شرایط مناسب اقلیمی و اقتصاد پر رونق داخلی، چین را به جستجو در خارج از مرزها و مناطق دیگر و تبادل کالا و اندیشهها بی نیاز کرد و این خود دلیلی بر انزواگرایی جامعه چینی و تداوم اندیشههای سنتی در طول تاریخ این کشور بود.
شرایط مناسب اقلیمی و اقتصاد پر رونق داخلی، چین را به جستجو در خارج از مرزها و مناطق دیگر و تبادل کالا و اندیشهها بی نیاز کرد و این خود دلیلی بر انزواگرایی جامعه چینی و تداوم اندیشههای سنتی در طول تاریخ این کشور بود.
به گزارش جماران؛ امروزه اگر بخواهیم در هر بعدی از مسائل جهانی تفکر کنیم نام چین در صدر این مسائل مطرح میشود. تجارت جهانی، مسائل سیاسی و معاهدات بینالمللی از جمله فعالیتهای چین در عرصه جهانی است. در چند دهه گذشته چین به خوبی توانسته خود را از انزوای خود انگیخته تاریخی بیرون کشیده و یکی از پایههای اصلی شبکه جهانی شدن، صنعت و تجارت باشد.
جمهوری خلق چین که از سال 1949 رسما توسط مائو به عنوان دولت مرکزی و حاکم چین اعلام وجود کرد، تا امروز توانسته شبکه قدرت و حاکمیت خود را بر پیکره کشور چین اعمال کند. دومین قدرت اقتصادی و یکی از بزرگترین قدرتهای نظامی جهان بعد از پیوستن به سازمان تجارت جهانی در سال 2001 خود را به یکی از بزرگترین و اثرگذارترین کشورهای جهان بدل کرده اما به موازات در همتنیدگی این کشور با نظام بینالملل تقاضای اجتماعی برای گسترش ارتباطات جهانی در میان جامعه چین بیشتر شده است.
در طول تاریخ چین تمایل بسیاری به تمایز فرهنگی خود با دیگر اقوام و ملتها داشته و مرز میان چین و مردم ساکن اطراف آن را بیشتر تمایزات و اختلافهای فرهنگی تشکیل میداد تا نشانهگذاری سیاسی یا طبیعی مرزها. این تاجایی پیش رفت که «لوسیان پای» متفکر علوم سیاسی اظهار کرد: «حتی در عصر مدرن، چین هنوز یک تمدن است که تظاهر به کشور بودن میکند.»
ریشههای ارزشی در جامعه چین از پندها و توصیههای کنفوسیوس سرچشمه میگیرد. نیت کنفوسیوس بیشتر پرورش و اعمال «توازن و هماهنگی اجتماعی» بود تا دسیسههای سیاسی. حتی تأثیر فرهنگ محافظهکاری کنفوسیوس در کشور چین در حدود دو هزار و پانصد سال، حالت عجیبی را طی کرد که در این مدت جامعه چین نه جامعه وحشی و عقب مانده، نه توسعه یافته و نه در آن نهضتی مترقی ایجاد شد. این مهم به خاطر مبنای سنتگرایی و محافظهکاری تحت تاثیر آموزش کنفوسیوس است.
به عقیده هنری کیسینجر آمریکایی: «چین جامعهای بود که فرهنگ آن از ممانعت عمدی از حضور بیگانگان و پناه گرفتن در درون مرزهای خود، فرصتهای قیاس و همسنجی را از آنان سلب کرد و آنها را به طور کامل در بندِ نوعی وابستگی فرهنگی و روانی گرفتار کرد که همه چیز را با ارزشها و قاعدههای صرفا چینی محک زده و میسنجند.»
زمانی که «لرد جورج مکارتنی» بریتانیایی در سال 1793، همراه با هدایا و تولیدات صنعتی بریتانیا به چین سفر کرد، دربار امپراتور چین با وجود این که هنوز چینیها از تیر و کمان استفاده میکردند، توپهای جنگی اهدایی از طرف ملکه بریتانیا را به سخره گرفتند و اعلام کردند که این تجهزات کاربرد چندانی ندارند و صرفا برای تبلیغ ساخته شدهاند.
رویکرد چین در رابطه با نظام جهانی و مشخصا سیستمی که در غرب شکل گرفت اساسا متفاوت بود. تفکر مدرنِ غربی در سدههای 16 و 17 میلادی ظهور کرد، زمانی که ساختار قرون وسطایی جامعه اروپایی به گروهی از حکومتهایی که کم و بیش از اقتدار مساوی برخوردار بودند، تجزیه شد.
همچنین ویژگی دوگانه قارهای-دریایی چین، موجب تمایز از دیگر حوزههای ژئوپلیتیکی جهان شده است. این حوزه دریایی به نظام اقتصادی باز بر مبنای تبادل کالاها و ایدهها تمایل دارد. حال آنکه بخش قارهای و درونی (هارتلندی) چین به طور سنتی از نظامی بسته با اتکا به دیدگاهها و منابع فرهنگی، اجتماعی سنتی پیروی میکند. هر چند مرکز اقتصادی چین هم اکنون به ساحل طلایی «Golden Coast» دریامحور تغییر کرده اما بزرگترین هستههای جمعیتی کشور هنوز در بخش شمالی، داخلی و مرکزی چین مستقر هستند.
جهتگیری و توسعه ژئوپلیتیکی چین در طول تاریخ در بخش قارهای و بر مبنای فرهنگی سنتی چین و دیدگاههای ناشی از آن صورت گرفت، بعد از حمایتهای دوران جنگ سرد ایالات متحده در جهت ورود چین به اقتصاد بینالملل و نظام جهانی، بعد دریایی و نگاه بخشی از حاکمان چین به جهان آزاد و جهانی شدن گسترش بسیار یافت.
در دوران قدیم، مناطق دریایی چین اساسی برای ماهیگیری و تجارت محصولات کشاورزی میان مردم چین بود اما در دوران مدرن این سواحل و مناطق دریایی به مکانی برای ایجاد بندرگاههای تجاری بزرگ و مراکز تولیدی توسعه یافته از سوی قدرتهای غربی به خصوص بریتانیای قرن 19 و 20 که چین جنوبی و سواحل آن را به روی جهان خارج گشود تبدیل گردید. «هنگ کنک» در دهانه رود «پرل» و شانگهای که به رود «یانگ تسه» متصل شدهاند، نمودی از این توسعه دریا محور در چین محسوب میشود.
غرب با تمام توان خود به دریا زده بود تا تجارت و ارزشهای خود را در سرتاسر جهان ترویج دهد. رشد توسعه اقتصادی-دریایی در تمامی این بنادر، مستعمرات و سرزمینهای چینی تحتِ کنترلِ کشورهای خارجی، موجب صنعتی شدن چین شد و این کشور را به روی سرمایه خارجی و تجارت گشود. اما این جهتگیری دریایی بر چین تحمیل شد و داوطلبانه نبود.
عدم تمایل جامعه چینی و حکومتهای مستقر در چین به کشف جهان بیرون از چین به یک عامل مهم دیگر وابسته بود. این مسئله به واسطه سیستم وسیع شبکه آبراهها که رودخانههای عظیم و مراکز جمعیتی چین را به هم پیوند میداد، هموار شد. چین در درازای سدههای 18 و 19 حاصلخیزترین و پرجمعیتترین منطقه جهان به حساب میآمد. تا سال 1820 میلادی، سهم چین از تولید ناخالص جهانی نزدیک به 30 درصد بود. رقمی که از جمع تولید ناخالص ملی اروپا بیشتر بود. شرایط مناسب اقلیمی و اقتصاد پر رونق داخلی، چین را به جستجو در خارج از مرزها و مناطق دیگر و تبادل کالا و اندیشهها بی نیاز کرد و این خود دلیلی بر انزواگرایی جامعه چینی و تداوم اندیشههای سنتی در طول تاریخ این کشور بود.
تمایز میان این دو حوزه در چین بر سر سنتهای داخلی و تمایل به تجارت و فرهنگ جهانی است و چگونگی آشتی میان این تمایزاتِ برخاسته از این دو دیدگاه بزرگترین چالش ژئوپلیتیکی چین خواهد بود اگرچه سیستم سیاسی یکپارچه و متمرکز حزب کمونیست با اعمال قدرت از بالا تا امروز توانسته بر این دوقطبی دیدگاه و نگرش سلطه یافته و یکپارچگی سیاسی-سرزمینی اعمال کند، نتیجه این تفاوت فرهنگی در آینده تعیین میکند که آیا چین همچنان یکپارچه مانده یا تجزیه میشود.