شکست فرامتنی آمریکا در جهان

باید تمرکز ویژه‌ای بر روی دکترین دولت‌های آمریکایی در مواجهه با تحولات جهانی نمود. دکترین‌هایی که یکی پس از دیگری به جای تبدیل شدن به نقطه قوت واشنگتن، حکم پاشنه آشیل جریانات سیاسی و کلیت حاکمیت آمریکا در نظام بین‌الملل را پیدا کرده است.

این روز‌ها نمی‌توان از ابعاد فرامتنی شکست آمریکا در نظام بین‌الملل غافل ماند. حتی سران سیاسی این کشور اذعان کرده اندکه قدرت خود در جهان را از دست داده اند و تنظیم رفتار متحدان واشنگتن نیز در مواردی از عهده لابی‌های قدرت در کاخ سفید و کنگره بر نمی‌آید. در این میان، قطعا باید تمرکز ویژه‌ای بر روی دکترین دولت‌های آمریکایی در مواجهه با تحولات جهانی نمود. دکترین‌هایی که یکی پس از دیگری به جای تبدیل شدن به نقطه قوت واشنگتن، حکم پاشنه آشیل جریانات سیاسی و کلیت حاکمیت آمریکا در نظام بین‌الملل را پیدا کرده است.

تاملی بر یک نظرسنجی
نظرسنجی جدید یو اس‌ای تودی و دانشگاه سافولک نشان می‌دهد که شکاف بر سر تلقی شهروندان آمریکایی نسبت به آنچه نقش مدیریت واشنگتن در معادلات جهانی خوانده می‌شود، شدیدا افزایش یافته است. این نظرسنجی نشان می‌دهد که ۴۶ درصد از شهروندان آمریکایی خواستار نقش آفرینی خاص واشنگتن در بحران‌های بین‌المللی و جهانی هستند، حال آنکه ۴۷ درصد از آن‌ها مخالف این نقش آفرینی و در مقابل، حامی تمرکز گرایی آمریکا در داخل مرز‌ها هستند. این به معنای بازگشت جامعه آمریکا به دکترین مونروئه است! این مسئله یک بار خود را در انتخابات سال ۲۰۱۶ میلادی نشان داد:جایی که بسیاری از شهروندان آمریکایی بدون آگاهی نسبت به ماهیت ترامپ، مقهور شعار تمرکزگرایی وی بر داخل کشور و پرهیز از صرف هزینه‌های هنگفت در حوزه سیاست خارجی آمریکا شدند.

منازعه‌ای پایدار در سیاست خارجی آمریکا
جگونگی مواجهه آمریکا با ماهیت جهان و تحولات جاری در آن، محدود به برهه کنونی نبوده است. بحث در مورد نقشی که ایالات متحده باید در سرتاسر جهان ایفا کند، از زمان تاسیس این کشور وجود داشته است. اما اکنون، در سال ۲۰۲۳ میلادی، نسل جدید آمریکا گرایش بیشتری نسبت به انزواگرایی در نظام بین‌الملل دارد. این در حالیست که مشی عملیاتی دو حزب دموکرات و جمهوریخواه دقیقا خلاف این مطالبه عمومی می‌باشد. هم اکنون شاهد شکل گیری ادبیاتی خاص در حوزه سیاست خارجی آمریکا هستیم:جمله “چرا به کشور‌های خارجی پول می‌فرستیم؟ “تبدیل به یک سوال پررنگ در فضای مجازی در آمریکا شده است. داستین گیبونز، ۳۴ ساله، یک مدیر گارانتی خانه از کوئین کریک در ایالت آریزونا در این خصوص به یو اس‌ای تودی می‌گوید:
“ما نمی‌توانیم بر معضلات داخلی خودمان غلبه کنیم. ما حتی نمی‌توانیم بحران‌های آینده را برای شهروندان آسیب پذیر پیش بینی کنیم. در چنین شرایطی چرا باید بر سایر نقاط دنیا تمرکز داشته باشیم؟ ”

دکترین‌های شکست خورده در سیاست خارجی آمریکا
درست در چنین شرایط و بستری، رئیس‌جمهور آمریکا به دکترین‌های شکست‌خورده یا محکوم به شکستی فکر می‌کند که بازی خود را بر آن‌ها استوار ساخته است. بایدن امروز نمی‌داند باید در قبال تحولات جاری جهان، چه دکترین خاصی را تدوین یا بازسازی کند! دکترین مونروئه یک دکترین سیاسی آمریکایی بود که در دسامبر ۱۸۲۳ توسط مونروئه، رئیس‌جمهور وقت آمریکا اعلام شد. بر پایه این دکترین، دولت ایالات‌متحده آمریکا تصمیم گرفت که از دخالت در جنگ‌های بین قدرت‌های اروپایی و مستعمرات آن‌ها خودداری و از سوی دیگر وقوع جنگ در قاره آمریکا را به‌عنوان حرکتی خصمانه تلقی کند. دکترین مونروئه تا حدود یک قرن جایگاه ویژه‌ای در سیاست خارجی آمریکا داشت، تا اینکه «ویلسون» با واردکردن آمریکا به جنگ جهانی اول خط بطلانی بر این دکترین کشید.

دکترین «دیوید آیزنهاور» دکترین دیگری است که جوبایدن در مواردی قصد بازتعریف آن را در حوزه سیاست خارجی آمریکا دارد. آیزنهاور علی‌رغم این‌که یک جمهوری‌خواه بود، طی دو دوره تصدی‌اش در پست ریاست جمهوری سیاست‌های داخلی را تعدیل کرد. او درصدد بود تا اتحاد آمریکا را با کشور‌های هم‌پیمان تقویت کرده و واشنگتن را برای مقاومت در برابر تهاجم «سرخ» به اروپا، آسیا و آمریکای لاتین مهیا نگه دارد. حتی دکترین آیزنهاور در سال ۱۹۵۷ سطح تعهدات کشورش را در قبال منطقه غرب آسیا ا فزایش داد، اما امروزه «تهاجم سرخی» وجود ندارد که آمریکا بخواهد دکترین آیزنهاور را در خصوص آن اعمال نماید. متعاقبا، آمریکا در بسیاری از نقاط جهان، دیگر قدرت مانور خود را ازدست‌داده و چشم‌اندازی نیز برای احیای این قدرت ازدست‌رفته متصور نیست. بدون شک در چنین شرایطی دکترین ابداعی یا ترکیبی بایدن، نه‌تن‌ها منتج به تسلط واشنگتن بر نقاط مختلف دنیا نخواهد شد، بلکه به‌مثابه کاتالیزور و عاملی تسریع‌کننده در مسیر انزوای بین‌المللی آمریکا محسوب می‌شود. حقیقتی که دیر یا زود بایدن و همراهانش با آن مواجه خواهند شد.

یک بحران مبنایی در آمریکا
اما اکنون بحران جدی تری در مقابل حکمرانان آمریکایی وجود دارد که نمی‌توان آن را کتمان کرد:اینکه واشنگتن اساسا قدرت خلق دکترین جدید یا ترکیبی در نظام بین‌الملل را به دلیل ریسک پذیری بالا و تغییر مناسبات بنیادین قدرت در جهان (به ضرر آمریکا) از دست داده است. در چنین شرایطی، اکثر آمریکایی‌ها اقبال و گرایش بیشتری نسبت به دکترین مونروئه پیدا کرده اند. چنانچه افرادی نظیر جیمی کارتر و بیل کلینتون اذعان کرده‌اند، واشنگتن اکنون در جایگاهی قرار ندارد که بخواهد با استناد به یک‌جانبه‌گرایی، پازل‌ها و معادلات جاری در حوزه روابط بین‌الملل را تدوین و تعیین کند! از این رو باید بر روی دکترین‌های سابق متمرکز شود که درمیان آنها، انزواگرایی کمترین ریسک را برای واشنگتن خواهد داشت. استقبال شهروندان آمریکایی نسبت به بازگشت به دکترین مونروئه، معلول ناکامی مطلق دو حزب دموکرات و جمهوریخواه در مداخله گرایی در نظام بین‌الملل می‌باشد.

اکنون از یک سو با افزایش تصاعدی هزینه‌های مداخله گرایی و جنگ طلبی آمریکا در جهان مواجه هستیم و از سوی دیگر، نظام تک قطبی نیز به صورت کامل از بین رفته و مضمحل شده است. صورت مسئله در چنین شرایطی کاملا مشخص است: دکترین‌های ابداعی یا ترکیبی امثال ترامپ و بایدن، نه‌ تنها منتج به تسلط واشنگتن بر نقاط مختلف دنیا نخواهد شد، بلکه به‌مثابه کاتالیزور و عاملی تسریع‌کننده در مسیر انزوای بین‌المللی آمریکا محسوب می‌شود. حقیقتی که دیر یا زود لابی‌های پنهان و آشکار قدرت در واشنگتن با آن مواجه خواهند شد. هزینه‌های مداخله گرایی آمریکا در جنگ اوکراین و جنگ غزه، نمونه‌ها و مصادیقی از این شکست‌های بزرگ محسوب می‌شود.

 

سعید سبحانی

دیدگاهتان را بنویسید