اگر پیش فرض ما این باشد که سه ساحت گفته شده (فرد، اجتماع، حکومت) با همدیگر ارتباط متقابل دارند و جدای از همدیگر آنها را نمیتوان فرض کرد، در این حالت باید جایگاه آنها و نسبت بین آنها با همدیگر مشخص شود و بعد از آن باید به چگونگی مدیریت و حکمرانی بین آنها بپردازیم. پیش فرض دوم ما اگر به این صورت باشد که فرد در ذیل جامعه و اجتماع معنا دار میشود و همچنین حکومت ذیل جامعه معنا دار میشود و به مقاصد خود میرسد در این صورت میتوان گفت امری که از اهمیت بالایی برخوردار است و باید به آن بیش از همه بپردازیم و آن را در معادلات خود در نظر بگیریم امر اجتماع و قدرت جامعه است، زیرا هم تاثیر مستقیمی بر ساحت فرد و حکومت دارد و هم مسائل و مشکلاتی برای آنها ایجاد میکند.
پیش فرض سوم ما اگر به این صورت باشد که با توجه به اهمیت امر جامعه و قدرت آن که بیان شد، از دریچه زاویه دید حاکمیت و حکمرانی مطلوب خود باید این سرمایههای اجتماعی را لحاظ کنیم و برای اعتماد و مشارکت آنها و در نتیجه برای انسجام اجتماعی آنها برنامهریزی بکنیم و در غیر این صورت به حکمرانی مطلوب خود نخواهیم رسید. در نتیجه بعد از این که جایگاه امر جامعوی مشخص شد باید استراتژی خود را مشخص کرد که در مقابله با این ساحت چه کاری میخواهیم انجام دهیم آیا میخواهیم با توجه به پیش فرضهای گفته شده و ضرورتهای این امر در جهت تقویت و انسجام آن برویم و یا این که خیر، نیازی به تقویت و انسجام آن نداریم، بلکه میخواهیم در جهت تقویت و انسجام امر فردی یا امر حاکمیتی و مسائل و مشکلات مربوط به آنها بپردازیم و نگاه ابزاری به امر جامعوی داشته باشیم.
از مهمترین عوامل فراموش شده در بهزیستی زندگی اجتماعی امر انسجام اجتماعی و نحوه مواجههی آن با افراد و حاکمیت است و بالعکس، بدین معنا که گروهها و سلایق متفاوت در جامعه وجود دارد که هر یک از آنها نیازهایی دارند و میخواهند آنها را به خوبی برطرف کنند، در این فعالیت با حاکمیت مواجه میشوند که باید تعامل خوب بین آنها انجام شود تا به هدف خود برسند، حاکمیت باید به گونهای باشد که بتواند بستری برای برطرف کردن نیازهای انواع گروههای متنوع فراهم کند
جامعهای که انسجام اجتماعی نداشته باشد صرف تجمیع افراد است، در صورتی که جامعه مجموعهای از افراد نیست، جامعه متشکل از افرادی است که به واسطه مولفههای هویتی، تاریخی، زبانی، فرهنگی اجتماعی و… با هم انسجام پیدا میکنند. یکی از مهمترین عوامل فراموش شده در بهزیستی زندگی اجتماعی امر انسجام اجتماعی و نحوه مواجههی آن با افراد و حاکمیت است و بالعکس، بدین معنا که گروهها و سلایق متفاوت در جامعه وجود دارد که هر یک از آنها نیازهایی دارند و میخواهند آنها را به خوبی برطرف کنند، در این فعالیت با حاکمیت مواجه میشوند که باید تعامل خوب بین آنها انجام شود تا به هدف خود برسند، حاکمیت باید به گونهای باشد که بتواند بستری برای برطرف کردن نیازهای انواع گروههای متنوع فراهم کند و همچنین یکی از وظایف آن هم این است که تمامی این گروهها و سلایق متفاوت را بر محوریتی مشترک تقویت و منسجم کند و همچنین گروههای متعدد نیز باید ارتباط حداقلی مشترک و معنادار با حاکمیت داشته باشند.
از جهت دیگر یکی از مهمترین سرمایههای اجتماعی هر حکومتی انسجام اجتماعی آن است، بدین معنا که حاکمیت با مسائل و مشکلاتی مواجه است که آنها یا مشکلات داخلی هستند یا مشکلاتی است که دیگرحکومتها برای آن درست کردند، برای مواجهه و مقابله با این مشکلات و موانع باید تمامی جامعه با توجه به اهداف مشترکی که دارند به کاهش و حل آنها بپردازند و بازوی حکمرانی شوند تا به خوبی از بحرانها عبور کند و غیر آن اگر این انسجام اجتماعی دیده نشود و از طرف حاکمیت صرفا عدهای از گروههای اجتماعی در نظر گرفته شود حاکمیت روز به روز با بحرانهای داخلی و بیرونی به بدترین شکل مواجه میشود و نمیتواند به خوبی آنها را مهندسی کند. در نتیجه نیازهای ما و رفع مشکلات و بحرانها در زیست بوم امر جامعوی و قدرت و ولایت جامعه تعریف میشود و برای این که به خوبی این امر انجام شود ما نیاز به انسجام اجتماعی داریم و یکی از فعالیتهای مهم حاکمان وافراد نیز این است که باید کنشگری آنها به تقویت انسجام اجتماعی و بر محوریت مشترک بین آنها منجر شود نه صرفا تقویت انسجام گروهی خاص که ذیل منویات حاکمیت معنادار میشوند!
بحث دیگر این است که محوریت مشترک در فرایند انسجام اجتماعی چه چیزی است؟ در جواب باید دید از چه منظری و درچه موقعیتی به این مسئله میخواهیم بپردازیم و همچنین باید به این امر بپردازیم که مد نظر ما این است اینکه مواردی را باید محوریت مشترک امر جامعوی در نظر بگیریم که آنها برای تمامی گروهها و تنوع سلایق قابل پذیرش است و آنها را قبول دارند، یا خیر. باید به اموری بپردازیم که حاکمیت آنها را بر اساس منبع معتبر خود سیاستگذاری میکند و برای مشخص کردن این امر نیازی به بررسی وضعیت مصداق عینی آن، میزان پذیرش و مقبولیت آن امر توسط جامعه ندارد و آن چه برای حکمرانی در امر محوریت مشترک انسجام اجتماعی موضوعیت دارد این است که مطابق منبع مورد نظر آن طرحریزی و اجرا بکند و ولایت جامعه موضوعیتی ندارد.
اگر ولایت جامعه و تقویت و انسجام اجتماعی موضوعیتی نداشته باشد و این امر توسط حاکمیت نادیده گرفته شود و صرفا عدهای از جامعه در نظر گرفته شود، یکی از آسیبهای مهمی که در این مقوله پیش میآید این است که صرفا عدهای از سلایق در نظر گرفته میشود و این کار باعث نادیده گرفتن و حذف عدهای از افراد جامعه میشود در نتیجه عدهای از افراد از جامعه حذف شده و زیست خود را در درون آن جامعه معنادار نمیدانند و به جامعهای دیگر پناه میبرند و این کار باعث میشود که در حل بحرانهایی که حکومت به آن دچار میشود به کمک آن نمیآیند و حتی ممکن است با حکومت هم به مبارزه بپردازند و خروجی این کار باعث میشود که حتی اگر حاکمیت با این کنشگری استمرار داشته باشد منجر به مرگ جامعه میشود.
در این پرونده در ابتدا به چگونگی ارتباط متقابل سه ساحت امر فردی، جامعه، حکومتی میپردازیم که نسبت بین آنها و چگونگی مهندسی و مدیریت بین آنها به گونهای که در هر سه ساحت کنشگری آنها به خوبی انجام شود و دچار تقلیل گرایی نشویم، مشخص میشود. و بعد بهطور ویژه تمرکز ما بر این است که جایگاه، ضرورت و معناداری انسجام اجتماعی را تفصیلا بیان کنیم و به منطقِ جامع انسجام اجتماعی، چیستی محوریت مشترک انسجام اجتماعی بپردازیم. و بعد ازآن به چگونگی فرایند رسیدن به انسجام اجتماعی و راهبردهای آن و رابعا چگونگی مدل دیالکتیک فرد-جامعه-حکومت پرداخته میشود و خامسا جایگاه اموری مثل عرف؛ سکولاریسم؛ امر دینی و حاکمیت دین؛ رواداری؛ پلورالیسم و مسائلی دیگر ذیل انسجام اجتماعی بررسی شود.
در آخر این پرونده با همکاری نخبگان و اندیشمندان محترم در ساحتهای مختلف معرفتی و از زاویههای میان رشتهای متفاوت به امور گفته شده میپردازیم که احیانا دچار انحصار روش شناختی در این موضوع نشویم و همچنین از همه جوانب به این پدیده امر جامعوی پرداخته میشود و چیستی، چرایی، چگونگی تقویت انسجام اجتماعی را تحلیل کنیم.