قدرتهای تجدیدنظر طلب برای برهم زدن نظم حاکم، سبب ایجاد همراهیهای عجیبی شده است. این کشورها علیرغم اختلافات خود میتوانند صدمات بسیاری وارد کنند.
نظم در حال فروپاشی
نظم لیبرال پس از جنگ جهانی دوم پاسخی مستقیم به وحشت دوره بین دو جنگ جهانی بود. ایالات متحده و متحدان آن با نگاه به رکود اقتصادی و تجاوزات بینالمللی دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، علت را در حمایتگران منتج به اصل «همسایهات را فقیر کن»، دستکاری ارز و تلاش خشونتآمیز برای دسترسی به منابع میدانستند؛ مثلاً رفتار تهاجمی امپراتوری ژاپن در اقیانوس آرام.
غیبت ایالات متحده به عنوان نوعی میانجی برونمرزی هم به فروپاشی این نظم کمک کرد. تنها تلاش برای ایجاد یک نهاد تعدیل کننده پس از جنگ جهانی اول، یعنی جامعه ملل هم رسوایی رقتانگیزی بود که به جای مقابله با تجاوزات، تبدیل به پوششی برای آنها شد. قدرتهای آسیایی و اروپایی هم که به حال خود رها شده بودند، در کشمکش فاجعه باری گرفتار شدند.
پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده و متحدان آن نظم اقتصادی ای ایجاد کردند که دیگر حاصل جمع آن صفر نبود. آنها در کنفرانس برتون وودز، زمینه تأسیس صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و موافقتنامه عمومی تعرفه و تجارت (سلف سازمان تجارت جهانی) را ایجاد کردند که سبب ترویج حرکت آزاد کالا و خدمات و تحریک رشد اقتصادی بینالمللی شد. این راهبرد در بیشتر موارد بسیار موفق بود. تولید ناخالص داخلی جهانی پیوسته به رشد خود ادامه داد و رشد کرد و در سال ۲۰۲۲ از مرز ۱۰۰ تریلیون دلار گذشت.
ضمیمه این «اشتراک اقتصادی»یک «اشتراک امنیتی» بود که آن هم توسط ایالات متحده رهبری میشد. واشنگتن متعهد به دفاع از اروپا در قالب ماده ۵ ناتو شد؛ اقدامی که پس از آزمایش موفقیتآمیز هستهای اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۹، در اصل به معنای تعهدی مشترک [از یک جنس] به نیویورک، لندن، واشنگتن یا بن بود. تعهد مشابه ایالات متحده به ژاپن هم به این کشور اجازه داد تا میراث ارتش پادشاهی منفورش را با «نیروهای دفاع از خود» و «قانون اساسی صلح آمیز» جایگزین و به این ترتیب برقراری روابط با همسایگان را تسهیل سازد. کره جنوبی هم از سال ۱۹۵۳ ضمانت امنیتی ایالات متحده را دارد که صلح در شبه جزیره کره را تضمین میکند. هنگامی هم که بریتانیا و فرانسه پس از بحران کانال سوئز در سال ۱۹۵۶ از خاورمیانه عقبنشینی کردند، ایالات متحده ضامن آزادی کشتیرانی در این منطقه شد.
نظام بینالملل امروزی هنوز به شرایط اوایل قرن بیستم بازنگشته است. معمولاً درباره «مرگ جهانیسازی» اغراق میشود اما شتاب برای پیگیری راهبردی «واگذاری به داخل»، «واگذاری به کشورهای نزدیک» و «واگذاری به کشورهای دوست» که عمدتا در واکنش به چین انجام میشوند، حاکی از تضعیف همگراییاند. تقریبا یک دهه است که ایالات متحده عمدتا در مذاکرات تجاری غایب بوده است. به سختی میتوان آخرین باری را به خاطر آورد که یک سیاستمدار آمریکایی از تجارت آزاد دفاع کرده. اجماع جدید این سوال را مطرح میکند؛ آیا آرمان حرکت آزادتر کالاها و خدمات میتواند از غیبت ایالات متحده در این بازی جان سالم به در ببرد؟
جهانی شدن به نوعی ادامه خواهد یافت؛ اما این حس که جهانی شدن یک نیروی مثبت است، قدرت پیشین خود را از دست داده. فقط کافی است نحوه عملکرد کشورها در واکنش به ۱۱ سپتامبر را با شکل عمل آنها در پاسخ به کرونا مقایسه کنید.
پس از ۱۱ سپتامبر، جهان در مقابله با تروریسم متحد شد، مشکلی که تقریبا هر کشوری به نوعی آن را تجربه میکرد. ظرف چند هفته پس ازاین حمله، شورای امنیت سازمان ملل متحد به اتفاق آرا قطعنامهای را تصویب کرد که براساس آن امکان ردیابی تامین مالی تروریسم در آن سوی مرزها فراهم میشد. کشورها به سرعت استانداردهای امنیتی فرودگاهی خود را هماهنگ کردند. ایالات متحده هم به سرعت با همراهی سایر کشورها «ابتکار اشاعه امنیت» را تأسیس کرد که مجمعی برای به اشتراک گذاشتن اطلاعات مربوط به محمولههای حساس است و اعضای آن اکنون از ۱۰۰ کشور گذشته است.
در مقابل اگر به سال ۲۰۲۰ نگاه کنید روشن میشود که جهان شاهد انتقام کشورهای مستقل بود. نهادهای بینالمللی به خطر افتادند؛ گزارهای که مثال آن سازمان بهداشت جهانی بود که بیش از حد به چین نزدیک شده بود. محدودیتهای مسافرتی، ممنوعیتهای صادرات تجهیزات حفاظتی و ادعاها درباره واکسن مسیر بهبود وضعیت را پیچیدهتر کردند.
با ایجاد شکاف فزاینده بین ایالات متحده و متحدان آن از یک سو و چین و روسیه از سوی دیگر، تصور معکوس شدن این روند دشوار است. همگرایی اقتصادی که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بهعنوان یک پروژه مشترک برای رشد و صلح تصور میشد، اکنون جای خود را به تلاشی با حاصل جمع صفر برای دستیابی به قلمرو، بازار و نوآوری داده است. با این وجود، میتوان امیدوار بود که نوع بشر از پیامدهای فاجعهبار حمایتگرایی و انزواگرایی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم درس گرفته باشد. پس واشنگتن چگونه میتواند از تکرار تاریخ جلوگیری کند؟
ایالات متحده ممکن است توصیهای را که جورج کنان دیپلمات در سال ۱۹۴۶ در «تلگرام بلند» معروف خود ارائه کرد، بپذیرد. کنان به واشنگتن توصیه کرد تا زمانی که شوروی مجبور شود به تضادهای داخلی خود بپردازد، مانع مسیر آسان گسترش آن در خارج از مرزهای خود شوید. گفتههای او یک پیشبینی بصیرانه بود؛ زیرا چهار دهه بعد، تلاشهای میخائیل گورباچف، رهبر شوروی برای اصلاح یک نظام اساساً پوسیده به فروپاشی آن منجر شد.
امروز، تضادهای داخلی روسیه آشکار شده است. پوتین ثمره بیش از ۳۰ سال ادغام روسیه در اقتصاد بینالملل را خنثی و به شبکهای از دولتهای فرصتطلب تکیه کرده که برای حفظ رژیم او خردهریزی میکنند. هیچ کس نمیداند این پوسته عظمت روسیه تا چه زمانی باقی خواهد ماند اما قبل از ترک خوردن میتواند صدمات زیادی به بار آورد؛ اما تا آن زمان، مقاومت و بازدارندگی در برابر تجاوز نظامی روسیه ضروری است.
پوتین روی جمعیتی مرعوب و کم اطلاع حساب باز کرده و رژیم او جوانان را به شیوههایی که یادآور منش هیتلری است، شست و شوی مغزی میدهد. اعلام مسکو در ژوئن امسال مبنیبر اینکه کودکان روسی در اردوهای تابستانی که در کره شمالی -از بین این همه کشور دنیا- برگزار میشود، شرکت خواهند کرد، شگفتآور است. روسها که زمانی میتوانستند به خارج از کشور سفر کرده و تحصیل کنند، اکنون با آینده متفاوتی روبهرویند. پوتین به روسها میگوید که آنها باید در خدمت «مام روسیه» فداکاری کنند.
با این حال، علیرغم آنچه اغلب به نظر میرسد توطئه عمدی رهبران روسیه برای نابودی توان بالقوه انسانی این کشور است، پتانسیل انسانی روسیه همیشه عالی بوده. ایالات متحده، اروپا و کشورها باید تا حدی ارتباط خود را با مردم روسیه حفظ کنند. روسها باید در صورت امکان اجازه تحصیل و کار در خارج از کشور را داشته باشند. باید آشکار و پنهان تلاش کرد تا در پروپاگاندای پوتین رخنه کرد؛ بهویژه در شهرهایی که او نه مورد اعتماد و نه مورد علاقه است. مخالفان روسیه را نمیتوان رها کرد. کشورهای بالتیک بیشتر سازمانی را در خود جای دادهاند که توسط الکسی ناوالنی فعال ساخته شده است؛ چهرهای که در ماه فوریه در زندانی در سیبری درگذشت. او یکی از معدود رهبرانی بود که در بیشتر روسیه طرفدارانی واقعی داشت. اما مرگ نمیتواند پایان کار او باشد.
مثال «جنبش همبستگی»، اتحادیه کارگری لهستان، درس مهمی درباره چگونگی ایجاد جنبشهای ضداستبدادی در اختیار ما قرار میدهد. هنگامیکه رژیم متحد شوروی لهستان در سال ۱۹۸۱ حکومت نظامی اعلام کرد، رهبر این جنبش، لخ والسا، با سازمان خود مخفی شد. این گروه توسط یک ترویکای عجیب و غریب حمایت میشد؛ سازمان سیا در دولت ریگان، «فدراسیون کارگران آمریکا و کنگره سازمانهای صنعتی» و واتیکان (و البته پاپ لهستانی الاصل آن، ژان پل دوم). جنبش همبستگی از حمایتهای نسبتا سادهای از خارج از کشور، مانند پول نقد و دستگاه چاپ، برخوردار شد؛ اما زمانی که یک گشایش سیاسی در سال ۱۹۸۹ آغاز شد، والسا و سازمان او آماده بودند که وارد عمل شده و گذار نسبتا آرام به دموکراسی را رهبری کنند. درس اصلی از این اتفاق آن است که تلاش مصمم میتواند سبب حفظ جنبشهای اپوزیسیون شود؛ حتی اگر این کار در روسیه پوتین بسیار سخت باشد.
آینده چین به هیچ وجه بهاندازه روسیه تیره و تار نیست. با این حال، چین نیز دارای تناقضاتی داخلی است. این کشور در حال تجربه یک وارونگی جمعیتی سریع است که به ندرت به غیر از جنگ دیده میشود. نرخ زادوولد از سال ۲۰۱۶ بیش از ۵۰ درصد کاهش یافته است و به ۰.۱ نزدیک میشود. سیاست تک فرزندی که در سال ۱۹۷۹ به اجرا گذاشته و بهطور وحشیانه برای چندین دهه اجرا شد، اشتباهی از آن نوع بود که فقط یک رژیم استبدادی میتوانست آن را مرتکب شود و اکنون میلیونها مرد چینی «شریک جنسی» ندارند. از زمانی که این سیاست در سال ۲۰۱۶ به پایان رسید، دولت تلاش کرده است تا زنان را برای بچهدار شدن ارعاب کند و حقوق مسلم زنان را به جنگی صلیبی برای بچهدار شدن بدل سازد؛ امری که نشانگر وحشت در چین است.
تناقض دیگر از همزیستی ناخوشایند سرمایهداری و کمونیسم استبدادی ناشی میشود. شی به یک مارکسیست واقعی تبدیل شده است. عصر طلایی چین و رشد به رهبری بخش خصوصی تا حد زیادی به دلیل نگرانی حزب کمونیست درباره پیدایش جایگزینهایی در عرصه قدرت رو به افول گذاشته است. چین پیشتر در زمینه استارتآپهای آموزشی برخط در جهان پیشتاز بود، اما دولت در سال ۲۰۲۱ این شبکهها را سرکوب کرد، زیرا نمیتوانست بهطور قابل اعتمادی بر محتوای آنها نظارت کند. فرهنگ کارآفرینی هم که زمانی پر رونق بود، اکنون از بین رفته است.
به علاوه، رفتار تهاجمی چین در قبال خارجیها تناقضات دیگری را آشکار کرده. شی میداند که چین به سرمایهگذاری مستقیم خارجی نیاز دارد و از رهبران شرکتهای سراسر جهان میخواهد تا در چین دست به سرمایهگذاری بزنند؛ اما دفاتر شرکتهای غربی در این کشور مورد حمله قرار گرفته، یکی از کارمندان چینی آنها بازداشت میشود و در نتیجه جای تعجب نیست که نبود اعتماد بین پکن و سرمایهگذاران خارجی افزایش مییابد.
چین نزد جوانان خود نیز از کمبود اعتماد رنج میبرد. شهروندان جوان چینی ممکن است به کشور خود افتخار کنند، اما نرخ بیکاری ۲۰ درصدی جوانان، خوشبینی آنها را نسبت به آینده تضعیف کرده است. تبلیغ شدید شی از «اندیشه شی جین پینگ» آنها را منفعل کرده است. این امر آنها را بر آن داشته تا نگرشی را اتخاذ کنند که در لفظ عامیانه از آن با عنوان «لش کردن» [دراز کشیدن] یاد میشود، یک موضع منفعل-تهاجمی همزمان مشتمل بر کنار آمدن با اوضاع در عین عدم برخورداری از وفاداری یا علاقه به رژیم؛ بنابراین اکنون زمان منزوی کردن جوانان چینی نیست، بلکه زمان استقبال از آنها برای تحصیل در ایالات متحده است.
همانطور که نیکلاس برنز، سفیر ایالات متحده در چین خاطرنشان کرده، رژیمی که برای واداشتن شهروندان خود از ارتباط گرفتن با آمریکاییها بهشدت تلاش میکند، رژیم مطمئن به خودی نیست. در واقع، این یک سیگنال برای ایالات متحده است که به فشار برای برقراری ارتباط با مردم چین ادامه دهد.
واشنگتن همچنین باید فشار اقتصادی را بر قدرتهای تجدیدنظر طلب حفظ کند. آمریکا میبایست به انزوای روسیه ادامه داده و در پی ممانعت از حمایت خزنده پکن از کرملین باشد. در عین حال، باید از اعمال تحریمهای صریح علیه چین خودداری کرد؛ زیرا این تحریمها بیاثر و معکوس بوده و در این فرآیند اقتصاد ایالات متحده نیز فلج خواهد شد. در مقابل، تحریمهای هدفمند ممکن است پیشرفت نظامی و فناوری پکن را حداقل برای مدتی کند سازد. ایران در این میان بسیار آسیبپذیرتر است. واشنگتن دیگر هرگز نباید داراییهای تهران را آزاد کند؛ [اشتباهی] که دولت بایدن بهعنوان بخشی از توافق برای آزادی پنج آمریکایی زندانی آن را انجام داد. تلاشها برای یافتن افراد میانهرو در میان تئوکراتهای ایران محکوم به شکست است و تنها به ایران اجازه میدهد تا از تناقضات خود بگریزد.
این راهبرد مستلزم سرمایهگذاری است. ایالات متحده باید توانایی دفاعی کافی برای ممانعت از به ثمر نشستن اهداف استراتژیک چین، روسیه و ایران را حفظ کند. جنگ در اوکراین نقاط ضعفی را در پایگاه صنعتی دفاعی آمریکا آشکار کرده است که باید اصلاح شوند. در فرآیند بودجه ریزی دفاعی که برای نیل به اهداف کافی نیست باید اصلاحات اساسی انجام شود. کنگره باید تلاش کند تا فرآیند برنامهریزی راهبردی بلندمدت وزارت دفاع و همچنین توانایی آن برای انطباق با تهدیدات در حال تحول را تقویت کند.
پنتاگون همچنین باید با کنگره برای به دست آوردن کارایی بیشتر از بودجه فعلی خود، همکاری کند. هزینهها را میتوان تا حدی با سرعت بخشیدن به فرآیندهای خرید و اکتساب آهسته فعلی پنتاگون کاهش داد تا ارتش بتواند بهتر از فناوری قابل توجه ارائهشده از سوی بخش خصوصی استفاده کند. فراتر از توانمندیهای نظامی، ایالات متحده باید سایر عناصر جعبهابزار دیپلماتیک خود -مانند عملیات اطلاعاتی- را که از زمان جنگ سرد فرسوده شدهاند، بازسازی کند.
ایالات متحده و سایر دموکراسیها باید در رقابت تسلیحاتی فناورانه پیروز شوند؛ زیرا فناوریهای تحول بخش در آینده مهمترین منبع قدرت ملی خواهند بود. بحث در مورد موازنه بین تنظیمگری و نوآوری فناورانه تازه شروع شده است؛ اما درحالی که باید نکات منفی احتمالی را پذیرفت، آنچه درنهایت مهمتر است اینکه پتانسیل این فناوریها باید در راستای منافع اجتماعی و امنیت ملی آزاد شوند. پیشرفت چین را میتوان کند کرد اما نمیتوان متوقف کرد و به همین دلیل ایالات متحده برای پیروزی در این مسابقه باید سریع و سخت بدود.
دموکراسیها به تحقیق درباره این فناوریها میپردازند، درباره آنها جلسات استماع کنگره برگزار میکنند و تاثیرات آنها را به بحث آزاد میگذارند؛ اما اقتدارگرایان این کارها را نخواهند کرد. به همین دلیل، آنها نباید پیروز این رقابت شوند.
در این میان خبر خوب آن است که با توجه به رفتار چین و روسیه، متحدان ایالات متحده آماده مشارکت در راهبرد دفاع مشترکند. بسیاری از کشورهای منطقه آسیا-اقیانوسیه، ازجمله استرالیا، فیلیپین و ژاپن، این تهدید را به رسمیت میشناسند و به نظر میرسد متعهد به رسیدگی به آنند. روابط ژاپن و کره جنوبی اکنون بهتر از هر زمان دیگری است.
توافقات اخیر مسکو با پیونگیانگ، سئول را نگران کرده است و کره جنوبی نیز باید همکاری خود را با متحدان دموکراتیکش تعمیق کند. هند به دلیل عضویت در کواد -شراکت راهبردی مشتمل بر استرالیا، ژاپن و ایالاتمتحده- با ارتش ایالاتمتحده همکاری نزدیکی دارد و بهعنوان یک قدرت محوری در منطقه هند-آرام در حال ظهور است. به نظر میرسد ویتنام نیز با توجه به نگرانیهای راهبردی خود درباره چین، مایل به مشارکت [با آمریکا] است. چالشی که در این میان وجود دارد تبدیل جاهطلبیهای شرکای ایالاتمتحده به تعهد پایدار پس از مشخص شدن هزینههای تقویت قابلیتهای دفاعی خواهد بود.
در اروپا، جنگ در اوکراین سبب شده است تا ناتو بهگونهای به میدان آید که چند سال قبل تصور آن هم ممکن نبود. اضافه شدن سوئد و فنلاند به جناح قطبی ناتو یک قوت نظامی واقعی به شمار رفته و برای کشورهای حوزه بالتیک نیز امنیت ایجاد میکند. اروپا از هماکنون درگیر مساله ترتیبات امنیتی پس از جنگ برای اوکراین است. صریحترین پاسخ این است که اوکراین همزمان در ناتو و اتحادیه اروپا پذیرفته شود. هرچند فرآیندهای الحاق هر دو نهاد مدتی طول میکشد اما نکته کلیدی این است که مسکو باید بداند «ائتلاف» قصد ایجاد خلأ در اروپا را ندارد.
ایالات متحده همچنین به راهبردی درباره کشورهای غیرمتعهد جنوب جهانی نیاز دارد. این کشورها بر انعطاف استراتژیک پافشاری خواهند کرد و واشنگتن باید در برابر اصرار برای گرفتن آزمونهای وفاداری از آنان مقاومت کرده و در عوض، سیاستهایی را تدوین کند که به نگرانیهای آنها توجه کند. واشنگتن، بیش از همهچیز، به جایگزینی معنادار برای طرح کمربند-جاده، برنامه عظیم زیرساختی جهانی چین، نیاز دارد.
معمولا گفته میشود ابتکار کمربند-جاده به پکن کمک میکند تا ذهنها و قلبها را به خود جذب کند اما در حقیقت اصلا اینگونه نیست. کشورهای عضو این ابتکار نگران فساد، استانداردهای ضعیف ایمنی و کاری و ناپایداریهای مالی مرتبط با پروژههای آنند.
در مقام مقایسه با چین، کمکهایی که ایالات متحده، اروپا، ژاپن و کشورهای دیگر ارائه میکنند، ناچیز است اما واشنگتن، برخلاف چین، قادر است تا سرمایهگذاری مستقیم خارجی قابلتوجهی را از بخش خصوصی جذب کرده و از کمکهای انجامشده توسط چین پیشی بگیرد؛ اما شما نمیتوانید چیزی را با هیچ چیز شکست دهید. راهبردی آمریکایی که تا زمان پیدا شدن سروکله چین به منطقهای علاقه نشان نمیدهد، به موفقیت نایل نخواهد شد. واشنگتن باید میل تعامل پایدار با کشورهای جنوب جهانی را در حوزه موضوعاتی که برای آنها واجد اهمیت است -ازجمله توسعه اقتصادی، امنیت و تغییرات آب و هوایی- از خود نشان دهد.
از کدام راه، آمریکا؟
دوران پیش از جنگ جهانی دوم علاوهبر درگیری قدرتهای بزرگ و نظم ضعیف بینالمللی، با موج فزاینده پوپولیسم و انزواگرایی نیز تعریف میشد. همین موج درباره دوران کنونی نیز صادق است؛ اما سوال اصلی امروز نظام بینالمللی این است که آمریکا کجا ایستاده است؟
بزرگترین تفاوت بین نیمه اول و نیمه دوم قرن بیستم، تعامل جهانی پایدار و هدفمند واشنگتن بود. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده یک کشور مطمئن به خود بود که از موهبت افزایش شدید نرخ زادوولد، طبقه متوسط رو به رشد و خوشبینی بیحد نسبت به آینده بهره میبرد. مبارزه علیه کمونیسم وحدت دو حزبی را فراهم کرده بود؛ البته بعضاً بر سر سیاستهای خاص اختلاف نظر وجود داشت. اکثرا با رئیسجمهور جان اف کندی موافق بودند که آمریکا مایل است در دفاع از آزادی «هر قیمتی بپردازد و هر باری را تحمل کند.»
ایالات متحده در حال حاضر کشور متفاوتی است -که بر اثر هشت دهه رهبری بینالمللی که در برهههایی موفق بوده و از آن قدرشناسی شده و در دورههایی شکست خورده، خسته شده است. مردم آمریکا نیز متفاوتند- آنها اعتماد کمتری به نهادهای خود و عملی بودن رویای آمریکایی دارند. سالها لفاظیهای تفرقهانگیز، اتاقهای پژواک اینترنتی [اتاق پژواک به آن دسته از خبرها در رسانهها و شبکههای اجتماعی اطلاق میشود که با واقعیت تطابق ندارند، اما به دلیل همسو بودن با باور مخاطب و تکرار آن در این رسانهها به باور عمومی تبدیل شده است] و ناآگاهی از پیچیدگی تاریخ، حتی در میان جوانان تحصیل کرده، آمریکاییها را با ضعف در حس ارزشهای مشترک مواجه کرده است. برای مشکل ناآگاهی از پیچیدگی تاریخ، موسسات فرهنگی نخبگانی بیشتر از همه مقصرند.
آنها به کسانی که ایالات متحده را ویران کرده، پاداش دادهاند و کسانی را که از فضایل آن تمجید میکنند به استهزا کشیدهاند. برای رفع عدم ایمان آمریکاییها به نهادهای خود و به یکدیگر، مدارس و کالجها باید برنامه درسی خود را تغییر دهند تا دیدگاه متوازنتری از تاریخ ایالات متحده ارائه دهند. آنها بهجای ایجاد فضایی که عقاید موجود فرد را تقویت کند، باید بحث سالم را تشویق کنند که در آن ایدههای رقیب تشویق شوند.
علیرغم همه آنچه گفته شد، دیانای (DNA) قدرت بزرگ هنوز در ژنوم آمریکایی بسیار زیاد است. آمریکاییها بهطور همزمان حامل دو تفکر متناقضند. یک طرف مغز به دنیا نگاه میکند و به این نتیجه میرسد که ایالات متحده بهاندازه کافی وظایف انجام داده است و با خود میگوید «اکنون نوبت کشور دیگری است.» طرف دیگر اما به خارج نگاه انداخته و کشوری بزرگ را میبیند که تلاش دارد کشور کوچکتری را نابود کند، کودکانی که با گاز اعصاب خفه میشوند، یا گروهی تروریستی که یک روزنامهنگار را سر بریده است.
آنگاه آمریکایی با خود میگوید: «ما باید اقدام کنیم.» رئیسجمهور میتواند هر دو طرف را جذب خود کند. چهار سوار جدید آخرالزمان -پوپولیسم، بومیگرایی، انزواگرایی و حمایتگرایی- [چهار سوار آخرالزمان اشاره به یکی از مفاهیم مطرح شده در کتاب مقدس است؛ بیماری، جنگ، قحطی و مرگ که با فرارسیدنشان گامهای نخست آغاز آخرالزمان برداشته میشود] معمولا با هم به سواری میپردازند و مرکزیت سیاسی را به چالش میکشند. فقط ایالات متحده میتواند با پیشروی آنها مقابله کرده و در برابر وسوسه بازگشت به آینده مقاومت کند؛ اما ایجاد حمایت از یک سیاست خارجی بینالمللیگرایانه مستلزم آن است که رئیسجمهور تصویر واضحی از اینکه جهان بدون ایالات متحده فعال چگونه خواهد بود، ترسیم کند.
در چنین دنیایی، پوتین و شی جسور شده، با شکست دادن اوکراین، سراغ فتح بعدی خود خواهند رفت. ایران خروج ایالات متحده از خاورمیانه را جشن گرفته و رژیم خود را با فتوحات خارجی گروههای نیابتیاش حفظ خواهد کرد. حماس و حزبالله جنگهای بیشتری را آغاز کرده و امیدها به عادیسازی روابط کشورهای عربی خلیج فارس با اسرائیل از بین خواهد رفت. اقتصاد بینالملل ضعیفتر شده و رشد ایالات متحده از بین خواهد رفت. آبهای بینالمللی هم بر اثر دزدی دریایی و سایر حوادثی که فرآیند حملونقل دریایی را متوقف خواهند کرد، دستخوش مناقشه قرار خواهند گرفت. رهبران آمریکا باید به مردم خود یادآوری کنند که ایالات متحده بیمیل [به بینالمللیگرایی] بارها در سالهای ۱۹۱۷، ۱۹۴۱ و ۲۰۰۱ وارد درگیری شده است. انزوا هرگز پاسخی برای امنیت یا رفاه کشور نبوده است.
سپس، یک رهبر باید اعلام کند که ایالات متحده در موقعیت مطلوبی برای طراحی آیندهای متفاوت قرار دارد. بخش خصوصی بینهایت خلاق این کشور قادر به نوآوری مداوم است. ایالات متحده از کانادا تا مکزیک موهبت بینظیر و مطمئنی از نظر انرژی دارد که میتواند سبب پایداری آن در جریان سالهای طولانی یک گذار انرژی باشد. این کشور بیش از هر قدرت بزرگی در تاریخ متحدان و دوستان خوبی دارد. افرادی در سراسر جهان که به دنبال زندگی بهترند، هنوز رویای آمریکایی شدن را دارند. اگر ایالات متحده بتواند اراده لازم برای حل مسأله مهاجرت خود را تمهید کند، دچار فاجعه جمعیتی که اکثر کشورهای توسعهیافته با آن مواجهند، نخواهد شد.
مشارکت جهانی ایالات متحده دقیقا مانند ۸۰ سال گذشته نخواهد بود. واشنگتن احتمالا تعاملات خود را با دقت بیشتری انتخاب خواهد کرد. اگر بازدارندگی قوی باشد، ممکن است برای واشنگتن کافی باشد. متحدان آمریکا باید بیشتر هزینه دفاع از خود را متحمل شوند. قراردادهای تجاری هم کمتر جاهطلبانه و جهانی بوده و منطقهای و گزینشی خواهند بود.
بینالمللیگرایان باید این نکته را بپذیرند که افرادی مانند معدن کاران زغالسنگ یا کارگران فولاد بیکار شده که با فرار مشاغل خوب به کشورهای خارجی متضرر شدند، در نقطه کور آنها قرار داشتند. به علاوه، این فراموششدگان این استدلال را نپذیرفتند که باید خفه شده و دلخوش به کالاهای چینی ارزان باشند. این بار اصلا دیگر نمیتوان درباره مزایای جهانی شدن مطالب کلیشهای بیان کرد. باید تلاشی واقعی برای دادن آموزش، مهارت و آموزش شغلی معنادار به مردم صورت گیرد. این کار حتی فوریتر است، زیرا پیشرفت فناورانه کسانی را که قادر به ادامه مسیر نباشند، بهشدت مجازات خواهد کرد.
کسانی که در حمایت از مشارکت بحث میکنند، باید معنای آن را دوباره قاببندی کنند. ۸۰ سال بینالمللی گرایی ایالات متحده قیاس دیگری است که با شرایط امروز کاملا مطابقت ندارد. با این حال، اگر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم چیزی به آمریکاییها آموخته باشد، این است: سر دیگر قدرتهای بزرگ به کار خودشان نخواهد بود. آنها به دنبال شکل دادن به نظم جهانیاند؛ بنابراین، آینده توسط اتحاد دولتهای دموکراتیک و متعلق به بازار آزاد یا قدرتهای تجدیدنظرطلب -که ارتجاعی به تسخیر اراضی در خارج از کشور و شیوههای اقتدارگرایانه در داخل دارند- اداره خواهد شد. مخلص کلام اینکه هیچ گزینه دیگری وجود ندارد
ترجمه از سجاد عطازاده