لازمه اینکه مدرسه محیطی برای رشد و پیشرفت باشد؛ وجود احساس خوب در دانشآموزان، نسبت به مدرسه است. هم محیط مدرسه و هم کتابهای درسی، باید بهگونهای باشند تا دانش آموزان از مواجهه با آنها لذت ببرند و این لذت بهقدری باشد که اشتیاق یادگیری و شوق آموزش در آنها بجوشد. وضعیتی که در حال حاضر، در کمتر مدرسهای مشاهده میشود. دکتر زهرا نیکنام معتقد است که، برای تحقق چنین امری باید سیاستگذاران، با در نظر گرفتن همه طرفهای درگیر با مقوله آموزش اعم از والدین، دانشآموزان، جامعه و سیاستگذاران صورت گیرد. نیکنام، عضو هیئتعلمی گروه برنامهریزی درسی دانشگاه خوارزمی است. وی در کارنامه خود، عضویت کمیته علمی هفدهمین همایش سالانه انجمن مطالعات برنامه درسی ایران و عضویت همایش تولید محتوای الکترونیکی، برای ریاضی و علوم در دوره دبستان و پیش از دبستان را دارد. در ادامه گفتوگوی تفصیلی با وی را میخوانید.
وضعیت سیاستگذاری محتوای کتب درسی را چگونه ارزیابی میکنید؟ فکر میکنید سیاستگذاریهایی که تاکنون صورت گرفته، تاچه اندازه توانسته اثربخش باشد؟
نیکنام: به طور کلی در کشور ما، سیاستگذاری آموزش، که سیاستگذاریهای کتب درسی هم زیرمجموعه آن است، به طور متوازن انجام نمیشود. یعنی همه گروههای دخیل که باید در این حوزه نظر بدهند؛ مورد توجه قرار نمیگیرند. حتی گاهی، از خود دانشآموز هم به عنوان محور اصلی غفلت میشود. یکی از مسائلی که باید به آن توجه شود این است که، دانشآموز مطلوب ما کیست؟ چه ویژگیهایی دارد و ما میخواهیم چه آینده مطلوبی را برای او برنامه ریزی کنیم.
اغلب، در سیاستگذاریهای کلان تربیتی، آموزشی و برنامهدرسی فقط وضع مطلوب دیده میشود و حتی همین مطلوب این گونه نیست که از دید همه کنشگران اصلی اثرگذار یا تعیین کننده باشد. مثلاً در کشور ما سیاستگذاریهای کلان برنامهدرسی را سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی انجام میدهد؛ که در آن کتابهای درسی توسط گروههای آموزشی تولید میشود. دفتری به اسم دفتر برنامهریزی و تألیف کتابهای درسی، وجود دارد که هم در قسمت نظری فعالیت میکنند و هم در قسمت فنی حرفهای و کاردانش. در این دفتر، دیدگاههای سیاسی به طور پررنگ، دنبال میشود و در برنامهها، جهتگیریها و خطمشیهای فعالیتها، ممکن است بخشی از دیدگاهها به همین خاطر لحاظ نشود.
والدین هم به دلیل این که بچههایشان را به مدرسه میفرستند؛ حق دارند تعیین کنند که دوست دارند فرزندانشان چه محتوایی را مطالعه کنند؛ چه آموزشی ببینند و معلمها طی چه فرآیندهایی استخدام شوند. چند دسته افراد حتماً باید نظراتشان در سیاستگذاریهای کلان دخیل باشد؛ در غیر این صورت افراد، به این سیاستها که به دنبال آنها برنامههای مختلف تنظیم میشود؛ احساس تعلق نخواهند داشت
دستهای از افراد مهم، سیاستگذاران، حکمرانان، مدیران کلان کشور، سیاستمداران و رهبران هستند. دسته دیگر والدین هستند. والدین هم به دلیل این که بچههایشان را به مدرسه میفرستند؛ حق دارند تعیین کنند که دوست دارند فرزندانشان چه محتوایی را مطالعه کنند؛ چه آموزشی ببینند و معلمها طی چه فرآیندهایی استخدام شوند. برای نمونه برخی والدین ممکن است؛ بخواهند که معلم فرزندشان کسی باشد که از دانشگاههای باکیفیت فارغالتحصیل شده باشد و آموزشهای مختلف دیده باشد. پس چند دسته افراد حتماً باید نظراتشان در سیاستگذاریهای کلان دخیل باشد؛ در غیر این صورت افراد، به این سیاستها که به دنبال آنها برنامههای مختلف تنظیم میشود؛ احساس تعلق نخواهند داشت. در نتیجه معلم ممکن است؛ خودش سرکلاس برخی مباحث را حذف کند؛ و یا روی برخی مباحث تاکید بیشتری داشته باشد. پس در سیاستگذاری همه افراد باید دخیل و اثرگذار باشند.
در یک جامعه مردم سالار، نمیتوان گفت که چون من مدیر یا سیاستمدارم، هرچه من گفتم باید همان بشود. سوال اینجا است که آیا نمایندهای از والدین یا سخنگویی از والدین، در جهتگیریهای کلان سیاست آموزشی اثر دارند؟ نه، هیچ اثری ندارند.
حتی خود دانشآموزان هم به نظر میرسد که هیچگونه حق انتخابی ندارند؛ حداقل در حدی که دانشآموز شناخته شود و علایقش شناخته شود؛ غالبا برنامهها بدون کمترین توجه به مخاطب تدوین میشود.
الان ممکن است برخی تعجب کنند؛ که چه پیش آمده که به یکباره دهه هشتادیها و دهه نودیها در جامعه پررنگ شدهاند. این تعجب بخاطر آن است که درک درستی از آنها در ذهن سیاستگذاران وجود نداشته است. تصور میکردند که این نسلها سرشان توی گوشیشان است و دارند تفریح میکنند! اینها را اصلاً نمیشناختند.
سیاستگذاری کلان بدون شناخت مخاطب راه به جایی نمیبرد و حداقل، آنها باید نمایندهای در امر سیاستگذاری داشته باشند. شاید برای ما عجیب باشد که یک دانشآموز ده ساله در شورا حاضر شود؛ اما صحیح همین است. حتی در دانشگاهها هم، چنین کاری صورت نمیگیرد؛ یعنی در شورای آموزشی و پژوهشی دانشگاه، دانشجویان نمایندهای ندارند. در حالی که چنین کاری در همه جای دنیا مرسوم و طبیعی است. غالبا در ایران مدیر گروه تصمیم میگیرد؛ چرا یک نفر باید تصمیم بگیرد؟ در سیاستگذاریهای کلان هم همین طور است؛ همه استکهولدرها (ذینفعان) صدایشان، نقششان و جایگاهشان شنیده نمیشود. عمده سیاستگذاریها از منظر مدیران کلان کشور صورت میگیرد و این یک چالش بزرگ است.
به عنوان یک متخصص رشته برنامهریزی، فکر میکنید که برای وضعیت الان کشور، چه حالت مطلوبی را میتوان متصور شد؟ یعنی اگر قرار باشد به یک برنامه درسی مطلوب برسیم؛ به چه شیوهای باید این کار را انجام بدهیم؟
تخصص استادان رشتههای مرتبط را ببینیم که چه میگویند و بر اساس نظر آنها ببینیم که، جهتگیریهای خود را درست انتخاب کرده ایم یا خیر. در فضاهایی که فناوریها جایگاه مهمی دارند، صاحبنظران، استادان، والدین، صاحبان صنایع، صاحبان حِرَف، سیاستمداران، هنرمندان و هر کسی که به طوری به نظام آموزشی ارتباط پیدا میکند، باید صدایشان و دیدگاههایشان شنیده و دیده شود. اما آنچه در حال حاضر وجود دارد، نوعی تکگویی و تکصدایی است
نیکنام: وظیفه سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی این است که، جلسات هماندیشی برگزار کند. فوکوس گروپها (گروههای تمرکز روی مسئله یا گروههای کانونی) را با حضور مدیران و معلمهای مدارس، والدین، استادان دانشگاه و حتی در برخی موضوعات صاحبان مشاغل، کارخانهها و استارتاپها برگزار کند و از آنها بپرسد که وضع مطلوب از دید شما چیست؟ الان این کار اتفاق نمیافتد و نیازسنجی صورت نمیگیرد.
موضوع دیگر موضوع تربیت معلم است؛ دانشگاه فرهنگیان میخواست یک تنه، یکهتازانه و به تنهایی بار همه تربیت معلم را به دوش بکشد؛ که البته توانش را هم ندارد. دهها سال است که در دانشگاههای مختلف کشور ما رشته علومتربیتی داریم؛ با گرایشهای مختلف، از کارشناسی تا دکتری؛ اما دانشگاه فرهنگیان ده سال است که تأسیس شده است. بعد هم به خاطر نیاز بالایی که وجود دارد، شتابزده میخواهند معلم ابتدایی تربیت کنند؛ طول دورهها را کوتاه میکنند و معلم و استادانشان هم همگی حقالتدریس هستند؛ از این فرآیند، معلم با کیفیت حاصل نمیشود. در همین تربیت معلم هم گاهی، مسائل آموزشی در اولویت قرار نمیگیرد و آنچه اولویت پیدا میکند؛ شرکت در فرائض معین است و افراد با این معیارها ارزشگذاری میشوند. اول دغدغههای ایدئولوژیک و حساسیتهای سیاسی مهم است و در نهایت ملاکهای آموزشی و حرفهای هم ممکن است مورد توجه قرار گیرد. باید توجه داشته باشیم که هر معلم قرار است سی سال معلم بچههای کشور باشد؛ آیا به حساسیت این موضوع در سیاستگذاری تربیت معلم دقت کافی میشود؟
نقش خود معلمها را در اثربخشی برنامه درسی چگونه ارزیابی میکنید؟
نیکنام: آن پویایی و آن تغییری که در برنامه درسی احتیاج است، معلم اگر علماش را داشته باشد میتواند اِعمال کند. معلمی که بچهها را دوست داشته باشد و صلاحیت و توانمندیاش را داشته باشد، میتواند خلاقیت به وجود آورد. ولی معلمی که فقط کارمندی برخورد کند و فقط به آموزشوپرورش تنها به عنوان یک شغل نگاه کند، میگوید این کتاب را تدوین کردهاند و من وظیفهام این است که این کتاب را تدریس کنم. اگر هم دانشآموز چیزی یاد نگرفت؛ خانوادهاش میتوانند معلم خصوصی برایش بگیرند. یا فرض کنید بعضی معلمها میگویند که این مطلب در کتاب آمده و من نمیتوانم کتاب را تغییر بدهم و دانش آموز هم همین را عیناً باید یاد بگیرد؛ چنین نگاهی مشکل ساز خواهد بود.
تنوع مدارس، به سیاستهای کلان آموزش وپرورش برمیگردد. این هم فاجعه دیگری است که طوری شده که برخی افراد میگویند اگر فرزندم را در مدرسه دولتی ثبت نام کنم، ممکن است معلمش خوب نباشد؛ پس او را در غیرانتفاعی ثبت نام میکنم تا پایهاش قوی بشود؛ این ظلم است. در حقیقت این شیوه سیاستگذاری نادرست آموزشی از همان ابتدای امر شکاف طبقاتی را تشدید میکند
فکر میکنید تنوع مدارس تا چه اندازه توانسته به کیفیت محتوای درسی و کیفیت آموزش کمک کند؟
نیکنام: تنوع مدارس، به سیاستهای کلان آموزش وپرورش برمیگردد. این هم فاجعه دیگری است که طوری شده که برخی افراد میگویند اگر فرزندم را در مدرسه دولتی ثبت نام کنم، ممکن است معلمش خوب نباشد؛ پس او را در غیرانتفاعی ثبت نام میکنم تا پایهاش قوی بشود؛ این ظلم است. در حقیقت این شیوه سیاستگذاری نادرست آموزشی از همان ابتدای امر شکاف طبقاتی را تشدید میکند. خانوادهای که پول دارد و بضاعت دارد؛ میتواند بچهاش را در مدرسه غیرانتفاعی با ماهی ۲۰ میلیون تومان شهریه ثبتنام کند؛ اما تکلیف خانوادهای که توان مالی ندارد چیست؟ آیا باید حق انتخاب از او سلب شود؟ جالب اینجا است که مثلا فنلاندیها به دنبال آموزش باکیفیت برای همه فنلاند بودند؛ اما سیاستهای ما در عمل خلاف این است. البته همان مدارس غیرانتفاعی هم چندان کیفیتی ندارند؛ اما حداقل در ظاهر این گونه است.
عملاً محتوا بین آموزش دولتی و آموزش غیرانتفاعی خیلی متفاوت نیست، فرقی که هست در همان شیوه برخورد است.
نیکنام: اجرا خیلی مهم است؛ اجرا و معلم. معلم در کلاس درس، برنامه درسی را زنده میکند؛ کتاب بیجان است. معلم است که زندهاش میکند و باعث میشود دانشجو و دانشآموز درگیر آن محتوا بشود یا نشود؛ نقش معلم بسیار مهم است. اگر صداهای همه افراد مؤثر و ذینفعان شنیده شود، محتوا هم تغییر میکند. به نظر من ریشه اصلی مشکلات این سه مورد است:
نشنیدن دیدگاههای افراد و گروههای ذیربط و ذینفع و ذیعلاقه مرتبط
نظام تربیت معلم و فرآیندهای کنونی آن
نظام مدارس و بودجه بندی و تنوع کنونی مدرسهها در ایران
گاهی اوقات تصور میشود که وقتی درباره محتوای کتابهای درسی صحبت میکنیم صرفا درباره مسائل دینی و یا عقیدتی در حال بحث هستیم. اما کتابها مباحث و سرفصلهای گوناگونی دارد که شاید نیاز به بازبینی و بازاصلاح داشته باشد. به عنوان نمونه چه میزان باید مباحث عقیدتی و دینی پرداخت؟
نیکنام: حرف این است که دین و ایمان داشتن باید درست فهم شود. گنجاندن مباحث دینی و عقیدتی در مباحث هم باید روشمند صورت گیرد. جایگاه هرچیزی باید حفظ شود؛ اینگونه نیست که ما تصور کنیم اگر همه کتاب را پر از مباحث دینی کردیم؛ به دینداری دانشآموزان کمک کردهایم. در این مباحث کمیت اهمیت ندارد؛ بلکه این کیفیت است که باید مورد توجه قرار گیرد. دانشآموزان باید از خواندن و نوشتن لذت ببرند؛ نه اینکه به زور او را مجبور کنیم مطالب دینی را حفظ کند. گاهی ما در سیاستگذاریها عجله داریم که سریع به خروجی مورد نظر برسیم؛ در حقیقت میخواهیم در همین کلاس اول دبستان، به انتهای پایه اول ابتدایی برسیم؛ در حالی که اقتضائات هر سنی با سن دیگر متفاوت است. کودک باید دوره کودکیاش را متناسب با اقتضائات سنیاش بگذراند.
از دیگر کسانی که باید در سیاستگذاری مشارکت داده شوند؛ استادان رشتههای مختلف هستند. ما باید تخصص استادان رشتههای مرتبط را ببینیم که چه میگویند و بر اساس نظر آنها ببینیم که جهتگیریهای خود را درست انتخاب کردهایم یا خیر. در فضاهایی که فناوریها جایگاه مهمی دارند، صاحبنظران، استادان، والدین، صاحبان صنایع، صاحبان حِرَف، سیاستمداران، هنرمندان و هر کسی که به طوری به نظام آموزشی ارتباط پیدا میکند، باید صدایشان و دیدگاههایشان شنیده و دیده شود. اما آنچه در حال حاضر وجود دارد، نوعی تکگویی و تکصدایی است.
درباره ابزار آموزشی صحبت کنیم. اینکه این ابزار چطوری باید استفاده شوند که مفید باشند؟ با وجود هوشمندسازی مدارس و تجهیز کلاسها به پروژکتور و تختههای نوری، به نظر میرسد که تغییری در روند یادگیری دانشآموزان صورت نگرفته است. فکر میکنید که چرا این ابزارها در کشور ما کارآمد نبودهاند؟
نیکنام: ابزار باید کمک کند تا معلم ارتباط و تعاملاش با دانشآموزان بهتر شود. ابزار باید کمک کند که دانشآموزان بتوانند صحبت کنند و نظر بدهند. این امر به شناخت هرچه بیشتر او توسط معلم میانجامد و معلم میتواند رابطه پینگپنگی و دوسویه با دانش آموز برقرار کند و طبیعتا فرآیند تدریس را بهبود بخشد. پس همه اینها یعنی ابزار، محتوا و روش باید ذیل مسئله افزایش کیفیت تعامل بین دانشآموز و معلم تعریف شوند و به آن کمک کنند. اما اگر به این مسئله کمک نکند؛ وبال است و اتفاقاً دردسر و دست و پاگیر هم خواهد بود. واقعاً ممکن است مزاحم باشد.
قبلاً منِ معلم وقت کم داشتم و فرصت نمیشد تا حرف دانشآموز را با حوصله بشنوم و زمان بگذارم تا دیدگاههایش را عمیق مورد بحث قرار دهم. اما ابزار این فرصت را فراهم میکند. برای مثال تخته هوشمند میتواند چنین کارایی را ایفا کند. به خصوص اینکه بعضی از این تختههای هوشمند، قابلیت شبیهسازی فعالیت آزمایشگاهی هم دارند.
نظر شما درباره وضعیت آموزش در خانه، آموزش مجازی و آموزش بدون حضور معلم چیست؟ این که در چنین شرایطی که دانشآموز تنها است و معلمی ندارد؛ محتوا تا چه حد میتواند موفق باشد؟ فکر میکنید آموزش مجازی چه معایب و مزایایی دارد و آیا اصلاً آموزش مجازی جزو پویایی محسوب میشود یا خیر؟
هدف اصلی تربیت عمومی است؛ تربیت عمومی، یک وجهاش قابلیتهای فردی است؛ قابلیتهای عاطفی، اجتماعی، ذهنی، بینفردی و حتی فرهنگی هم وجود دارند. به هرحال هرکدام از دانشآموزان ممکن است متعلق به فرهنگهای متفاوتی باشند و در محیطهای متفاوتی رشد کرده باشند. برنامه ریزی درسی باید بتواند میان همه فرهنگها بر اساس اشتراکات تعامل و ارتباط برقرار کند
نیکنام: قاعده تعامل معلم و شاگرد، در راستای هدف مشخصی صورت میگیرد. برای نمونه ما باید ببینیم که در نظام آموزشی با چه هدفی میخواهیم بچهها ریاضی یاد بگیرند؟ با این هدف که فقط محاسبه کنند؟ یا غیر از محاسبه کردن و قواعد ریاضی و هندسه و عددنویسی و… در تربیت عمومی هم طریقیت دارند؟ به این معنا که آموزش ریاضی برای یادگیری به ویژه در دوره ابتدایی اهمیت دارد و قابلیتهای انسانی و ذهنی فرد را رشد میدهد. قابلیتهای دیگری هم میتواند مورد توجه قرار گیرد؛ برای نمونه قابلیت ارتباط برقرار کردن، قابلیتها و توانمندیهای تعامل با همسن و سالان و دوستیابی؛ آیا دانش آموز پنجم یا ششم دبستان از تعاملات بینیاز است؟ از ارتباط با همسن وسالاناش بینیاز است؟ از یادگیری اهمیت نظم و پایبندی به آن بینیاز است؟ و سوال والاتر اینکه آیا همه جنبهها در برنامهریزی درسی و سیاستگذاری پیرامون ان مورد توجه قرار میگیرند؟ روشن است که اگر این گونه به موضوع نگاه کنیم، آن گاه هدف فقط یادگیری ریاضی صرف و مسائل اعداد نیست؛ بلکه هدف اصلی تربیت عمومی است؛ تربیت عمومی، یک وجهاش قابلیتهای فردی است؛ قابلیتهای عاطفی، اجتماعی، ذهنی، بینفردی و حتی فرهنگی هم وجود دارند. به هرحال هرکدام از دانشآموزان ممکن است متعلق به فرهنگهای متفاوتی باشند و در محیطهای متفاوتی رشد کرده باشند. برنامهریزی درسی باید بتواند میان همه فرهنگها بر اساس اشتراکات تعامل و ارتباط برقرار کند.
در دوران کرونا خیلی از خانوادهها اجازه ندادند بچههایشان به مدرسه بروند؛ و طبیعی است که این موضوع بر قابلیتهایی که از آنها سخن گفته شد؛ تاثیر گذاشت. دانشآموز به جای اینکه همسن و سالاناش را ببیند؛ در خانه در کنار بزرگسالانش که همسن و سالش نیستند مانده بود؛ در حالی که اگر در محیط مدرسه بود، با چالشهایی نظیر پیدا کردن دوست و سایر چالشهای اجتماعی مواجه بود. در چنین محیطی بود که او میتوانست یاد بگیرد که دعوا و آشتی چیست و چه زمانی باید معذرتخواهی کند و چه زمانی باید نه بگوید؛ چه زمانی یارکشی کند و چه زمانی در مقابل دیگران گروه تشکیل بدهد. در دوران کرونا که آموزش در منزل بود، دانشآموزان از یادگیری چنین قابلیتهایی محروم بودند.
به عنوان سخن پایانی چه توصیهای برای سیاستگذاران آموزش و پرورش دارید؟
نیکنام: توصیه بنده این است که، به نظرات و حرفهای دلسوزان گوش کنند. به حرفهای نسل جدید، به حرفهای والدین، به حرف دانشآموزان، به حرف بقیه آدمها و صاحبنظرها و استادها. سیاستگذاران باید بدانند که فقط خودشان تعیینکننده نیستند؛ بهجای نفی مشکلات، باید سعی کنند آنها را ببینند؛ بچه چهارده ساله، پانزده ساله اعتراض میکند؛ حس میکند که مدرسه را دوست ندارد؛ چرا باید بخشی از دانشآموزان مدرسه را دوست نداشته باشند؟ چرا ما باید بچههایی داشته باشیم که بین ۲۰ تا ۳۰ نفر از همسن و سالان خودشان را دوست ندارند؟ چرا باید دانشآموزانی داشته باشیم که تصورشان این است که مدرسه شکنجهگاه است و علائق و خواست آنها در آن دیده نمیشود؟ تصورشان این است که هرچه گفتند باید اطاعت بیچون و چرا کند. برای شکنجه کردن که حتماً نباید شلاق بزنند و یا مثل قدیمها تیر و ترکه و فلک بیاورند؛ شکنجه همین است که علائق و خواست بچهها در آن دیده نمیشود. نباید به دانشآموزان اینگونه القا شود که تو فقط ابزاری هستی برای بزرگسالان و هرچه آنها گفتند تو باید بگویی چشم و اگر چشم نگفتی نمره تو را کم میکنیم! این همان شکنجه است، ولی ابزار آن فرق کرده و نمره شده، نمره انضباط شده، در دفتر ثبت میشود، توی پروندهتان نوشته میشود. ابزارهای شکنجه فرق کرده؛ خواستهام این است که یک ذره گوش کنید و به حرف آدمهای دلسوز توجه کنید.