انقلاب اسلامی، رویدادی نبود که به صورت ناگهانی و بدون هیچ مقدمهای اتفاق بیفتد. اصولاً نمیتوان در تاریخ بشر، رویدادی را بدون پیشینه، سابقه و عوامل داخلی و بیرونی دخیل در آن، مطالعه کرد. کارشناسان و اهالی پژوهش، چه در مؤسسات پژوهشی داخلی و چه در مراکز تحقیقاتی خارجی، برای وقوع انقلاب اسلامی ایران و پیروزی آن، دلایل متعددی را برشمردهاند؛ دلایلی که هر کدام بخشی از زمینههای شکلگیری اعتراضات را دربرمیگیرد.
دکتر موسی حقانی، پژوهشگر تاریخ و رئیس مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، معتقد است که با وجود دخیل بودن عوامل متعدد در شکل دادن به بستر وقوع انقلاب، مسائل فرهنگی در رأس این عوامل قرار داشت. او در گفتوگویی تفصیلی با روزنامه خراسان، به مناسبت آغاز چهل و چهارمین فجر انقلاب اسلامی، ضمن بررسی نقش عوامل گوناگون فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در سقوط رژیم پهلوی، به بررسی اجمالی جریانهای مخالف این رژیم هم پرداخت و به این سوال کلیدی پاسخ داد که چرا هیچ شخص یا جریانی، به جز امام خمینی(ره) نمیتوانست رهبری نهضت و انقلاب را به دست گیرد و آن را به ثمر برساند؟ آنچه در ادامه میخوانید، مشروح مصاحبه ما با این تاریخپژوه است. معمولاً عوامل مختلفی را برای آغاز و به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی در نظر میگیرند؛ عوامل فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و مانند اینها. به اعتقاد شما، اصلیترین عامل شکلدهنده جریان انقلاب و سقوط رژیم پهلوی چه بود؟ همانطور که شما هم اشارهای داشتید، برای وقوع انقلاب اسلامی، نمیتوان یک عامل رادر نظر گرفت. عوامل مختلفی در به ثمر نشستن آن نقش داشت. با این حال، برخی از این عوامل، سهم عمدهتری در وقوع انقلاب داشتند که به طور قطع، عامل فرهنگی مهمترین و اصلیترینِ آنهاست. دلیل این مسئله را باید تقابل فرهنگی پهلویها با مردم ایران بدانیم؛ در طول این دوره، از زمان روی کار آمدن رضاشاه تا دوره حکومت محمدرضا، پهلویها هیچگاه نتوانستند و شاید نخواستند با فرهنگ اسلامی ایرانی ارتباط برقرار کنند. سیاستهای آنها، عموماً در تقابل با این مسئله بود؛ چه در ماجراهایی مانند ممنوعیت حجاب و عزاداری سیدالشهدا(ع) و چه در قضیه ترویج منکرات که در این دوره تاریخی، بسیار گسترده و ذوابعاد است. این مسئله، فقط به دوره رضاشاه اختصاص نداشت و در دوره محمدرضا هم با شتاب بیشتری دنبال میشد، منتها رویکرد آن، برخلاف رویکرد پهلوی اول، بیشتر از قالب نرم پیروی میکرد. این رفتارها، تأثیر بسیار بدی در جامعه میگذاشت. تصوّر کنید که جامعه مذهبی ایران، در ماه مبارک رمضان سال 1356، شاهد اجرای نمایشی خیابانی در جشن هنر شیراز بود که در آن، شنیعترین اعمال جنسی را در برابر چشم مردم، از مرد و زن و کودک انجام میدادند و ابایی از فضا و فرهنگ حاکم بر جامعه هم نداشتند. سفیر انگلیس در دیدار با شاه، در همان زمان، به موضوع این نمایش اشاره کرده و گفتهبود که در لندن، اجازه برگزاری چنین نمایشی را نمیدهند. ساختارشکنیهای رایج در جامعه بسیار شدید و گسترده بود. بعدها فرح از تلاش پهلویها برای یک به اصطلاح «انقلاب جنسی» در ایران صحبت کرد که بنا داشت آسیب اساسی و گسترده را نه فقط به ساختارهای فرهنگی و دینی بلکه به اساس فرهنگ و حیای ریشهدار در هویت ایرانی وارد کند. این رویکرد غربیسازی که از دوره رضاشاه در دستور کار رژیم قرار گرفتهبود، در فضای ضداخلاقی و مستهجن، گاهی حتی سریعتر از غربیها هم حرکت میکرد. برخی فجایع و اعمال منافی عفتی که در این دوره در ایران ترویج میشد، هنوز در اروپا و آمریکا شایع نشده بود و ما، چند دهه بعد شاهد بروز آنها در غرب هستیم. به همین دلیل میگوییم که پهلویها و به طور مشخص محمدرضا و همسرش، هیچگاه نتوانستند یا نخواستند با جامعه ایرانی یک ارتباط سالم فرهنگی برقرار کنند. معمولاً در بررسی عوامل شکلگیری انقلاب، از موضوع وضعیت استقلال کشور در دوره پهلوی و تسلط بیگانگان بر امور داخلی ایران هم صحبت میشود. این موضوع چه سهمی در بروز انقلاب اسلامی داشت؟ موضوع مداخله خارجی و زیر سوال رفتن استقلال ایران هم، سهمی مهم و تأثیرگذار در شکل گرفتن انقلاب اسلامی داشت و باید بگوییم که دومین عامل بسیار مؤثر در این زمینه بوده است. ایران در دوره پهلوی، عملاً به چراگاه کمپانیهای اروپایی و آمریکایی تبدیل شده بود و آنها تا آخرین روزهای عمر رژیم پهلوی، شیره جان ملت ایران و داراییهای مادی و معنوی مردم ما را میمکیدند. بدیهی بود که وقتی چشم ملت به این وضعیت میافتاد، نمیتوانست در برابر چنین شرایطی، تاب بیاورد. این حضور و فعالیت، البته تبعات فرهنگی هم داشت. 54 هزار مستشار آمریکایی در ایران حضور داشتند که رفتارشان در کشور ما، تفاوتی با عملکرد اخلاقی و کرداریشان در آمریکا نداشت. اینها به نوامیس مردم دستدرازی میکردند، در خیابان دست به ضرب و جرح مردم میزدند و با وجود حق کاپیتولاسیون، امکان تعقیب قضاییشان در ایران وجود نداشت. این موارد، باعث میشد که ایرانیان نه فقط در حوزه فرهنگی و اجتماعی بلکه در حوزه اقتصادی هم خود را مغبون و وابسته به غرب ببینند. هویت اسلامی ایرانی هدف تهاجم قرار گرفتهبود و بحث غربی کردن ایران، با جدیت از سوی رژیم و با حمایت آمریکا دنبال میشد و اینکه در جامعه عصر پهلوی، شاهد انواع و اقسام مناسباتِ ضدفرهنگ اسلامی ایرانی هستیم، ریشه در همین مسئله داشت. شاه مدعی بود که ایران به دروازه تمدن بزرگ رسیده است. تلاقی این ادعا با وقوع انقلاب اسلامی را چگونه تفسیر میکنید؟ ببینید، شرایط کشور، با وجود ادعای پرطمطراق رسیدن به دروازه تمدن بزرگ و برخوردار بودن رژیم شاه از روابط گسترده با غرب، اصلاً چنگی به دل نمیزد. اسدا… علم در بخشی از خاطرات سال 1355 خود، به این موضوع اشاره میکند که در آن زمان، تنها یک درصد از روستاهای ایران، از نعمت آب آشامیدنی بهداشتی برخوردار بودند. وضعیت آموزش و پرورش، از این هم اسفناکتر بود. در سال 1357، مدیرکل آموزش و پرورش تهران، طی یک گزارش اعلام کرد که اعتبارات واقعی تخصیص یافته به این نهاد راهبردی، یک سوم مقداری است که اعلام میشود! مشکل معلم و کتاب بسیار گسترده بود. طبق گزارشی که از آن یاد کردم، در مدارس تهران کلاسهای 100 و 150 نفری وجود داشت و تازه برای همه دانشآموزان هم، حضور در چنین کلاسهایی امکانپذیر نبود. وقتی تهران، به عنوان پایتخت ایران، چنین وضعی داشته باشد، دیگر نمیتوان از شهرستانها و روستاها توقع زیادی داشت و اصلاً درباره آنها حرف زد. در مناطق نزدیک تهران مانند آمل، آموزش و پرورش در تنگنا و محرومیتهای هولناک دست و پا میزد. به علت ساخته نشدن مدارس، از ساختمان مقبرهها و برخی امامزادگان به عنوان مدرسه استفاده میشد. معمولاً اطراف این مکانها، گورستان بود و بچههای مجبور بودند زنگ تفریح و اوقات فراغتشان را در گورستان و مشاهده مراسم تدفین و سوگواری برای اموات بگذرانند! طبق گزارشهای موجود، بعضی از بچهها به دلیل ترس از گورستان، قید تحصیل را میزدند. 85 مدرسه روستایی، در تکیهها و مساجد تشکیل میشد و هنگامی که در روستا کسی فوت میکرد یا مجلس خاصی بود، دانشآموزان را بیرون میکردند تا مراسم برگزار شود. در همین حال، شاه بودجه وزارت جنگ خود را افزایش داده بود و خریدهای تسلیحاتی سنگینی از آمریکا و اروپا داشت. نمونههای متعدد دیگری هم در این زمینه وجود دارد که نشان میدهد چرا این ادعای شاه نمیتوانست برای مردم قابل قبول باشد. مثلاً در حوزه استحکام سازههای مسکونی، طبق گزارش رسمی سال 1357، 70 درصد خانههای مسکونی ایرانیان، استحکام لازم را نداشت و از خشت، گِل، حصیر، مقوّا، حلبی و چوب ساخته شدهبود و به تصریح بازرسان حکومتی، از 2.5 میلیون واحد مسکونی در کشور، دو میلیون و 200 هزار واحد، مرکز رشد و نمو انواع میکروبهای خطرناک و بیماریزا محسوب میشد. در خانههای روستایی، مردم در کنار گاو، گوسفند، سگ، گربه، مرغ و خروس زندگی میکردند و محیط زندگی آنها از هم جدا نبود. در همین جنوب تهران، مناطقی وجود داشت که آنها را به نام «گود» میشناختند و در آنها، طویله با اتاق محل زندگی خانواده، یکی بود. در حوزه تولیدات داخلی، تقریباً حرفی برای گفتن نداشتیم؛ اقتصاد تک محصولی و آن هم نفتی که صرفاً استخراج و فروخته میشد، وابستگی تمام عیاری را در این زمینه به ایران تحمیل میکرد؛ تقریباً همه چیز از خارج و به خصوص اروپا و آمریکا وارد میشد؛ گندم، جو، تخممرغ، کَره، مرغ، گوشت گاو و گوسفند و… . وارد کردن حتی مایحتاج روزانه مردم، اقتصاد کشور را بسیار آسیبپذیر کرده بود. بر اساس آنچه فرمودید، بدیهی است که مخالفتها علیه رژیم شاه بالا میگرفت. به خصوص که اختناق حاکم هم مزید بر علت میشد. در این دوره شاهد شکل گرفتن جریانهای مخالف رژیم هستیم، جریانهایی که بعدها ادعا کردند سهم عمدهای در پیروزی انقلاب اسلامی داشتهاند و به نوعی، سهم خودشان را هم از نظام مطالبه میکردند. این مسئله در سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مشکلات عمده و عدیدهای را ایجاد کرد و حتی امروز هم، با توجه به گذشت بیش از 4 دهه از آن وقایع و بیاطلاعی جوانان از حوادث دوران انقلاب، چنین ادعاهایی را در فضای مجازی و رسانههای معاند مطرح میکنند. ارزیابی شما از ادعای سهمخواهی این جریانها و گروهها چیست؟ ببینید، جرقه انقلاب اسلامی، با مقدماتی که درباره شرایط مختلف کشور عرض کردم، با توهین به حضرت امام خمینی به عنوان یک مرجع تقلید، آغاز شد و مردم را به خیابانها کشاند. در واقع اصل، دفاع از مقدسات دینی بود، اما مشکلاتی که برشمردم، مزید بر علت شد. درباره حضور گروههای چپ و غیرآنها در جریان انقلاب، باید بگویم که اینها علیه رژیم فعالیت میکردند، اما نه با هدف انقلابی که مردم آن را شکل دادند. اجازه بدهید با ذکر نمونه به بررسی این مسئله بپردازیم. آقای مهندس بازرگان، به عنوان شخص اول نهضتآزادی، در آذر یا آبان سال 1357 در نوفللوشاتو به دیدار امام خمینی رفت؛ در آن دیدار به ایشان گفت که اینقدر بر رفتن شاه تأکید نکنید! نمیشود و امکان ندارد که شاه همینجوری برود! بهتر است گام به گام جلو بیاییم؛ ابتدا از فضای باز سیاسی استفاده کنیم و در مجلس نماینده داشتهباشیم تا بشود در قوانین دخل و تصرفی کرد و بعد، برویم سراغ همه پرسی و اموری از این قبیل. امام در جواب او گفت، تا شما بخواهید این کارها را انجام بدهید، پهلوی دوباره قدرت میگیرد و همه این مقاومتها را سرکوب میکند. با این حال، بازرگان روی حرف خودش ماند. در 22 دی 57، چهار روز قبل از فرار شاه، آقای بازرگان در جلسهای اظهار کرد: آقای خمینی میگوید شاه برود، مگر میشود شاه برود؟ اگر شاه برود آقای خمینی با آمریکا و ارتش چه میکند؟ رژیم شاهنشاهی سه رُکن داشت؛ شاه، ارتش و آمریکا و آقای بازرگان، نگران همین مسئله بود، اما دیدیم که امام و ملت ایستادند، شاه رفت، ارتش هم با تدبیر امام خمینی به مردم پیوست و آمریکا هم وقتی دید که در ارتش و در میان مردم، قادر به انجام کاری نیست، مجبور شد از خیر منافع نامشروعش در ایران بگذرد و منتظر کودتا، جنگ خارجی یا داخلی بماند تا شاید بتواند دوباره آن سلطه پیشین را تکرار کند. با چنین اوصافی، آیا میشود مهندس بازرگان یا نهضت آزادی را در پیروزی انقلاب سهیم دانست و نقش آن ها را مؤثر فرض کرد؟ به اعتقاد من خیر؛ اینها با رژیم شاه مخالفت داشتند، اما این مخالفت، هیچگاه به سرنگونی این رژیم منجر نمیشد. گروههای چپ و مارکسیست که اساساً جایگاهی در میان مردم نداشتند؛ اینها با نوع عقایدشان که در تضاد آشکار با فرهنگ اسلامی ایرانی قرار داشت، اگر هزار سال هم مبارزه میکردند، نمیتوانستند در ایران انقلاب کنند. باز هم یادآوری میکنم، اینها هم مخالف رژیم بودند، اما همه امیدشان این بود که مردم به رویکردهای سیاسی و اعتقادی آن ها روی خوش نشان بدهند و این، اصولاً امکانپذیر نبود. در این بین، گروههای چپگرایی مانند سازمان منافقین هم بودند که ادعای اسلامگرایی را یدک میکشیدند و میخواستند با جنگهای چریکی به مبارزه با رژیم شاه بپردازند؛ اما اولاً چنین رویکردی در مبارزه، اصلاً در ایران جواب نمیداد و ثانیاً این جریان نیز بعد از مدتی دچار انحرافات عقیدتی و گرایش کامل به مارکسیسم شد و علاوه بر ضربههای سنگین ساواک که باعث شد ساختار تشکیلاتی آن ها را از هم بپاشد، خود اعضای سازمان منافقین هم، به جان یکدیگر افتادند و تسویههای خونین درونگروهی به راه انداختند. این یک واقعیت است که اگر نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی و با حضور ملت مسلمان ایران به ثمر نمیرسید، اعضای این سازمانها و جریانها، باید در زندانهای رژیم شاه میماندند و میپوسیدند. این موضوع آنقدر واضح و معلوم است که حتی برخی از اعضای کادرهای مرکزی چنین گروهکهایی به آن اعتراف میکنند. بنابراین، اینها هم با وجود مخالفت با رژیم، عملاً قادر به ایجاد انقلاب و سرنگونی آن نبودند. بنابراین، این که جریان نهضت آزادی یا گروهکهای چپگرا و مانند اینها، مدعی دارا بودن سهم از انقلاب هستند، ادعایی پوچ و بیهوده است؛ آن ها مدیون نهضت امام خمینی و مردم مسلمان ایران هستند. این تجربهای است که علاوه بر انقلاب اسلامی، میتوان در جریان نهضت مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت هم مشاهده کرد. آنجا هم اساساً چنین گروههایی، فاقد جایگاه لازم برای جذب عمومی مردم بودند. در هر سه نهضت، این علما و مراجع دینی هستند که مردم را به میدان میآورند و در واقع، این اعتماد مردم به علماست که باعث میشود ملت وارد میدان مبارزه شود.
جواد نوائیان رودسری