چرا مسیحیان انجیلی در آمریکا گروه گروه از ایمان خود دست می‌کشند؟

انجیل‌گرایی تأثیرگذارترین جنبش دینی ایالات متحده در چند دهۀ اخیر بوده است. ارزش‌های محافظه‌کارانه‌ای که آن‌ها تبلیغ می‌کردند، نقشی شایان توجه در انتخاب رونالد ریگان داشت، بعدها در دوران جرج بوش پسر، عملاً کل دولت در اختیار آن‌ها بود و پس از وقفه‌ای کوتاه، با ترامپ بازگشتند. اما طی سال‌های اخیر بخش بزرگی از باورمندان به انجیل‌گرایی از ایمان خود روی برگردانده‌اند. این «انجیلی‌های سابق» شاید بازیگر جدیدی در عرصۀ سیاست ایالات متحده باشند. سارا مکمن در کتاب جدیدش، دنیای این مرتدان را تشریح می‌کند.

سارا جونز، نیو ریپابلیک— زمانی‌که سارا مکَمِن بچه بود، کلیسای انجیلی تمام دنیایش بود و جهان در حال سوختن. او در کتاب جدیدش، انجیلی‌های سابق، می‌نویسد والدینش سال ۱۹۷۶ ازدواج کردند که، طبق گزارش نیوزویک، «سال انجیلی‌ها بود». سارا پنج سال بعد به دنیا آمد و چندی بعد مسیحیان انجیلی نقش پررنگی در انتخاب رونالد ریگان ایفا کردند. این دسته از مسیحیان با وجود این پیروزی همچنان هراس داشتند، از اذیت و آزار، از بی‌ارزشی، از شکست. سارا به یاد دارد که یک روز، پس از تماشای نمایش تصلیب مسیح در کلیسا، فهمید «خشونتی که شاهدش هستم واقعی نیست».

 

بااین‌همه، درس موردنظر را آموخت. می‌دید که هدف این صحنه‌های خشونت‌بار «نشان‌دادن واقعیتی عمیق‌تر است»:

 

در پس ظاهرِ راحت زندگی‌مان در مناطق حومه‌ایِ میدوستِ آمریکا، خطری وجود دارد چنان شدید که خداوند پسرش را به زمین فرستاده تا رنجی بی‌حدوحصر بکشد و بمیرد تا ما را از آن نجات دهد. خون شاید مصنوعی باشد، اما خطر نه.

 

وقتی مکَمن بزرگ شد، انجیلی‌ها به قدرتی بی‌چون‌وچرا رسیده بودند. نفوذ زیادی در دولت جرج بوش داشتند و ریاست‌جمهوری باراک اوباما هم برایشان شکستی موقتی بود. اما انجیلی‌های سفیدپوست همیشه باور داشتند که تحت هجوم نیروهای مترقی هستند و حالا مدرک تازه‌ای در دست داشتند: یک رئیس‌جمهور سیاه‌پوست لیبرال و قانونی‌سازیِ ازدواج همجنس‌گرایان. مکَمن، خبرنگار ان‌پی‌آر که کارزار تبلیغاتی ترامپ را پوشش می‌داد، می‌داند بعدش چه اتفاقی افتاد و البته حالا دیگر همه می‌دانند. انجیلی‌ها قهرمان خود را در دونالد ترامپ یافتند. یک بار کمکش کردند به قدرت برسد و حالا هم دوباره می‌توانند.

 

 

 

اما نشانه‌هایی از آشوب وجود دارد. اگر ۱۹۷۶ سالِ انجیلی‌ها بود، ۲۰۲۴ را می‌توان چیز دیگری نامید: سال مرتدها. باآنکه اکثریت آمریکایی‌ها مسیحی‌اند، تعداد بی‌دین‌ها و کسانی که وابستگی دینی ندارند، در حال افزایش است. پژوهشی از مؤسسۀ عمومی تحقیقات دینی (پی‌آر‌آرآی) نشان می‌دهد که بی‌دین‌ها در سال ۲۰۲۲ حدود ۲۷ درصد از جمعیت آمریکا را تشکیل می‌دادند، حال‌آنکه سال ۲۰۰۶ این رقم ۱۶ درصد بود. مذاهب اصلی مسیحیت در حال افول‌اند. به گزارش پی‌آر‌آرآی، ۲۳ درصد از آمریکایی‌ها در سال ۲۰۰۶ مسیحی انجیلی سفیدپوست بودند، رقمی که در سال ۲۰۲۲ به ۱۴ درصد کاهش یافته بود. مکَمن با استناد به برآوردهای دیوید گوشیِ اخلاق‌پژوه می‌نویسد «حدود ۲۵میلیون بزرگ‌سال آمریکایی که تربیت انجیلی داشته‌اند، حالا از این مذهب اعراض کرده‌اند».

 

داستان‌های اعراض از آیین انجیلی روزبه‌روز متداول‌تر می‌شود و دنیای نشر نیز به این نکته دقت داشته است. کتاب مکَمن، که هم شرح‌حال است و هم رپورتاژ، در یک ژانر نوظهور جای می‌گیرد. در کتاب‌های جدیدی همچون مرتد اثر جینا کادلِک یا تدارک جنگ: تاریخ افراط‌گرایانۀ ملی‌گراییِ مسیحیان سفیدپوست و اتفاقات بعدی اثر برَدلی اونیشی، افراد اعراض‌کننده از آیین انجیلی، زندگی در و بیرون از کلیسا را روایت می‌کنند و معمولاً دربارۀ خطر سیاسیِ آن هشدار می‌دهند. جان وارد، خبرنگار سیاسی، در کتاب گواهی: در دل جنبش انجیلی‌ای که یک نسل را سرافکنده کرد می‌گوید «خشونتی که هواداران ترامپ با حمله به ساختمان کنگره به پا کردند نوعی ضدمکاشفه است؛ تیره‌وتار است و مبتنی بر کذب. نمادهای ایمان (نام عیسی، صلیب و پیامش) مصادره شده‌اند تا در خدمت پایان فرقۀ ترامپیسم باشند». ریاست‌جمهوری ترامپ اشتهای همگان را برای داستان‌های اعراض از آیین انجیلی برانگیخت. لیبرال‌ها همچنان در پی یافتن دلیلی برای محبوبیت او میان انجیلی‌های سفیدپوست هستند؛ روی کاغذ، مرتدها می‌توانند چنین دلیلی را توضیح دهند.

 

اینجاست که مکَمن وارد می‌شود. او در کتاب انجیلی‌های سابق استادانه ترس و شرمی را که سال‌ها دست‌وپاگیرش شده بود توصیف می‌کند. وقتی نور حقیقت به درون می‌تابد، او دنبالش می‌کند. برخلاف خواستۀ والدینش، از حقوق دگرباش‌های جنسی دفاع می‌کند و با پدربزرگش دوباره ارتباط برقرار می‌کند. بعدها هم با بیانی تأثیرگذار از پایان زندگی زناشویی‌اش با مردی می‌نویسد که در یک کالج انجیلی با او آشنا شده بود. در لابه‌لای این تأملات شخصی، مصاحبه‌هایی با دیگر اعراض‌کنندگان از آیین انجیلی آمده است که تجربه‌شان عموماً شبیه خودِ اوست. مکَمن خرده‌فرهنگی را نشان می‌دهد که شایستۀ توجه دقیق است. اما در پایان انجیلی‌های سابق، این سیما خیلی تارتر از آن چیزی است که می‌بایست باشد. انجیلی‌های سابق شاید تجربیات مشترک زیادی داشته باشند، اما آیا جنبش به حساب می‌آیند؟

 

من نیز مانند مکَمن والدین دین‌داری داشتم که مرا سارا الیزابت نامیدند و برای تحصیلم عمدتاً خانه یا مدارس مسیحی را انتخاب کردند. مکَمن مادرش را پیرو فیلیس اشلَفلی معرفی می‌کند که علیه متمم حقوق برابر کارزار راه می‌انداخت و انجمن محافظه‌کار ایگل را تأسیس کرده بود؛ مادر من آن‌قدرها اهل سیاست نبود. در دوران کودکی‌ام در دهۀ ۱۹۹۰ و اوایل دهۀ ۲۰۰۰، مثل مکَمن نبودم که به کلینیک‌های سقط‌جنین اعتراض کنم یا برای کار در مراکز بارداری‌های ناخواسته داوطلب شوم. محافظه‌کاری خانوادۀ ما از نوع آرام‌تری بود، هرچند هنوز چیزی جز آن نمی‌دانستم. تا اینکه دولت بوش به عراق حمله کرد. با این حمله مخالفت کردم و به چپ گراییدم. دیری نگذشت که عقاید سیاسی‌ام باعث تردیدهای دینی شد. در اواسط دوران تحصیلم در یک کالج انجیلی، دیگر به کلیسا نرفتم و موقع فارغ‌التحصیلی خداناباور شده بودم. پس نه‌تنها بنای بدعت گذاشته بودم، بلکه مرتد هم بودم و شاید یک چیز دیگر هم: انجیلی سابق.

 

مکَمن لفظ «انجیلی سابق» را از بلِیک چَستِین گرفته، پادکست‌سازی که انجیلی بار آمد و بعدها از کلیسا اعراض کرد. مکَمن می‌نویسد این لفظ «خیلی به دلم نشست»، چون نشان می‌دهد «که فرهنگ و هویت اجتماعاتی که در آن‌ها بار می‌آییم تک‌تک ما را شکل می‌دهد و تصمیم فعال به جدایی و پشت‌کردن به آن» ریشه در همان اجتماعات دارد. پس طبق توصیف مکَمن، وجه اشتراک انجیلی‌های سابق تربیت گذشته و ترومای کنونی‌شان است، نه هرگونه باور مشترک. برخی هنوز دین‌دارند، برخی نیستند، دیدگاه‌های سیاسی‌شان هم به‌ندرت مشخص می‌شود.

 

مکَمن می‌گوید در تربیت انجیلی تأکیدی بسیار زیاد هست بر آنچه فرد قلباً باور دارد. او دربارۀ تعهد کودکیِ خواهرش می‌نویسد «در نظام باور ما، باآنکه تعهد خواهرم مهم بود، اما فقط یک نماد بود. برای ما، مسئلۀ محوری این بود که در دلمان به چه باور داشتیم، نه اینکه در مناسک درست شرکت کرده بودیم یا نه». سپس جلوتر می‌گوید «همیشه هشدارهایی دربارۀ باورهای بی‌اخلاص وجود داشت، همیشه به ما یادآوری می‌کردند که به ندای درونمان گوش دهیم و مطمئن باشیم، کاملاً مطمئن باشیم، که ’دل دست خداست‘». مکَمن در دوونیم‌سالگی «نجات» یافت و من در سن نسبتاً بالای پنج‌سالگی. مدام از خدا می‌خواستم مرا «نجات» بدهد، چون می‌ترسیدم دعاهای قبلی‌ام به گوشش نرسد. ترس به تمام کارها و افکار ما سروشکل می‌داد. کودکی، برای مکَمن و سوژه‌هایش، «با کشاکش ترس از مجازات ابدی خداوند و درعین‌حال پذیرش عشق او تعریف می‌شد، عشقی که مضمون تمام مراسم کلیسا، تمام عبادت‌ها و تمام سرودهای مذهبی بود».

 

ترس هم می‌تواند ابزار سیاسی مفیدی باشد، هم محملی برای نفرت. مکَمن دربارۀ ترس نژادپرستانه‌ای می‌نویسد که تحصیل او در مدرسه‌ای مسیحی را شکل ‌داد، یکی از چندین مدرسه‌ای که «ابتدا کلیساهای سفیدپوستان در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در اعتراض به ادغام مدارس تأسیس کرده بودند». جنبش تحصیل‌درخانۀ مسیحیان کار را یک قدم جلوتر برد، چون «[ارتباط] دانش‌آموزان مسیحی سفیدپوست را با دنیای بیرون [قطع کرد] و رفته‌رفته آن تصویر از آمریکا که زمانی مسیحیان (عمدتاً سفیدپوست) در آن حرف اول را می‌زدند به نوستالژی تبدیل شد». از اواخر دهۀ ۱۹۷۰، یک شبکۀ رسانه‌ایِ استخوان‌دار ذهن انجیلی‌ها را جهت‌دهی می‌کرد. غول‌های رسانه‌ای، همچون جیمز دابسن از سازمان «تمرکز بر خانواده»، به انجیلی‌ها یاد می‌دادند چگونه فرزندانشان را تربیت کنند و آموزش دهند، چگونه به شیوۀ خداپسندانه رابطۀ جنسی داشته باشند و چگونه و از چه کسی بترسند. به مرور زمان، انجیلی‌ها کشورِ عمدتاً سفیدپوست و کاملاً دگرجنس‌گرایانۀ خاص خود را در دل کشوری دیگر ساختند و نه‌تنها می‌خواستند از مرزهای آن پاسداری کنند، بلکه به‌دنبال توسعه‌اش هم بودند.

 

جوانان نقش کلیدی را در این مأموریت به عهده داشتند. خود مکمن هم سرباز پیاده‌ای بود که آموزش می‌دید، کارآموزی‌اش را برای انجمن ایگل می‌گذراند و پادوی یک سناتور جمهوری‌خواه شده بود. همان‌طور که خودم در دوران کودکی‌ام متوجه شدم، انجیلی‌ها علایق دنیوی (به سیاست یا فرهنگ) را ناپسند می‌دانستند، به‌خصوص برای دخترها، پس از آن‌ها سلاح می‌ساختند، نه اینکه بپرورندشان. دختر نمی‌توانست کشیش شود، اما می‌توانست وارد سیاست شود، به شرطی که الگویش زنانی مثل فیلیس اشلَفلی و مارگارت تاچر باشند. می‌توانست مثل الیزابت الیوت بنویسد، مبلغ سابقی که به فمینیسم‌ستیزی‌اش شهرت داشت. زیرساختی مستحکم برای آموزش دخترها وجود داشت. مکمن به نقل از مالی وورتِنِ مورخ می‌گوید مطالب «جهان‌بینی مسیحی» ازطریق «کتاب‌ها و مقالات، اردوها، و برنامه‌های درسی متمرکز بر جوانان انجیلی ترویج می‌یافت» و سپس می‌افزاید مردانی که در پس این مطالب بودند «چنین دیدی به فعالیت خود داشتند که چشم‌انداز ’جهان‌بینی مسیحی‘ خود را دربرابر هرگونه جهان‌بینی سکولاری تصور می‌کردند که ممکن بود آن را به چالش بکشد»، مثلاً با ارائۀ تاریخ آمریکا به‌صورت بازبینی‌شده. وورتن می‌نویسد انجیلی‌ها بدین‌ترتیب «تفاسیر مخالفی را که از شواهد وجود دارد رد می‌کنند … اصرار دارند که جهان‌بینی خودشان تنها دریچۀ شفاف برای دیدن واقعیت است» (وورتن خودش هم سپس به مسیحیت انجیلی گرویده است).

 

مکمن می‌نویسد شاید حتی قبل از آشنایی با این کلمه، «انجیلی سابق» بوده است. گمانم من هم همین‌طور باشم، هرچند از این کلمه چندان خوشم نمی‌آید. پیش‌فرضش این است که من خود را عمدتاً در تقابل با آنچه قبلاً باور داشته‌ام تعریف کنم. بااین‌همه، نویسندگان انجیلی کارهای ارزشمندی تولید کرده‌اند که بخش زیاد آن، علاوه بر تجربه، حاصل تحقیق و پژوهش هم هست. آیا این یعنی انجیل‌گرایی سابق، به قول مکمن، یک «جنبش کم‌سامان و عمدتاً اینترنتی از افراد» است؟ جنبش‌ها ممکن است کم‌سامان باشند، ممکن است عمدتاً اینترنتی باشند، اما نیازمند باور و هدف مشترک‌اند. حتی نیازمند ایدئولوژی؛ در غیر این صورت، «انجیل‌گرایی سابق» صرفاً یک هشتگ است.

 

چون انجیل‌گرایی سابق براساس آنچه نیست تعریف می‌شود، آنچه عرضه می‌کند تقابلی جسته‌گریخته با خود انجیل‌گرایی است که خودش، علاوه بر سنت دینی، جنبش سیاسی هم هست. ایدئولوژی بخش لاینفک الهیات شده است. مثلاً پول زیادی صرف تلاش برای سربه‌راه‌نگه‌داشتن جوانان انجیلی می‌شود. اما مسئلۀ طبقه در کتاب انجیلی‌های سابق بررسی نمی‌شود. جنگ مذهبی جنگ طبقاتی هم هست، جنگی که ثروتمندان راست افراطی علیه بقیۀ ما برافروخته‌اند. هم‌پیمانیِ انجیلی‌ها با کاتولیک‌های راست‌گرا و دیگر کنشگران محافظه‌کار میلیون‌ها دلار را به نهادها، سازمان‌ها و اندیشکده‌هایی همچون شورای سیاست ملی، بنیاد هریتج و اتحاد مدافع آزادی روانه می‌کند.

 

اما موضوع اصلی مکمن ترومای جمعی است، نه ایدئولوژی یا قدرت. این اشتباه است. اگر عاملانِ دردی که انجیلی‌های سابق تجربه می‌کنند به‌خوبی درک شود، این درد می‌تواند قابلیت‌های زیادی داشته باشد. اگر مکمن علایق مالی و ایدئولوژیک نهفته در پس کارزار موفق ترامپ را هم بررسی می‌کرد، ظهور ترامپ را بهتر می‌شد درک کرد. مکمن در سال ۲۰۱۶ کارزار تبلیغاتی ترامپ را پوشش داده بود. اما مشاهداتش دربارۀ ترامپ گاهی انگار رفع‌تکلیفی‌اند و این درنهایت به موضوعات بررسی‌شده‌اش هم ضربه می‌زند.

 

ما انجیلی‌های سابق متخصص چیزی هستیم که انجیل‌گرایی به ما آموخته، اما لزوماً متخصص همه‌چیز نیستیم. یکی از هنرمندان انجیلی سابق می‌گوید انتظار داشت دوستان سابقش از ترامپ روی بگردانند. می‌گوید وقتی این کار را نکردند، «دیگر مثل روز روشن شد که بخش زیادی از این فرهنگ انجیلی از همان اول مربوط به قدرت سیاسی بوده. این را اصلاً متوجه نشده بودم».

 

انجیل‌گرایی سابق هم به اندازۀ جنبشی که علیه آن مبارزه می‌کند مخصوص سفیدپوستان است و در جایگاه یک خرده‌فرهنگ شاید در حدواندازه‌ای نباشد که به بررسی یا نقد نژادپرستی در کلیسا بپردازد. این کار نیازمند ایدئولوژی یا دست‌کم حسی مشترک از تاریخ است. حمایت از برده‌داری (و برده‌داران مسیحی) در شکل‌گیری هویت سیاسی خاصِ انجیلی‌های سفیدپوستان نقش داشت. کنوانسیون باپتیست جنوبی (اس‌بی‌سی) را در نظر بگیرید که، به نقل از مقالۀ ۲۰۲۱ الایزا گریزوُلد در نیویورکر، سال ۱۸۴۵ «برای حفاظت از نهاد برده‌داری» شکل گرفت. بنیان‌گذاران آن ادعا می‌کردند که «برده‌داری نهادی بهشتی است» و از اتحاد در این راه حمایت می‌کردند. مکمن می‌نویسد اس‌بی‌سی در سال ۱۹۹۵ با تصویب قطعنامه‌ای بابت گذشتۀ خود عذرخواهی کرد. اما همان‌طور که پیروزی ترامپ در انتخابات نشان می‌دهد، میان انجیلی‌های سفیدپوست و بسیاری از مسیحیان غیرسفیدپوست هنوز شکافی وجود دارد. گونه‌های دیگری هم از انجیل‌گرایی وجود دارد، هرچند من و مکمن در کودکی هیچ ارتباطی با آن‌ها نداشتیم، و گونۀ سفیدپوستانه‌اش همچنان در صدر اخبار جای دارد. یک دلیلش این است که انجیلی‌های سفیدپوست می‌توانند دوباره باعث پیروزی ترامپ شوند، کسی که نژادپرستی از دلایل مهم محبوبیتش است. پس از پیروزی ترامپ در انتخابات، جِمار تیزبی، مورخ نژاد و دین که خودش سیاه‌پوست و مسیحی است، یکشنبۀ بعدی هنگام حضور در کلیسای انجیلی سفیدپوستان احساس راحتی نمی‌کرد. چنان‌که او برای مکمن تعریف می‌کند، «این کلیسا که همیشه می‌رفته‌ام اگر پیروزی ترامپ را جشن بگیرند، خب معلوم است که اصلاً واقعیت زندگی من را درک نمی‌کنند».

 

انجیلی‌های سابق هم چندان این واقعیت را درک نمی‌کنند. تیزبی به مکمن می‌گوید باآنکه تعدادی از مسیحیان سیاه‌پوست پس از پیروزی ترامپ در انتخابات از کلیسا‌های انجیلی سفیدپوستان خارج شده‌اند، لزوماً انجیلی سابق نیستند. «چنین حسی وجود دارد که انگار ما به‌خاطر نژادمان هیچ‌وقت انجیلی نبوده‌ایم، پس ماجرای این جنبش و هشتگ‌هایش قضیه‌ای مختص سفیدپوستان است. به نظرم خیلی از افرادی که خود را انجیلی سابق می‌دانند کلیسای سیاه‌پوستان را کاملاً نادیده گرفته‌اند، چون حرفشان اساساً این است که تنها روش مسیحی‌بودن همان روش انجیلی‌های سفیدپوست است. من نمی‌خواهم جزء این جماعت باشم و به مسیحیان سیاه‌پوست بی‌توجهی کنم». باآنکه انجیلی‌های سابق خیلی اوقات می‌گویند مذهب خود را «واسازی» کرده‌اند یا دانسته‌های واهیِ سابق خود را کنار گذاشته‌اند، مکمن می‌گوید امثال تیزبی از استعمارزدایی از آن حرف می‌زنند. تایلر برنز، کشیش سیاه‌پوست، به مکمن می‌گوید انجیلی‌ها خیلی اوقات به الهی‌دانان سفیدپوست و ترقی‌خواه روی می‌آورند و با این کار «به‌نوعی یک مشکل را با مشکل دیگری جایگزین می‌کنند، مشکل سفیدپوستی‌بودن همچنان در مرکز ماجراست».

 

اما من اعتقاد ندارم که انجیل‌گرایی سابق مرکزی داشته باشد. اگر چنین مرکزی وجود دارد، مکمن هنوز کشفش نکرده است که جای تأسف دارد. این مرتد انتقاداتی دارد و انتقاد فرق دارد با گلایه. گلایه را هرکسی می‌تواند بکند، اما انتقاد مستلزم دیدگاه‌های سیاسی است. درد در بیداریِ اِعراض از آیین انجیلی نقش دارد، آن هم نقشی محوری، اما پایان داستان نیست. مسیحیان انجیلی وقتی هنوز به این مذهب پشت نکرده بودم دلم را می‌شکستند و به فکر خودکشی افتاده بودم. اعراض از انجیل‌گرایی برایم سخت اما ضروری بود و پیامدهای منفی‌اش مدت‌ها ادامه داشت. یک بنیادگرای برجسته می‌گفت امیدوار است والدینم قبل از اینکه از دیدگاه‌های سیاسی چپ‌گرایانه‌ام خبردار شوند «به آغوش مسیح برگردند». به‌دلیل درد خودم و دردی که می‌دیدم به جان دیگران می‌ریزم، در پی جایگزینی آزادی‌بخشی برای مسیحیتِ راست افراطی بودم. اعراض کافی نبود، «واسازی» هم همین‌طور، لفظی گُنگ برای فرایندی که ظاهراً پایانی ندارد. باید به جایی می‌رسیدم. این مسیر میان اعراض‌کنندگانی که می‌شناسم شایع است، حتی اگر مقصد نهایی‌شان با من یکی نباشد. اما در انجیلی‌های سابق به‌ندرت به چنین چیزی برمی‌خوریم.

 

درعوض، آنچه پدید آمده فرهنگی بی‌سکان و سرگردان است. انجیل‌گرایی سفیدپوستان مکتبی سرسخت است و سیاست در بطن آن جای دارد؛ انجیل‌گرایی سابق اما شاید نوعی شبه‌درمان به نظر بیاید. مکمن با یک انجیلی سابق به نام ربکا درامستا مصاحبه می‌کند که، به گفتۀ او، مربی زندگی و خدمات «واسازی» است. این چیزی است که مکمن به آن اشاره نمی‌کند: چهار «تماس هدایتگرانۀ» ۵۰دقیقه‌ای با درامستا ۴۰۰ دلار هزینه دارد. اگر واسازی این است، چه کسی بضاعتش را دارد؟ در ضمن، چرا کسی اصلاً چنین خدمتی را خریداری کند؟

 

درامستا در این عرصه تنها نیست. مکمن به جاشوا هریس اشاره می‌کند، یک کشیش سابق نامدار که انجیلی سابق شده و مدت‌ها «بستۀ مقدماتی واسازی»‌اش را به قیمت ۲۷۵ دلار می‌فروخت، تا اینکه خشم افرادی را برانگیخت و کارش را تعطیل کردند. اما اکوسیستم وسیع‌تری وجود دارد که مکمن اصلاً سراغش نمی‌رود. «مربیان زندگی» و «مربیان واسازیِ» کم‌آوازه‌تر رفته‌رفته در دنیای انجیلی‌های سابق زیاد شده‌اند و بدون هیچ نظارت و شفافیتی فعالیت می‌کنند (دست‌کم درامستا قیمت‌هایش را علنی اعلام می‌کند). اونیشی، نویسندۀ کتاب تدارک جنگ، در وب‌سایت خود خدمات مربیگری ارائه می‌دهد. برخی مربیان البته متخصصان آموزش‌دیدۀ سلامت روان هستند، اما خیلی‌هایشان نیستند و تعریف «مربیگری» تفاوت‌های عجیبی میان افراد مختلف دارد. روان‌درمانیِ حرفه‌ای دوای همۀ دردها نیست، اما وقتی تجربۀ شخصی تنها مدرک موردنیاز یک مربی باشد، مراجعان در معرض کلاه‌برداری و فریب قرار می‌گیرند. باید دیدی شکاکانه داشت. بدون چنین دیدی، انجیلی‌های سابق (ازجمله مکمن) در بیابان سرگردانی می‌مانند.

 

فقدان شفافیت تبعات سنگینی دارد. مکمن می‌نویسد «اگر انجیلی آمریکایی باشی یعنی معمولاً در جنگی، سربازی مسیحی هستی و همواره در جنگی نامرئی به پیش می‌روی که سنگین‌ترین تبعات ممکن را دارد». درست هم می‌گوید. انجیلی‌های سفیدپوست در جنگ هستند و خیلی هم نیروی سهمگینی‌اند. دادگاه‌ها پُرند از قضات راست افراطی که قانون و سیاست را در دهه‌های آتی شکل می‌دهند. حکم رو دربرابر وِید که به باد رفت. محافظه‌کاران اکنون قرص‌های سقط‌جنین، پیشگیری از بارداری و حقوق مدنیِ دگرباشان جنسی را هدف گرفته‌اند. ترامپ ممکن است برای بار دوم رئیس‌جمهور شود. باآنکه چنین فضایی در انجیلی‌های سابق جاری است، نمی‌دانم مکمن غیر از پذیرش کلیِ دگرباشان دیگر چه حرفی دربارۀ این امکان‌ها دارد.

 

لازم به برشمردن نیست، اما در اثری که شرح‌حال شخصی باورهاست، چنین ابهامی نابجاست و به نتایجی عجیب می‌انجامد. در فرهنگ پاکدامنی که به زنان و دختران می‌باورانَد ابزارهای جنسی خطرناکی هستند، مکمن هرطور شده در موضع برتری قرار می‌گیرد. «زمانی‌که فرهنگ پاکدامنی در بدترین حالت خود بود، کاری می‌کرد که بسیاری از زنان جوان از بدنشان احساس دوری کنند و بابت امیال جنسی طبیعی‌شان شرمنده باشند. اما در بهترین حالتش می‌تواند چشم‌اندازی عرضه کند که بدن زن چیزی است فراتر از ابزاری برای استفادۀ مرد. در فرهنگی که زنان فاقد قدرت بودند، چهارچوبی هم در اختیار زنان می‌گذاشت تا خواهان چیزی فراتر از رابطۀ جسمیِ گذرا با مردان باشند». فمینیسم هم همین کار را می‌کند، بدون قیدوبندهای فرهنگی و سیاسیِ فرهنگ پاکدامنی. قطعاً این ارزش بررسی بیشتر دارد.

 

راه دیگرش اقتدارگرایی است. من در کودکی در کلیسا از بزرگ‌سالان می‌شنیدم که از «شاهد» ما صحبت می‌کردند، یعنی آن‌طوری که مسیح را به گناهکاران نشان می‌دادیم. بعدها حقیقت را دریافتم: آن‌ها مدت‌ها هرگونه شاهدی را که داشتند فدا کرده بودند. حالا وقت بدعت رسیده و بیان بی‌پردۀ حقایق. شاید انجیل‌گرایی سابق منادیِ این‌ها باشد و شاید هم نه. گُنگ‌بودن انجیلی‌های سابق را می‌توان تا حدی به‌خاطر جوان‌بودن این خرده‌فرهنگ دانست. هنوز در حال شکل‌گیری است. اما اگر قرار است نقشی داشته باشد باید سریع‌تر و بسیار قاطعانه‌تر کار کند.

دیدگاهتان را بنویسید