۱- حسن روحانی در جهانی موازی زیست میکند؛ چه در دوران زمامداریاش و چه حالا که بیرون گود نشسته و هر از گاهی در تریبونهایی یکطرفه، از ایام خوش دولتش سخن میگوید. تحلیلمحتوای اظهارات او در گعدههای ترتیبدادهشده، گواهی است بر این گزاره.
۲- رئیس ناکامترین دولت پس از انقلاب، از مشکلات امروز و خطاهای دولت کنونی پلی بهسوی بهرهبرداری زده و در پی سفیدکردن کارنامه اعتدالیون است، بیآنکه تلاشی برای لمس واقعیتها داشته باشد. برای روحانی ردیفکردن اقدامات دولتش هدف است و میپندارد که سیاههکردن آنها، اقبال عمومی را به سوی او بازگردانده و افکارعمومی را دوباره به خود و یارانش متمایل میکند اما واقعیتهای موجود کاملاً با منویات او در تعارض است.
۳- روحانی با اظهارات اخیر خود مبنی بر شرایط متعادل کشور در زمان خداحافظی با مسند قدرت، عیان ساخته که بر خلاف مشهورات موجود، نمیتوان او را به صفت «سیّاس» متصف کرد. او به عارضه غالب بر حوزه سیاست گرفتار شده؛ آنجایی که سعی دارد با بهرهگیری از تبلیغات سیاسی و ساختن دوگانههای واهی، مفری برای خود یافته و رفع اتهام کند. اما حافظه تاریخی جامعه ایرانی از یاد نخواهد برد که شیخ دیپلمات و دولتش، در قامت لشکری شکستخورده با نهایت دلزدگی عمومی مواجه و با مناصب خود وداع کردند.
۴- این الصاق صفت شکستخورده به روحانی و یارانش، از روی غرضورزی و حب و بغضهای سیاسی نیست زیرا نگارنده نه نسبتی با دولت کنونی دارد و نه دل در گروی احزاب و جریانهای سیاسی. مغلوبهبودن اعتدالیون، ریشه در واقعیتهای موجود داشته و برآمده از تجربیات عینی است و موید آن، هزیمت دولت وقت متعاقب شکست برجام بود. وقتی کلانایده آنان، مضمحل و به قهقرا رفت و بدون حیات آن، دولت وقت درگیر بحرانهای ریز و درشت شد چگونه میتوان روحانی و یارانش را مغلوبه نامگذاری نکرد؟
بیراهه نیست که بگوییم با نابودی توافق هستهای در اردیبهشتماه ۹۷، دولت اعتدال خاتمه یافت چون هدفی که سالها برای رسیدن به آن دویده بودند، دست نیافتنی شد و این بهمثابه سردرگمی شیخ دیپلمات و دولتش بود. سه سال پایانی دولت دوازدهم برای روحانی و یاران، ورود به دورهای بود که میتوان آن را عصر حیرت و سرگشتگی نامید؛ حیرت از فروریختن تکیهگاه اصلی دولت و سرگشتگی پیرامون تصمیمات آینده برای کشور؛ تصمیماتی پر از خطا و کژروی که آبان ۹۸ نمود عینی انحراف و لغزش اعتدالیون بود.
۵- اگر بدون مقاصد سیاسی و با عینک واقعبینی بنگریم، نه روحانی و یاران و اصلاحطلبان توفیق چندانی یافتند و نه دیگر رقبای سیاسی آنان و این ریشه در عملکردهای برجای گذاشته دارد نه فرعیات دیگری که در مخیله سیاسیون رژه میرود. میتوانند بدون هیچ محدودیتی روایتهای متفاوتی را از میراث برجای گذاشته خود ارائه دهند اما نه اثر اقناعی داشته و نه پایگاه اجتماعی گذشته آنان احیا خواهد شد. نبض جامعه، از خمودگی سیاسی و بیتفاوتی خاصی حکایت میکند که این قسم از کنشورزیهای سیاسیون تغییری در آن پدیدار نخواهد کرد. هر اندازه که دو سر اصلی قطبهای سیاسی به دیگری هجمه و سعی در تصویرسازیهای انتزاعی داشته باشند، آنچه اهمیت دارد واقعیتهای سربار شده بر شئون زندگی مردم است.
یوسف مشفق