راهی که از فرد بهسوی خداوند است، با مردم پیموده میشود؛ حساب خصوصی وجود ندارد! اگر کسی پنهانی با خدا ارتباط گرفته، در حالی که سرنوشت مردم، منتظر اعمال و فداکاری اوست، از بیراهه زده و میخواهد یواشکی به بهشت برود!
شریعتی را همگان میشناسد و کیست که نداند این متفکر مسلمان تا چه حد برای بیداری و آگاهی جامعه و مردم تلاش کرده و چه جایگاهی برای انسان قائل بوده؛ او حتی رنج زندان را به جان خریده و هستیاش را هم بر سر این راه گذاشته است. شریعتی جامعهشناسی بود که در حد خودش اسلامشناسی هم کرده و معتقد است سعادت جوامع مختلف و پیروزی انقلابها، همه مدیون و مرهون عنصر مهمی به نام «مردم» و «انسان آگاه» است.
تعریفی که شریعتی از انسان ارائه میکند این است: «انسان یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان) و میآفریند (خود و جهان را) و تعصب میورزد، میپرستد، انتظار میکشد و همیشه جویای مطلق است. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه میزند. اگر این صفات را جزء ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که میبینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری، همه دارد پایمال میشود. انسان در زیر بار سنگین موفقیتهایش دارد مسخ میشود. علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل میکند. تو هر چه میخواهی باشی باش، اما… آدم باش.»
علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل میکند. تو هر چه میخواهی باشی باش، اما… آدم باش.»
شریعتی بهطورکلی انسانها را به دو دسته تقسیم میکند؛ گروهی را «انسان» و سزاوار ستایش میداند و گروهی را «بشر» معرفی میکند و به نکوهش آنها میپردازد. به اعتقاد او، افراد متعالی و دردمند، انساناند و افراد بیدرد و خودبین، صرفاً بشر هستند. شریعتی میگوید: «انسان با بشر فرق دارد. بشر از وقتی که تشکیل شده – که از میمون جدا شده – همینقدر که دمش افتاده و روی پایش ایستاده، بشر گردیده است. اما انسان حقیقی در حال شدن است».
شریعتی بر این باور است که انسان، موجودی دوقطبی است که یک قطب آن از خاک است و در قطب دیگرش روح خدایی دمیده شده و این قطب، همان عنصر متعالی وجود انسان است. انسان پیوسته در درون خود در حال پیکار با این دو قطب است و به همین دلیل است که میگوییم انسان، ایستا نیست؛ بلکه موجودی پویاست که همواره در حال تحول است و بهسوی عنصر متعالی خویش یعنی روح خدایی حرکت میکند. حال نقش مذهب در این میان چیست؟ مذهب، راه و مسیر این حرکت را نشان میدهد. راهی که انسان را از حضیض دنیا به عالیترین درجات میرساند. با این تحلیل میتوان تضاد میان دو نوع انسان یعنی هابیل (انسان باایمان و صالح) و قابیل (انسان متجاوز و برادرکش) را مشخص کرد. فلسفه تاریخ بشری از نبرد این دو نیروی متضاد و دائماً در جنگ با یکدیگر در درون انسان، مایه میگیرد و بهصورت پیکار میان توحید و شرک و حق و باطل تجلی میکند.
بشرنمایی تاریخی انسان
شریعتی دو گروه انسان را چنین توصیف میکند: گروهی «آیات خدا را کتمان میکنند و پیامبران و نیز کسانی از میان مردم را که به عدالت میخوانند، بهناحق میکشند و همواره سد راه خدا میشوند و مردم را به بردگی و ذلت و استضعاف میکشانند و تودهها را به جای بندگی و طاعت و پرستش و حمد خدا، به بندگی و عبودیت مداحی و چاپلوسی خویش دعوت میکنند و خود را صاحب و مالک مردم میخوانند و در زمین سرکشی میکنند و بر بندگان خدا چیرهدستی مینمایند… و همیشه در برابر رسالت خدا میایستند و مانع تحقق عدالت و آزادی مردم و رشد ایمان و توحید راستین میشوند و خدا که به انسان کرامت بخشیده، مردم را خانواده و نزدیک و همانند خود خوانده است و برایشان عزت و حرّیت و نعمت و شرافت و قدرت میطلبد. اینان، مردم را مستضعف و برنده و پرستنده و مقلد و جاهل میسازند و این است که جنگ میان دو جبهه، دو قطب – قطب خدا و قطب ابلیس – جبهه پیامبران مردم و جبهه ملا و مترف و راهب، همیشه و در همه جا درگیر است؛ یک نبرد پیوسته همیشگی و همهجایی، از آدم یعنی از آغاز نوع بشر تا آخر تاریخ یعنی تحقق عدالت جهانی و پیروزی قطعی مردم و آزادی و خداپرستی و نابودی کلی استبداد سیاسی و استثمار اقتصادی و استحمار مذهبی.
امروزه انسانها، «من» حقیقی خود را فراموش کرده و در اجتماع هضم شدند و تنها راه نجاتشان، «بازگشت به خویشتن» است.
در این دو صف که همه جا و همیشه در طول تاریخ، رودرروی هم میجنگند – حق و باطل، عدل و ظلم، توحید و شرک، ایمان و کفر، مردم و ملاء، مستضعف و مستکبر – دو سلسله وراثت نیز رهبری دو جناح را بر عهده دارند: هابیل و قابیل، ابراهیم و نمرود، موسی و فرعون، یحیی و هیرودیس، عیسی و قیصر، محمد (ص) و قریش یا خسرو و سزار، علی (ع) و معاویه… و اکنون حسین (ع) و یزید! و فردا… حسینهای دیگر و یزیدهای دیگر، در عاشوراهایی دیگر و کربلاهایی دیگر… و شگفتا! در یک سو روشنگران و در سوی دیگر خناسها.»
دکتر شریعتی بیماری انسانهای این قرن را «الیناسیون» مینامد؛ البته نه در معنای لغوی آن که به معنای ندیدن حقیقت یا همان جنزدگی است؛ بلکه اصطلاح «الیناسیون» در جامعهشناسی که به معنای «دیوانهشدن» یا «مجنون شدن» انسان امروز است. او میگوید امروزه انسانها، «من» حقیقی خود را فراموش کرده و در اجتماع هضم شدند و تنها راه نجاتشان، «بازگشت به خویشتن» است. «کسی که فن زیستن در خویشتن را دریافته است، میداند که خویشتن جهانی است بزرگتر از جهان خاکی؛ بنابراین یکی از خصوصیات انسان امروز این است که جهانشناس هست اما خودشناس نیست.»
شریعتی میگوید: «من بهعنوان یک موجود انسانی، دارای نیازهای مختلف و استعدادهای گوناگونی هستم؛ اما زندگی تقسیمشده و سنگین و فشردهای که نظم و ماشین و سرمایهداری و تولید و همچنین مصرف متصاعد بر زندگی امروز تحمیل میکند، انسان را در این جامعه در وضعیتی قرار میدهد که به ناچار، یک شکل کار را برای همیشه باید انجام دهد و چون انسان ساخته نشده است که همواره به یک جزء، به یک کار خاص و به یک بعد ثابت بپردازد و همواره وجود خودش را در آن کار، در آن عمل و در آن رسالت بیابد، بنابراین انسانی که مدت سیسال هر روز ۸ یا ۱۰ یا ۱۲ ساعت، دائماً یک کار تکراری جزئی را انجام میدهد، در آن حال، خود را که چندبعدی، چندنیازی و چندجلوهای است، احساس نمیکند. انسان خیلی چیزها را به جای «من» حقیقی خودش عوضی میگیرد؛ بهوسیله ابزار کار، فکر و فرهنگ، فردی قویتر، احساس، اعتقاد، پول و کلیه عواملی که در شخصیت حقیقی انسان حلول میکنند، از خویشتن به در میشود و دیگر خودش را نمیشناسد.»
شریعتی از مفاهیم و سنتهای مذهبی تفسیر جدیدی ارائه میکند و تمام تلاش او این است که با بازسازی گسترده میراث مذهبی ایرانی، تصویری مدرن و جذاب از اسلام را برای نسل جوان زمان خودش ارائه نماید. هدف شریعتی از این کار، منع تقلید از غرب است. او میخواهد به جوانان و روشنفکران آن روزگار بفهماند که هرچه در فرهنگ غرب به دنبال آن میگردیم، در فرهنگ مذهبی – ایرانی خودمان در نسخهای والاتر و ارزشمندتر یافت میشود.
مکتب انسانساز اسلام
او میگوید: «اسلام برای اولینبار در تاریخ، مکتبی بود که احساس مذهبی و قدرت معجزهآسای مذهب را که همواره در درونگرایی و ذهنیت فرد تجسم داشت و به تزکیه نفس و به ساختن انسانهای متعالی درونی و فردی میپرداخت، این قدرت عظیم معنوی را از آسمان به زمین آورد، وجهه بیرونی و اجتماعی نیز داد و در مسیر ساختمان جامعه بشری و رهبری عینی و زندگی اینجهانی اجتماع انسان به کار گرفت.»
از دیدگاه دکتر شریعتی، دموکراسیهای غربی مردود است و در مقابل، فقط دموکراسی هدفدار و متعهد است که میتواند زمینهساز نجات انسان باشد. جامعه اسلامی برخلاف انواع سوسیالیسم غربی، جامعهای هدفدار بوده و بر عدالت و توزیع منصفانه استوار شده است. در این جامعه، مردم نقش بسیار مهمی دارند؛ زیرا مردم، مالک بوده و تفاوت طبقاتی میان آنان وجود ندارد. ایدئولوژی تشیع، جامعه را به سمت ایجاد یک دموکراسی بر مبنای جهانبینی توحیدی و عدالت اجتماعی هدایت میکند؛ حکومت گروهی که بر اساس یک برنامه انقلابی، روابط اجتماعی و سطح زندگی مردم را دگرگون میسازند. این حکومت، نیازمند امامی است که از سوی مردم (ناس) شناخته و برگزیده شده باشد.
جامعه اسلامی برخلاف انواع سوسیالیسم غربی، جامعهای هدفدار بوده و بر عدالت و توزیع منصفانه استوار شده است
به گفته شریعتی: «راهی که از فرد بهسوی خداوند است، با مردم پیموده میشود؛ حساب خصوصی وجود ندارد! اگر کسی پنهانی با خدا ارتباط گرفته، در حالی که سرنوشت مردم، منتظر اعمال و فداکاری اوست، از بیراهه زده و میخواهد یواشکی به بهشت برود!» شریعتی میگوید ایدئولوژی، موتور محرک دین و نوعی فرهنگ جهتدار است که در انسان، حس مسئولیتپذیری و تعهد ایجاد میکند. پیامبران، برجستهترین پیامآوران ایدئولوژی محسوب میشوند که با هدف بهبود وضع موجود و رفع طاغوتها و موانع رشد و بالندگی انسان و پویایی جامعه، از بین تودهها برخاستهاند. او اهمیت و جایگاه مردم در دین را اینچنین توصیف میکند: «قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز میشود و با نام مردم پایان میپذیرد. کتابی آسمانی است اما برخلاف آنچه مؤمنین امروزی میپندارند و بیایمانان امروز، قیاس میکنند، بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد! کتابی است که نام بیش از هفتاد سورهاش از مسائل انسانی گرفته شده است… کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابلقیاس نیست… کتابی است که نخستین پیامش، خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم… آن هم در جامعة قبیلهای که کتاب و قلم و تعلیموتربیت در آن مطرح نیست».
شریعتی از تحلیل تحولات اجتماعی و انقلابها نتیجه میگیرد که جامعه و زندگی مردم مانند دیگر پدیدههای جهان طبیعت، پیوسته در حال تغییر و تحول است. حکومتها باید متناسب با تحولات اجتماعی و شرایط زندگی، متحول شوند و نظامی که نتواند با شرایط متغیر جهان و زمان هماهنگ شود، دوامی ندارد. حکومتی که بخواهد همچنان به شیوه ایستا و لایتغیر، خواستههای خود را بر جامعه و مردم تحمیل کند، محکوم به فناست؛ بنابراین اگر حکومتی به دنبال دوام و بقاست، باید حقوق اساسی مردم خود، از جمله حق دخالت در سرنوشت خویش را محترم بشمارد؛ زیرا این مردم هستند که اعضای جامعه را تشکیل میدهند و دگرگونیهای شرایط زندگی آنان و مقتضیات جامعه، در نیازها و رفتار و خواستههای آنان منعکس میشود.
توحید؛ موتور محرک انسان و جامعه
آزادی انسان، مهمترین موضوعی است که فکر شریعتی را درگیر میکند. او درک خاصی از آزادی دارد که به معنای آزادی ذهن و سوژه و رهایی از محدودیتها و اجبارهایی است که انسان در آن زندگی میکند. شریعتی این دغدغه را به طور خاص در «کویر» خود نشان داده و معتقد است که هدف خلقت، گسترش قلمرو آزادی و انتخاب و سوژه شدن انسان است. اما نکته این است که انسان با هبوط در این دنیا، در قالبِ جوامع مختلف قرار میگیرد و در این قالب به بند کشیده میشود. معمولاً جوامع، انسانها را محدود و ذهنیت، سبک رفتار و شیوه زندگیاش را تعیین میکنند. جبرهایی که بر انسان تحمیل میشود عبارتاند از: جبر تاریخ، جبر جامعه و همچنین جبر خویشتن.
اگر حکومتی به دنبال دوام و بقاست، باید حقوق اساسی مردم خود، از جمله حق دخالت در سرنوشت خویش را محترم بشمارد؛
به اعتقاد شریعتی، جهانبینی توحیدی، جبر تاریخ، جامعه و محیط را بر انسان میپذیرد، اما تأیید میکند که انسان با اراده و آگاهی خود میتواند این جبر را تغییر دهد؛ چون انسان، جمع ضدّین است؛ یعنی در همان حال که نیمهای لجنی دارد، یک نیمه الهی و روحانی هم دارد. بر اساس این ویژگی جهانبینی توحیدی، انسان با آگاهی از قوانین جبری که بر او حاکم است میتواند جبرها را تغییر دهد و این خود میتواند یک نیروی محرک برای عصیان و انقلاب انسان علیه جبرهای چهارگانه باشد.
به اعتقاد دکتر شریعتی، توحید یک جهانبینی و یک عقیده است که نگرش خاصی از هستی را القا میکند و میتواند عامل تغییر در طول تاریخ باشد و انگیزهای قوی را تحریک کرده و نقش مهمی در تغییر اجتماعی و شکلدادن به ساخت جامعه ایفا نماید. او همچنین به مسئله جامعه ایران و گرفتاری آن در چنگال عقبماندگی، تحجر و انحراف دینی پرداخته و نقشه راهی برای حرکت به سمت آزادی، پیشرفت و توحید ترسیم میکند. به گفته او، اصلاح انقلابی به شیوه پیامبر اسلام تنها راه چاره و استراتژی آگاهیبخشی و آزادیبخشی در این راه بسیار مؤثر است.
شریعتی میگوید: «در جامعه من، اسلام هم ایمان توده است، هم قدرت نیرومند اجتماعی است، هم تاریخ است و هم فرهنگ ملی و هم در ذات، سازنده و آگاهیبخش و عدالتخواه و ضد استبداد و معتقد به عزت انسانی و اجتماعی و مادی پیروانش. نفهمیدن این واقعیت، یعنی نفهمیدن هیچچیز!» به اعتقاد شریعتی، مردم جهان سوم تا وقتی هویت فرهنگی خودشان را پیدا نکنند، نمیتوانند با امپریالیسم مبارزه کنند. او خودسازی انقلابی را لازم میداند و خودسازی از نظر او یعنی خویش را انقلابی بارآوردن و بهعنوان یک اصل و یک هدف، یعنی به جوهر وجودی خود تکامل بخشیدن که لازمه آن شرکت در سرنوشت مردمی است که انسانیت و تکامل وجودی ما آن را ایجاب میکند. «یک انقلابی بیش از هر چیز، یک جوهر دگرگون خودساخته است که خویشتن خودساخته ایدئولوژیک را جانشین خویشتن موروثی سنتی کرده است.»
در آخر میتوان این جمله شریعتی را چکیده دیدگاه شریعتی درباره مردم دانست: «مردم، ناموس خدایند؛ خانواده خدایند و هیچکس غیرتمندتر از خدا نسبت به خانوادهاش نیست».
مرضیه سهامی احمد