منطقه خاورمیانه همواره به عنوان یکی از مهمترین مناطق جهان از حیث منایع و بازار فروش، مورد توجه سایر کشورها و قدرتهای بزرگ بوده و چین نیز از این امر مستثنی نیست.
منطقه خاورمیانه همواره به عنوان یکی از مهمترین مناطق جهان از حیث منایع و بازار فروش، مورد توجه سایر کشورها و قدرتهای بزرگ بوده و چین نیز از این امر مستثنی نیست. پس از شروع اصلاحات اقتصادی و اجرای سیاست درهای باز چین در دهه 1980، خاورمیانه به دلیل منابع انرژی چشمگیر خود، مورد توجه بیش از پیش چین قرار گرفت. با اینحال در این منقطه، چین با اطلاع از محدودیت خود در فرایندهای سیاسی، توجه خود را بر روابط اقتصادی معطوف داشته و در منطقه خاورمیانه نیز صرفا بر جذب سرمایه و تامین امنیت انرژی تمرکز نمود.
اگرچه چین همواره بر ایجاد صلح و ثبات در خاورمیانه تاکید داشته و از هرگونه کمک و میانجیگری در حل مسائل این منطقه استقبال کرده بود، با این وجود همین روند در دو دهه بعد نیز بدون تغییری خاص ادامه یافت و چین از هرگونه مداخله سیاسی مستقیم در خاورمیانه اجتناب می ورزید. در یک دهه گذشته اما این روند دچار تحول شده و چین در تلاش بوده و هست تا نقش فعالتری در حل مسائل خاورمیانه داشته باشد. تلاشهای مکرر چین برای پایان جنگ داخلی در سوریه، میانجیگری و دادن طرح برای حل مسئله فلسطین و اقدامات موثر برای بهبود روابط ایران و عربستان سعودی و پایان درگیری در یمن را میتوان ناشی از رویکرد جدید چین برای ایفای نقش در خاورمیانه دانست.
رویکرد جدید چین در غرب آُسیا
برای درک و توضیح رویکرد جدید چین در دهه اخیر در منطقه، میتوان 4 عامل اثرگذار بر این تغییر رویه را در بعد امنیتی و اقتصادی آن نام برد که با یکدیگر نیز در ارتباطند؛ «تامین امنیت انرژی» را میتوان همچنان به عنوان مهمترین وجه سیاست خارجی چین در خاورمیانه، معیار اصلی رویکرد جدید سیاستهای این کشور قرار داد. چین به عنوان بزرگترین واردکننده انرژی در جهان بالاتر از ایالات متحده، بقای خود را در تامین امنیت انرژی دیده و اهمیت خاورمیانه برای چین به عنوان تامینکننده حدود نیمی از این انرژی نیز برهمین اساس قابل درک است. سرمایهگذاری های گسترده چین در پروژههای مرتبط با حوزه انرژی در خاورمیانه نیز شدت و حدت این اهمیت را تایید میکنند. اما برای اطمینان از تامین امنیت انرژی، باید به وجه دوم سیاست خارجی چین در خاورمیانه یعنی «تلاش برای ایجاد ثبات» توجه داشت.
افزایش جنگ و درگیری در خاورمیانه میتواند هزینه و روند انتقال انرژی را با مشکل مواجه کرده و در نتیجه امنیت چین را به خطر بیندازد. تلاشهای چین برای پایان یافتن تعارضات در خاورمیانه را نیز میتوان در همین راستا مورد بررسی قرار داد. وجه سوم سیاست خارجی جدید چین در خاورمیانه را میتوان «مبارزه با تروریسم» دانست. اگرچه چین بطور مستقیم در درگیری نظامی با تروریسم در خاورمیانه حضور نداشته، اما به عنوان کشوری که خود با خطر تروریسم در مرزهای شمال غربی مواجه است، سعی کرده با گسترش همکاری با سایر دولتهایی که هدف تروریسم قرار گرفتهاند، جبهه متحدی برای مبارزه با تروریسم ایجاد نماید که نمود آن را میتوان در سازمان همکاری شانگهای مشاهده کرد.
برهمین اساس گسترش سازمان شانگهای و برگزاری نشستهای متعدد حول محور مبارزه با تروریسم با کشورهای خاورمیانه در دستورکار چین بوده است. آخرین وجه سیاست خارجی جدید چین در خاورمیانه را میتوان در قالب طرح جاده ابریشم نوین یا «یک کمربند، یک جاده» تعریف کرد. از زمان معرفی این طرح در سال 2013، چین سعی داشته با گسترش روابط اقتصادی و سیاسی خود با کشورهای جهان از جمله خاورمیانه و سرمایهگذاریهای گسترده در پروژههای زیرساختی این کشورها، شرایط را برای اجرای این طرح آماده کند و برای اینکار برقراری ثبات از طریق افزایش همکاریهای دو و چندجانبه با دولتهای منطقه از اهمیت اساسی برخوردار است که با صرف تعاملات اقتصادی قابل قبول در دسترس نخواهد بود.
چین بزگترین شریک اقتصادی خاورمیانه
اما در بعد سیاسی، تغییر رویکرد چین در خاورمیانه را میتوان با دیدگاه دیگری بررسی نمود. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده توجه جدی به ایجاد نظم جدیدی در خاورمیانه پیدا کرد. در سیستم بینالمللی تک قطبی که مدنظر آمریکاییها بود، هیچ قدرت دیگری اجازه هرگونه مداخله سیاسی در این منطقه را نمییافت. اما تغییر رویکرد سیاست خارجی ایالات متحده در دهه گذشته و کاهش تمرکز این کشور بر خاورمیانه، فضا را برای سایر قدرتها از جمله چین باز کرده تا بتوانند نقش موثرتر و فعالتری در مسائل این منطقه داشته باشند.
چین همواره به دنبال این بوده تا وجهه خود را به عنوان یک قدرت بزرگ در سیستم بینالمللی بهبود بخشیده و با تاکید بر گسترش همکاری و منافع مشترک، و اصل احترام متقابل و عدم دخالت در امور داخلی یکدیگر، روابط دوستانهای با کشورهای جهان برقرار کند. همین مسئله در تقابل با فشار غرب برای دموکراتیزه و لیبرالیزه کردن دولتهای خاورمیانه و دخالتهای مستمر آن در امور داخلی این کشورها، باعث شده تا دولتهای این منطقه از تعامل با چین استقبال کنند و همین مهم است که این کشور را به بزرگترین شریک اقتصادی خاورمیانه تبدیل کرده است.در چنین شرایطی حتی دولتهای متخاصم در منطقه نیز با چینیها روابط مثبتی دارند.
چین بعد از چندین دهه، امکان رقابت استراتژیک با آمریکا را به دست آورده و خاورمیانه به عنوان یکی از مهمترین مناطق جهان میتواند میدان اصلی چین برای این رقابت باشد. اما این کشور رویکرد متفاوتی را برای نظمسازی در خاورمیانه نسبت به آمریکا و غرب درپیش گرفته و به جای استفاده از قوه قهریه برای تعهد کشورها به پایبندی به نظم، سعی دارد این هدف را از طریق برقراری و گسترش همکاری و روابط دوستانه و جلب توجه این کشورها به منافع مشترک در برقراری صلح و ثبات ایجاد کند. با وجود موفقیت و ایفای نقش موثر این کشور در بهبود روابط ایران و عربستان و حل شدن مسئله سوریه، اما چین هنوز راه درازی برای رسیدن به این منظور داشته و حل مسئله فلسطین-اسرائیل را که سابقا نیز به آن مبادرت ورزیده، مانع نهایی خود برای ایجاد نظمی جدید در خاورمیانه میبیند. برای این منظور چین روابط خود با ایران، اتحادیه عرب و اسرائیل را تا حد زیادی در دهه اخیر گسترش داده و میتوان هدف آن را تحت کنترل گرفتن این کشورها با استفاده از ابزار اقتصادی دانست.
با این وجود چین به این مسئله واقف است که حل این مسئله و برقراری صلح، با توجه به نزدیکی اسرائیل به آمریکا و عزم ایران برای مقابله با صهیونیسم کار آسانی نخواهد بود. اما در صورت حصول چنین صلحی ، چین کاری را انجام داده که آمریکا و غرب در 7 دهه اخیر توانایی یا شاید اراده انجام آن را نداشتند. و همین میتواند چین را به عنوان یک ابرقدرت جدید که معرفی که نظم موجود را با نظم جدید خود جایگزین میکند معرفی نماید. باید دید که با توجه به تغییرات گسترده بینالمللی در سالهای اخیر و رویکرد چین برای ورود بیشتر در خاورمیانه، سیاست خارجی جدید چین چه پیامدهایی برای منطقه و سیستم بینالمللی خواهد داشت.
گزارش از آرش سیاری