امکان منطقی وجود جمهوری اسلامی در جهان ۲۰۵۰

محسن دنیوی، ضمن آسیب شناسی وضعیت اندیشکده ها در ایران، ترسیم تصاویری از آینده جهان و نقش ایران در هر احتمال را اولویت نظام اندیشگاهی می‌داند.

محسن دنیوی، بنیانگذار اندیشکده معنا و پژوهشگر مطالعات پیشرفت و نوآوری، یکی از روندپژوهان جدی عرصه سیاست اندیشی در ایران است. اندیشکده ها به عنوان یکی از نقاط سیاست سازی، مرکز توجه دنیوی در ده سال اخیر بوده است. وی در این تمرکز، یک چرخه آسیب را از تاسیس تا تثبیت نهاد اندیشکده در ایران شناسایی کرده است. این چرخه از «تولد زودرس و آزمایشگاهی اندیشکده ها در ایران» آغاز می‌شود و با تاکید بر «نسبت گذاری معیوب حاکمیت با اندیشکده ها»، سه آسیب درون اندیشکده ها را نتیجه می‌گیرد: نقصان در «مبانی اندیشه ورزی به سبک اندیشگاهی» که آن‌ها را به نهادهایی برای اقدام تنزل داده است. دنیوی این نقصان را ناشی از «فقدان تفکیک گذاری میان رویکرد شبکه نظام مسائل و گسترش مسئله در تاریخ و جغرافیا با رویکرد نقطه زنی و جراحی موضعی» می‌داند. در نهایت و به عنوان پنجمین آسیب اندیشکده ها، تقلیل پدیده «مردم» به «افکار عمومی» در جامعه اندیشگاهی موجب شده است که پایداری و ماهیت ملت ایران در تحلیل های اندیشکده ای نادیده گرفته شود؛ «مردم»ی که به عنوان نیروی مقاوم در برهه‌هایی از تاریخ، مداخلات حل مسئله از بالا را دچار اختلال کرده‌اند و نقش جدی در پیشبرد یا شکست سیاست های توسعه داشته‌اند. متن پیشِ رو، بخش‌هایی از گفت‌وگوی مفصل جامعه اندیشکده ها با محسن دنیوی است که گشاده‌رو در دو نوبت پذیرای این مصاحبه شد.


برای مجموعه مراکز و موسساتی که مشغول سیاست‌پژوهی، مشاوره سیاستی و به طور کلی اندیشه‌ورزی معطوف به حل مسئله هستند، عناوین بسیاری استفاده می‌شود: نهاد اندیشکده، نظام اندیشه‌ورزی، زیست‌بوم اندیشه‌ورزی، شبکه اندیشگاهی و نام‌هایی از این دست. شما قائل به کدام هستید و چرا؟

اگر بخواهیم با دقت کلمه‌ای را انتخاب کنیم، من عبارت «جامعه نوپای اندیشگاهی ایران» را مناسب می‌دانم. منظور از جامعه، مجموعه افرادی است که از کلمات «نظام» و «سیستم» که پیچیده‌تر، هدف‌گرایانه‌تر و انسجام‌یافته‌تر هستند، کمی فاصله دارد. مجموعه‌هایی که این جامعه را شکل می‌دهند در دهه ۷۰ بسیار کم، در دهه ۸۰ بیشتر و از سال ۹۵ با شتاب بیشتری رشد کرده‌اند.

چه عواملی ترکیب این مجموعه‌ها را جامعه می‌کند؟ به عبارت دیگر مهمترین رکن در این شبکه/زیست‌بوم را چه می‌دانید؟ یعنی وجود چه مولفه‌ای این مجموعه را تبدیل به یک نظام یا شبکه حل مسئله می‌کند؟ مولفه‌ای که فقدان آن در کل، باعث می‌شود اندیشکده‌ها به صورت واحد کارکرد خودشان را از دست بدهند؟

این مجموعه‌ها نیازمند برقراری ارتباطات وثیق‌تر، اشتراک گذاری زیرساخت ها و تجربیات اعم از شکست‌ها و موفقیت‌ها، پیگیری نفع جمعی و اجرای اقدامات مشترک هستند؛ تا به مفهوم جامعه انسجام بیشتری بدهند. این نوع همکاری‌ها در جامعه اندیشگاهی بسیار کمرنگ بوده است؛ که با شکل‌گیری نهادی مثل خانه اندیشه‌ورزان به تدریج در حال تحقق است.

دیدار رهبر با اندیشکده‌ها در سال ۹۷، شخصیتی به اندیشکده‌ها داد مبنی بر اینکه این مجموعه‌ها پدیده‌های مجزایی هستند که به صورت جمعی می‌توانند یک هویت مستقل داشته باشند. خواست‌های رهبر در این جلسه نیز مبنی بر جمع‌گرایی، شناخت یکدیگر و رشد و گسترش جامعه اندیشکده ها بود. در همین راستا نیز گعده‌هایی شکل گرفته است و به طور مداوم ادامه دارد.

شما به واسطه سال‌ها فعالیت و تجربه در فضای اندیشکده‌ای کشور، به یک چرخه با نظام آسیب رسیده‌اید. این چرخه از کجا آغاز می‌شود؟ یعنی اگر بخواهیم وارد آسیب‌شناسی این فضا شویم، نقطه آغازین آسیب که باعث بروز سایر آسیب‌ها می‌شود، چیست؟

اندیشکده های غربی در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم خصوصا از ۱۹۷۰ به بعد متولد شدند. این بافت که شرایط بازاندیشی در منازعات قدرت و مناسبات ساختار قدرت است، پدیده اندیشکده را در امتداد آکادمی و یونیورسیتی می‌طلبد. این وضعیت، مراکز مطالعات استراتژیک، research centerها و think tankها را نیاز دارد. به نظر می‌رسد این روند درست است و ربط دانشگاه و اندیشکده در آن دیده می‌شود. اما در ایران ساختار سیاسی و مناسبات قدرت به گونه‌ای نیست که مدل اندیشکده را طلبیده باشد. پس وجود اندیشکده در بافت جامعه ایرانی متناسب با مناسبات قدرت نیست. حتی شکل‌گیری آن هم به طور طبیعی اتفاق نیفتاده است. به این معنی که ترکیب اندیشکده‌ها در سایر کشورها، متشکل از افراد میان‌سال و کهن‌سال است و فضای آن‌ها محل رفت‌وآمد افراد بازنشسته و باتجربه از نهادهایی مثل وزارت خارجه و ارتش است. اما در اندیشکده‌های ما میانگین سنی افراد زیر ۴۰ سال است. در اینجا تاکید بر سن، اشاره به فرآیند انباشت تجربه‌ای است که به اندیشکده‌ها وارد می‌شود. این انباشت تجربه، انباشت آکادمیک را موجب می‌شود و در ادامه «اتفاق» خلق می‌شود. ترکیب اندیشکده‌ها در ایران شامل جوانان پرجنب‌وجوشی است که دلسوزانه و دغدغه‌مندانه امیدوار هستند گرهی از مشکلات کشور باز کنند. بنابراین روند شکل‌گیری و ساختار اندیشکده در ایران طی مسیر درستی نداشته است؛ چون اساسا احساس نیازی به آن وجود نداشته است.

اینجا سوال بنیادی‌تری پیش می‌آید. ما به لحاظ وضعیت توسعه نیافتگی مان نمی‌توانیم تحقق کارکرد اندیشکده ها را انتظار داشته باشیم یا در ساختار و چیدمان قدرتمان جایی برای اندیشکده ها باز نکرده‌ایم؟

این مهم‌ترین سوال من و مهم‌ترین سوال ۳۰۰ سال اخیر ملت ایران است. قطعا توسعه‌نیافتگی در وضعیت اندیشکده ها موثر است. به نظر من توسعه‌نیافتگی انتخاب ناخودآگاهانه ملت ایران بوده است. توضیحش پیچیده است. اما این واقعیت دارد که حتی در دوره‌ای که فرصت توسعه (با تعریف خاص آن) بوده است، توسعه اتفاق نیفتاده است. یعنی دوره‌ای که از نظام سیاسی و شاه تا بدنه اجتماعی و روشنفکران در پی مدرنیزاسیون بوده‌اند، این جریان پیش نرفته است. قطعا دلیل آن مقاومت ملت ایران بوده است. ملت ایران برای پایداری، الگوی خود را دارد و در هیچ دوره‌ای به الگوهای غالبی تن نداده است.

اما نباید با برچسب توسعه نیافتگی از پاسخ‌های دقیق‌تر طفره برویم. بنابراین باید اشاره کنم که ساختار تصمیم گیری کشور نیز به دلایل تاریخی محتوامحور نیست. به این معنی که سهم محتوا در خلق یک تصمیم کمتر از ۳۰ درصد است و تصمیم‌گیری در یک سازمان لزوما منتج از کار کارشناسی نیست. به طور مثال توقع می‌رود وقتی طرحی درباره خودرو ارائه می‌شود، تا ۸۰ درصد بین طرح و اجرا مطابقت وجود داشته باشد. اما تعارض منافع و کنش‌وواکنش نیروهای متقابل، درک و موضع هسته اولیه تصمیم‌گیر از موضوع و سایر عوامل تاثیر بیشتری بر روند اجرای طرح دارند و سهم محتوا را کاهش می‌دهند. در این وضعیت، اندیشکده ها که کارکرد اصلی‌شان تولید محتوای تصمیم گیری برای حاکمیت است، خودبه‌خود بی‌وزن می‌شوند.

شما به تاسیس غیرطبیعی اندیشکده ها اشاره کردید. منظورتان این است که مثلا مرکز همکاری های تحول و پیشرفت نباید چنین پایه‌گذاری‌ای می‌کرد تا زمانی که نیازی محسوس به اندیشکده ها شکل بگیرد و به طور طبیعی متولد شوند؟

ببینید! از آغاز برنامه ریزی در ایران، ما نه‌تنها اندیشکده بلکه بسیاری از مفاهیم، ساختارها و رویه‌ها را از جهان گرفته‌ایم؛ با این هدف که برای ما هم کار کنند. یعنی در واقع به آن‌ها نیاز نداشتیم، فقط گمان می‌کردیم که راه‌حل مسائل ما هستند. نگارش برنامه‌های توسعه و تاسیس سازمان برنامه و بودجه یا مفاهیمی چون کنترل کیفیت و R&D از این دست هستند.

با سیری که از دهه ۷۰ شروع شد، دانش های سیاستی نیز به کشور وارد شد که همگی مدعی ایجاد تغییر هستند. توجه به چرایی تاسیس مهم است. به طور مثال ضرورت تاسیس سازمان ملل در جهان پس از جنگ جهانی دوم، مبتنی بر این واقعیت بود که اداره جهان تنها به نحو یکپارچه ممکن است. این یکپارچگی نیز به رهبری امریکا و حلقه‌های بعدش ممکن شد و جهان جدیدی را خلق کردند که پیش‌تر تجربه نشده بود. یعنی انسانِ پیش از ۱۹۵۰ جهان یکپارچه را تجربه نکرده بود و تجربه‌اش از جهان، واحدهای سیاسی ای بود که هر کدام به صورت خودمختار و حداکثر با اطرافش در ارتباط و تبادل بود. اما ایده یکپارچگی و تصمیم جمعی برای جهان، انقدر پرقدرت بود که دانشگاه‌ها کشش تدریس و مطالعه آن را نداشتند. بنابراین نیاز به پدیده‌های جدیدی مثل مطالعات راهبردی پیش می‌آید. یا مفاهیم افزایش بهره‌وری، کنترل کیفیت و R&D که مورد نیاز صنعتِ پس از جنگ بودند.

پس از جنگ جهانی دوم در حوزه‌های متعددِ سیاسی، نظامی و اقتصادی مفاهیم جدید وارد می‌شوند، حول آن‌ها خلق دانش های سیاستی اتفاق می‌افتد، با یک دغدغه واحد: حضور پرقدرت انسان برای تغییر جهان. آن جهان می‌تواند فروش کالا، برتری در جنگ، رای‌آوری یک حزب سیاسی، ایجاد یک عادت اجتماعی در جامعه و غیره باشد.

این روند را با چنگ‌انداختنِ ما به این مفاهیم و پدیده ها با فاصله یکی دو دهه‌ای مقایسه کنید. در این میان درباره اندیشکده نیز مانند بسیاری از پدیده‌های مشابه تنها «تحت تاثیر» بوده‌ایم. اینجا درباره خوب یا بد بودنش صحبت نمی‌کنم. به هر حال فرزندی است که متولد شده است.

ما با نوعی از دلالی در ورود پدیده‌های جدید مواجه هستیم. به این معنی که افرادی هستند که برخی پدیده های جدید را از غرب وارد می‌کنند. لزوما هم اتفاق بدی نیست. در مقام توصیف می‌توانم به ISO، دانش‌بنیان، کنترل کیفیت و غیره اشاره کنم که هر کدام یک دهه به عنوان پاسخ مسائل به کشور فروخته شد.

آیا همه افراد ابتدایی، دلال بوده‌اند؟ خیر. حتی دلالان آن نیت بد داشته‌اند؟ خیر. پشت ورود اندیشکده به ایران، دغدغه‌ها و دلسوزی‌هایی وجود دارد که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. اما برای اینکه بدانیم چرا برای ما کار نمی‌کند، باید به این ریشه توجه کنیم.

پس از «نسبت اندیشکده ها با ساختار قدرت» و «تولد آزمایشگاهی و غیرارگانیک اندیشکده ها» به عنوان نخستین و دومین حلقه آسیب، درون خود اندیشکده ها چه آسیبی در جریان است؟

اندیشکده های ما به دلیل نوع تولدشان، تبدیل به نهادهای متدولوژی و اقدام شده‌اند. یعنی بنیان معرفت شناختی، فلسفی، انسان شناختی و دین شناختی ندارند. اگر اشاره‌ای هم به این موارد می‌کنند، به اجمال و صوری است. وقتی می‌پرسیم چرا فکر می‌کنید پدیده‌ای که در یک بافت دیگر ایجاد شده، در اینجا هم می‌تواند همان کارکرد را ایفا کند؟ می‌گویند مگر انسان با انسان فرق دارد؟ بحث تورم و اقتصاد در همه جای دنیا یکی است! این پاسخ ابتدایی به سوال است که با خارج کردن عوامل زیادی از ذهن پاسخ‌دهنده همراه است. این ساده‌سازی باعث می‌شود که روش حل مسئله نروژ در نفت را وارد و تصور می‌کنیم اینجا هم مشکل نفت را پاسخ می‌دهد.

به قول آقای ظفریان، اندیشکده های ایرانی دچار مطالعات تطبیقی زدگی هستند.

به طور کلی اندیشکده یعنی مطالعات تطبیقی و متدولوژی برای پیدا کردن تصویر درست و اقدام. غرب در ادامه درخت دانشی خود به این نقطه رسید. اما در اینجا چون آن مسیر طی نشده است، مطالعات تطبیقی نیز کار نمی‌کند.

دانش یا عناصر هویتی ما از سه عنصر پرقدرت تغذیه می‌شود: ایران، اسلام و جهان مدرن. ما در میانه این سه مثلث باید به تصمیم و اقدام برسیم. اهمال در هر کدام از این‌ها، مبانی تئوریک آن سیاست را با خلاهای جدی مواجه می‌کند. فاصله بین نظر و اقدام ما معنادار است. وقتی به بنیاد درست فقهی، بنیاد درست ایران‌شهری و تعریف درست نسبت خود با مدرنیته نرسیده‌ایم، مطالعات تطبیقی پا روی شانه پیشینیان گذاشتن نیست؛ بلکه تقلید است.

غیر از ضعف در مبانی اندیشه ورزی، چه آسیب دیگری درون اندیشکده ها وجود دارد؟

یکی مسائلی که اکنون ذهن بچه‌های اندیشگاهی را به خود مشغول کرده، فقدان طرح سیاسی یا طرح تغییر است. با این توضیح که رسیدن به یک راه‌حل به معنی تحقق آن نیست؛ چراکه بافت قدرت منتظر راه‌حل شما نیست. ساختار قدرت اراده‌ای برای تحقق سیاست‌ورزی ندارد و ماهیت آن تمامیت‌خواه است. بنابراین در کنار راه‌حل، باید ضرورت تغییر و اصلاح را نیز باید تزریق کرد. این همان طرح سیاسی یا طرح تغییر است.

ما فاقد طراحی هستیم و به اصحاب پاورپوینت تبدیل شده‌ایم که صرفا حرف‌های خوب و فانتزی می‌زنند. سیاست‌مداران نیز همین نقش ویترینی مشاور را برای ما می‌پسندند. ما محیط را برای آن‌ها تمییز می‌کنیم اما به وقت تصمیم‌گیری وزنی در ذهنشان نداریم.

در این میان اندیشکده‌ها بیش از دانشگاه‌ها می‌توانند امیدوار به تاثیرگذاری باشند. چراکه علاوه بر ارائه راه‌حل، بخشی از مسیر اجرا را نیز به دوش می‌کشند.

ترسیم نظام مسائل به عهده اندیشکده هاست؟

در جهان دیگر، این کار وظیفه اندیشکده‌ها نیست. اما برای ما که در موقعیت انقلاب فکری هستیم، نهادهای فکری‌مان باید موسع بیاندیشند و کار کنند. ایران به عنوان یک واحد سیاسی در حوزه‌های نظامی و امنیتی بسیار قدرتمند عمل کرده است، اما به فرهنگ و اقتصاد و اجتماع که می‌رسد بسیار گیج و آشفته است. در این وضعیت اندیشکده‌ها ناگریزند فراتر از کارکرد جهانیشان عمل کنند.

درباره نسبت نظام اندیشگاهی و حاکمیت صحبت کردید. اندیشکده ها در مقوله جامعه چه وضعیتی دارند؟

در اندیشیدن به سبک اندیشگاهی، تفاوتی میان «افکار عمومی» و «مردم» وجود ندارد. افکار عمومی در غرب امریکایی و غرب غیرامریکایی مثل ژاپن، مالزی و اندونزی، یک نیروی موثر در ایجاد تغییر است. نیرویی است که می‌توانید برای ایجاد یا در برابر تغییر آن را همراه کنید. اما در ایران چنین مکانیسمی وجود ندارد. بنابراین من برای تفکیک‌گذاری و صورت‌بندی بحثم، از دو واژه «افکار عمومی» و «مردم» استفاده می‌کنم. در بافت پس از دهه ۴۰ که منجر به انقلاب شد، اعداد و ارقام نشان می‌دادند ابعاد متعدد کشور رو به پیشرفت است، چرا مردم انقلاب کردند؟ همراهی این مردم کجا و با چه سیاست‌هایی امکان‌پذیر است؟ اندیشیدن به این «مردم» و مکانیسم رفتارشان در اندیشکده‌های ما وجود ندارد. نه‌تنها در اندیشکده‌ها بلکه در ذهن روشنفکران و ساختارها و نهادهای تصمیم‌گیر نیز مردم مصادف با افکار عمومی غرب در نظر گرفته می‌شود.

این تفاوت، نکته‌ای نیست که به آن افتخار کنیم یا از آن بد بگوییم. در مقام توصیف، ما یک هویت ثابتی را از حدود ۳-۴ هزار سال پیش با خود حمل کرده‌ایم. در منطقه‌ای که اطرافش عربی تکلم می‌کنند، زبان فارسی را به جدیت حفظ کرده‌ایم. وسط جهان اسلام بر شیعه‌گرایی مانده‌ایم. در هیچ کشوری چنین ثباتی را سراغ نداریم. پس باید این را منحصربه‌فرد و شایسته مطالعه بدانیم. این ملت در برخی مقاطع با توسعه و آنچه که راه‌حل پیشرفت فهمیده می‌شد، همراهی نکرده است. اما در مقاطع دیگری تمام توان خود را روی ایده‌ای گذاشته است. فهم پدیده نهضت سوادآموزی و جهاد دانشگاه در فاصله سال‌های ۵۷ تا ۶۷ نیازمند بررسی است. با این شدت گلایه امروزش از حاکمیت، چرا به فروریزی حکومت اراده نمی‌کند؟ تقلیل مولفه مردم به مفهوم افکار عمومی، باعث ازبین‌رفتن بسیاری از شاخصه‌های آن می‌شود. من توجه به تفاوت بین مردم و افکار عمومی را در کارهای اندیشکده‌ای نمی‌بینم.

سوال مشترکی که در این مجموعه مصاحبه به دنبال آن بوده‌ایم، مربوط به وضعیت اندیشکده ها در سال ۱۴۰۱ است. به نظر شما پنج مسئله حاکمیت در سال ۱۴۰۱ چه بود و آیا اندیشکده ها در جهت حل این مسائل حرکت کردند؟

پاسخم به این سوال غیردقیق است. ارز، تورم، تامین کالاهای اساسی، فروش نفت از مسائل اصلی پیش روی حاکمیت بود. سپس مسئله انسجام اجتماعی نیز پیش آمد.

درباره واکنش اندیشکده‌ها نسبت به این مسائل، من مرزی بین دولت و بیرون نمی‌بینم. جامعه اندیشگاهی خیلی مسئولیت پذیرفته یا به شدت در معرض آن است. سطح دسترسی به حدی بالاست که گاهی خستگی به بار می‌آورد و فردی نیست که اراده انجام کاری داشته باشد و امکان آن برایش مهیا نباشد. فکر نمی‌کنم این سطح از دسترسی برای اندیشکده‌های اروپایی و امریکایی نیز فراهم باشد. اما اینکه این سطح دسترسی چرا منجر به پیاده‌سازی ایده‌های اندیشکده‌ای نشده است، به نظرم به ساختار قدرت بازمی‌گردد. این نارضایتی از عدم تاثیرگذاری برای ما خوب بود؛ چراکه منجر به تجربه واقعی شد.

فرض کنیم قرار است برای سال ۱۴۰۲ و سال‌های بعدش اولویت بندی کنیم. اولویت بهبود وضعیت نظام اندیشگاهی را کجا می‌بینید؟

به نظر من اندیشیدن به آینده ایران، باید در دستور کار هر فردی قرار بگیرد که سبک اندیشگاهی دارد؛ البته نه به مثابه دلسوزی، بلکه به معنی خلق تصویر. مهمترین مسئله کشور نداشتن تصویر از آینده است. وقتی این تصویر را نداریم، فاقد مشروعیت تصمیم‌گیری برای امروز هستیم. امروز ظاهرا در یک بی‌تصمیمی اقدام می‌کنیم. این ابهام، امکان منطقی تشخیص مسئله و ارائه راه‌حل را مخدوش می‌کند.

از نظر من اولویت افرادی که در جامعه اندیشگاهی فعالیت می‌کنند، ترسیم نقشه‌ای است که حاوی آینده ایران، منطقه و جهان باشد و نقش ایران را با توجه به روندها و جریانات منطقه‌ای و جهانی تصویرسازی کنند. آنچه اکنون از نقشه‌های آینده‌نگاری ۲۰۵۰ برداشت می‌کنم این است که منطقا امکان وجود پدیده‌ای به نام جمهوری اسلامی نیست. ما اگر رویکرد دلسوزانه داریم باید بپذیریم که ایران امروز نمی‌تواند در آن جهان وجود داشته باشد و باید برای آن تصویر تولید کنیم. مسیر آینده، راهی به سمت از کارکرد افتادن حتی فیزیک جهان است و صحبت از اسباب‌کشی به مریخ و متاورس است. این مسیر قطعی، چه وزن و توجهی در حرف‌ها و راه‌حل‌های اندیشکده‌ای دارد؟

باید تصاویر متعددی داشته باشیم: عدم موفقیت در مقابل مناسبات جهان جدید ما را به چه سمتی می‌برد؟ با چه روشی می‌توان احتمال منشا تغییرات بنیادین شدن در نظم فعلی را توسط ایران و برخی کشورها باید تقویت کرد؟

آیا می‌توانید افراد یا مجموعه‌هایی را معرفی کنید که با وجود این آسیب ها، بتوانند الگویی برای مطالعه سیاست پژوهان و اندیشه ورزان جوان باشند؟

دنبال کردن ترکیبی از افراد، نهادها و اسناد را توصیه می‌کنم. از میان نهادها اندیشکده های اسم‌دار مثل ایتان، پژوهشکده سیاستگذاری شریف، بنیاد توسعه فردا و اندیشکده سیاستگذاری امیرکبیر را توصیه می‌کنم. یک جریان‌هایی نیز از ناحیه طلاب در قم در حال پیدایش است؛ که قابل توصیه هستند. مثل مجموعه دین و حکمرانی، اندیشکده مهتدی، معنا، برهان، مرصاد یا فتوت. در تهران نیز اندیشکده هایی مثل عاصف و روند بازنشستگان وزارت خارجه هستند که چگونگی فعالیتشان هنوز برای من مشخص نیست. حتی توصیه می‌کنم اندیشکده های ضدایرانی مثل توانا را هم دنبال کنند. شخصیت‌هایی مثل مهدی خلجی و خانم معماریان که از ایران رفته‌اند و اپوزیسیون شده‌اند.

همچنین مجموعه‌هایی مثل مرکز همکاری های تحول و پیشرفت و شخص آقای مهندس صابر میرزایی و مهندس سجادی نیری هم باید دنبال شوند. مرکز پژوهش‌های مجلس به عنوان معتبرترین مرکز اندیشگاهی حاکمیتی قابل بررسی است؛ که در برهه‌هایی از تاریخ انقلاب تاثیرات مهمی گذاشته‌اند. برگزاری اجلاس نیاروان، تنظیم سند چشم‌انداز و مقالات آن همایش اهمیت زیادی دارند. دانشکده مدیریت شریف و کارهای علینقی مشایخی که «طرح حامی» آن از اتفاقات جذاب است.

افراد مهمی مثل دکتر میثم نیلی و دکتر حسین عظیمی آرانی در سازمان برنامه و بودجه باید دنبال شوند. در توییتر آقای مجید شاکری فرد جذابی است؛ که منافع ملی می‌فهمد، سعه صدر گفت‌وگو دارد و به جناح خاصی منتسب نیست. همچنین سورنا ستاری را به دلیل ایده سیاستگذاری برای خلق استارت‌آپ در کشور را پیشنهاد می‌کنم.

به طور کلی روند اسناد کشور نیز مهم است. مطالعه اسناد برای افراد مفید است. مثل طرح‌های شورای انقلاب که مهندس بازرگان نوشته است و نخستین سری اسناد توسعه بعد از انقلاب محسوب می‌شود اما معمولا پژوهشگران از آن اطلاع ندارند.

دیدگاهتان را بنویسید