در روابط انسانی گریزی از اختلاف نظر نیست. این اختلافها در گذشته محدود به جمعهای دوستانه یا، حداکثر، درجِ نظرات متعارض در روزنامهها بود. ولی امروزه، بهلطف شبکههای اجتماعی، تعارضها جنبهای همگانی پیدا کردهاند و به جبههگیریهای خصمانه کشیده شدهاند. اکنون که در این «عصر عصبانیت» زندگی میکنیم، آیا هنوز هم میتوان از گفتوگوی سازنده و درک متقابل سخن گفت؟ یان لزلی در کتاب در دام تعارض پاسخ میدهد که بله، میتوانیم.
کتاب فوقالعادۀ یان لزلی، با عنوان در دام تعارض، راهنمای عصر عصبانیت ماست. ما در روزگاری زندگی میکنیم که، به قول لزلی، «بیشتر و بیشتر حرف میزنیم و کمتر و کمتر گوش میدهیم». گویا همه عصبانی یا رنجیده، یا هم عصبانی و هم رنجیده، هستیم و همواره آمادهایم تا اگر کسی، با نظری نابجا، حریم هویت سیاسیِ منجمدمان را هتک حرمت کرد حمله را شروع کنیم.
لزلی قبول دارد که اختلاف نظر از جمله ضروریاتِ جوامع انسانی است. در گذشته دیدگاههایمان را معمولاً در میکدهها یا در نامههایی که به روزنامهها مینوشتیم بیان میکردیم، اما امروز رسانههای اجتماعی خشم را دمکراتیک -و مشروع- ساختهاند. توهین، بهویژه اگر جنبهای نژادی یا جنسیتی داشته باشد، نابخشودنیترین گناه زمانۀ ماست. چه شغلها که با یک ریتوییت، در چشم بههم زدنی، دود میشود و به هوا میرود. گفتوگو، آنطور که ریچل کاسک گفته (و لزلی هم نقل کرده)، به «وضعیت اضطراریِ اثبات هویت» تبدیل شده و درست در محل تقاطعِ توییتر و هویتخواهی، نمایش قدرتِ ناگهانی و ستیزهجویِ خود پیدا میشود. ما با اعلامِ شدید و اکید هویتِ خودمان دیگران را به سکوت وامیداریم و آنچه نیستیم را تعریف و تخطئه میکنیم.
شاید همیشه همینطور بوده است. مارتین لوتر، نزدیکِ ۵۰۰ سال پیش، پاپهای اعظم کلیسای کاتولیک را «منفورترینِ فاسدترین مردمانِ روی زمین» نامید که انگار توییتی خطاب به ترامپ یا بایدن، طرفداران یا مخالفان برگزیت باشد. ممکن است دلمان بخواهد به بهشت «مخالفت ثمربخش» بیغرضِ لزلی برسیم، ولی اغلب در باتلاق هیجانات قالبی و ناجور میغلتیم.
بهاینترتیب ظاهراً هر تلاشی برای ایجاد دبرتسِ 1 نسل هزاره محکوم به شکست است. اما لزلی معتقد است اگر بخواهیم از دودستگیهای آنلاینی که به جهان واقعی کشیده میشوند بپرهیزیم -مثل ۵ ژانویه که در واشنگتن کشیده شد- باید آداب تازهای را برای بحثکردن پیدا کنیم: «یافتن راهی برای مخالفت که، عوضِ توقف و اوقاتتلخی، منجر به پیشرفت و درک متقابل شود میتواند به همۀ ما کمک کند». این هدف، گرچه شاید سادهلوحانه باشد، ستودنی است.
در دام تعارض نقشۀ لزلی برای عبور از این منطقۀ جنگیِ جدید و، بهلحاظ اجتماعی، قطبیشده است. درعینحال، او تلویحاً میپذیرد که ممکن است حرفهایش تغییر بنیادینی در ما ایجاد نکند. او دربارۀ در دام تعارض میگوید «کتابی بسیار منطقی است که بر اهمیت گوشسپردن به حرف همدیگر، گوشکردن با دقت کامل و توجه به دیدگاههای یکدیگر تأکید میکند. این کتاب خیلی … مؤدب است». البته که مؤدب است؛ شاید چون روزنامهنگاری مؤدب، لیبرال، از طبقۀ متوسط و اهل انگلیس، که زندگی مرفه و آسودهای دارد، آن را نوشته است. ۱۷ هزار نفری که او را در توییتر دنبال میکنند به نظراتش علاقهمندند، چون توییتهای سنجیده و هوشمندانهای دربارۀ فرهنگ و سیاست میگذارد و در آنها از اوقاتتلخی، که محتوای اصلی کتاب است، اثری نیست. او که ظاهراً مصمم است از تعارض پرهیز کند آیا میتواند چیزی هم درمورد آن به ما بیاموزد؟
بله، بسیار میتواند بیاموزد. پژوهش لزلی دربارۀ تعارضْ التقاطی و همواره جالبتوجه است -از سقراط تا گروه راکِ آراِیام و از بیتلز تا برتراند راسل را در بر میگیرد- ولی او مصاحبهگری قابل هم هست. او پیشینۀ بسیاری افراد را ذکر میکند اما شرح حال اشخاصی را که در شکلگیری آن پیشینهها دخیل بودهاند نیز بهدقت از نظر میگذراند.
با پلیسهای بازنشسته و نقشگزارانی 2 دیدار میکند که پلیسهای واقعی و مأمورها را برای سینجیمکردن متجاوزان جنسی، تبهکاران و تروریستها آموزش میدهند و از هرکدام نکاتی را دربارۀ نحوۀ شکست مقاومت روانی و شروعِ گفتوگو میآموزد. گفتوگو کلیدِ مخالفت ثمربخش است، ولی باید روی آن کار کرد: باید خوب گوش بدهیم، سؤالهای کنجکاوانه بپرسیم و کنجکاوی خود را نسبت به طرف مقابل بیشتر کنیم. این امر مستلزم صرفِ وقت و توان است که در گفتمان عمومیِ این روزگار کمتر پیدا میشود.
در دام تعارض شامل سه بخش است: بخش اول نوعی تز است و لزلی نشان میدهد که «چرا به شیوههای جدیدِ گفتوگو نیازمندیم». بخش دوم حاوی مجموعۀ قوانین و مشتمل بر آنتیتزها، راهبردهای ممکن و مشکلات احتمالی است. بخش سوم سنتز است و «جعبۀ ابزار گفتوگوی سازندۀ» اوست. قانعکنندهترین بخشها فصلهایی هستند که آشکارا لزلی را بیشتر مجذوب میکنند: بررسی افرادی چون دیوید کورِش و راجر ویلیامز، پیوریتنِ جنگافروز قرن هفدهم، تحلیلهای موجز و ماهرانۀ شخصیت، تاریخ، روانشناسی و سیاستاند که درعینحال به هدف اصلی کتاب پایبند میمانند: چشم ما را باز کند تا ببینیم اختلاف نظر باید نشانۀ دمکراسی سالم باشد، نه حمله به شخص و ازکارافتادگیِنظم اجتماعی.
حتی فصلهایی که کمی بیشازحد وارد نظریۀ اجتماعی میشوند به رفع ابهامِ مباحث لزلی کمک میکنند. او به تفاوتهای میان فرهنگهای «زمینهپایین» 3 و «زمینهبالا» 4، نظریۀ بازیِ نامحدود و محدود و گفتوگوهای «بیحالت» 5 و «حالتمند» 6 میپردازد. ممکن است بعضی قسمتهای پیچیدۀ این مباحث گیجکننده باشند، ولی لزلی آنها را با داستانها و حوادث واقعی میآمیزد و مناسبت آنها را نشان میدهد.
لحن لزلی گاهی آزارنده میشود، در مواردی که او ظاهراً به ورطۀ روانشناسیِ زرد میافتد و ناگزیر از عمق مطلب کاسته میشود. گاهی او مثل مشاور خانواده عمل میکند و به خوانندگان مضطربش پندهایی میدهد («سعی کنید به پیامهای غیرکلامی بیشتر دقت کنید: زیروبمیِ صدا، حالت چهره و زبان بدن. در غیر این صورت چهبسا کلماتِ شریک عاطفیتان را بشنوید ولی متوجه حرف او نشوید»).
خوشبختانه این موارد کماند. بخشهای خوبِ در دام تعارض به ما یادآوری میکنند که گفتوگوهای سازنده و آموختن از دیگری برای تفکرِ مستقل، ثمربخشتر و مؤثرتر اهمیت اساسی دارند. گاهی مخالفتِ سرسختانه گریزناپذیر است، ولی اکثراً نتیجۀ عکس میدهد؛ البته راهبردهای کسلکننده و عاری از تعارض، که احترام را پیش از آنکه کسب شود طلب میکنند، نیز چنین نتیجهای حاصل میکنند. لزلی مینویسد «مخالفت نباید بزنوبکُش باشد ولی بدون درد هم نباید باشد».
شاید رسیدن به این نقطۀ مطلوب آرمانگرایانه باشد، ولی وقتی نظری به وضع کنونی جهان میاندازیم میبینیم که اگر بخواهیم جوامع چندپارهمان را دوباره گرد هم آوریم، بیش از هر زمان دیگر، به آن باورِ نامعقول به پیشرفت نیازمندیم. باید گوش بدهیم، کنجکاو بمانیم و، آنطور که سقراط نشان داده، چندان بنیادستیز باشیم که دست از طرح پرسشهای سخت برنداریم.