پایان پروژه تجدد در ایران؟

معمولا در پایان یک حادثه است که می‌توان شناختی تفصیلی از آن به‌دست آورد، پرونده التهابات ۱۴۰۱ در کشور ما ظاهرا بسته شده و افزون بر آن، اطلاعات و تحلیل‌های نظری متعددی درباره‌اش صورت گرفته است. برخی از این تحلیل‌ها متناسب با تصویری ارائه‌شده که نظریه‌پرداز نسبت به مقوله «وضع‌شناسی جامعه ایران معاصر» در ذهن داشته است. مراد از وضع‌شناسی جامعه ایران پاسخ به چند پرسش متناظر و مرتبط با هم است، درخصوص اینکه مسائل و مشکلات جامعه ایران چیست؟ ریشه آنها کدام و راه‌حل مسائل چگونه است؟ پاسخ این پرسش‌ها متضمن و دربرگیرنده این موضوع است که فرد درخصوص موقف و ایستادن‌گاه فعلی جامعه و مسیر آن در آینده تصویری ارائه دهد. یکی از نظریه‌پردازانی که درخصوص التهابات اخیر صورت‌بندی را مبتنی‌بر ایده خود از «وضع‌شناسی جامعه ایران معاصر» ارائه داده‌اند، دکتر حسین کچویان است. در ادامه نگاهی به مباحث وی ابتدا درخصوص تصویر کلی از جامعه می‌اندازیم و سپس توضیح او از التهابات اخیر را در پرتو آن معنادار می‌سازیم. در انتها نیز نکاتی را از جایگاه یک دانشجوی جامعه‌شناسی پیرامون ایده‌های دکتر کچویان عرضه می‌داریم.

 ویرانه تجدد، افسانه توسعه!
درباره تصویر دکتر کچویان از جامعه معاصر ایرانی، مسائل و ریشه‌های آن را بیش از هرچیز می‌توان در دو اثر کلیدی از وی یافت، نخست کتاب «تطورات گفتمان‌های هویتی ایران» و سپس مقاله «گفتمان توسعه سرابی ویرانگر».
کچویان در اثر «تطورات گفتمان‌های هویتی ایران»، طی چند بخش به صورت‌بندی شکل‌گیری هویت ملی، معضله هویت، عناصر و ارکان هویت ملی ایران و هویت پساانقلاب اسلامی می‌پردازد. در بخش نخست وی به ریشه‌های تکوین هویت ملی در خاستگاه و موطن اصلی خود یعنی غرب می‌پردازد. کچویان هویت ملی را پاسخی از سوی نیروهای تجددگرا، به وضعیت گسست جامعه و تکثر بدون وحدت آن در اثر فروپاشی نظم مسیحی و هویت دینی می‌داند. از همین رو هویت ملی را نخست یک برساخت غربی و ثانیا موضوع پرسش و علقه جمعی جدید تلقی می‌کند که درحقیقت پاسخی به فروپاشی هویت دینی و چالش‌های هویتی پیش‌آمده از آن خواهد بود. بنابراین معضله هویت در غرب جدید و زایش هویت ملی به‌عنوان پاسخ آن امری درونی بود. در مقابل اما جهان شرق وضع متفاوتی را سپری می‌کند. شرق برخلاف غرب به معضله هویت در اثر مواجهه با غرب دچار می‌شود. آنگاه که برخی نیروهای جهان شرق ازجمله ایران در مواجهه با تمدن جدید، ابتدا دست به نفی خود می‌زنند و سپس به‌دنبال بازیابی خود از دل ایدئولوژی‌های مدرن یعنی ملی‌گرایی بر می‌آیند. اینجا آغاز چالش‌های هویتی است که ایران اسلامی را طی دوقرن گرفتار کرده است.
اما بخش بعدی چهارچوب تحلیل دکتر کچویان به وضعیت هویت در پساانقلاب اسلامی بازمی‌گردد. از نظر وی انقلاب اسلامی پاسخ یا حداقل جمع‌بندی‌ای بود که مردم نسبت به معضله هویت انجام دادند. اسلام و هویت دینی خواستی بود که می‌توانست دربرابر چالش‌های هویتی که طی دوقرن گذشته در مواجهه با تجدد برای ما به‌وجود آمده، قرار گیرد. مردم به‌عنوان موتور محرک انقلاب، درحقیقت نوعی بازیابی هویت دینی خود را انجام دادند و به پای آن ایستادگی کردند، هرچند در این میان نیروهایی که نظرگاه هویتی خود را از غرب اتخاذ کرده بودند به روش‌های مختلف سعی کردند در صحنه بمانند، اما به‌نظر هویت‌های غربی و تجددگرایانه از نظر دکتر کچویان به‌ پایان راه خود رسیده و ظرفیتی برای ادامه در این خاک و جغرافیا ندارد. تا اینجا گزارشی از کتاب «تطورات گفتمان‌های هویتی ایران» ارائه شد اما در ادامه به مقاله «گفتمان توسعه سرابی ویرانگر» نگاهی خواهیم انداخت.
وی در این مقاله معتقد است که به سه‌دلیل باید به عصر مابعدتوسعه اندیشید:

الف: نسبت این گفتمان با علایق و مصالح غیرغربی و منافع و خواسته‌های غربی‌ها: کچویان در این بحث به مساله ریشه‌ها و اهدافی می‌پردازد که به‌دنبال آن گفتمان توسعه خلق شد. از نظر کچویان عصر توسعه ریشه در قرن هجدهم و تکوین اندیشه تاریخی تجدد دارد. در این قرن است که غرب جدید به این آگاهی می‌رسد که دوره متفاوت نسبت به دیگر دوره‌های تاریخی است، لذا طرح نظری خود از آغاز و انتهای بشر را بنیان می‌گذارد. بورژوا‌ها و روشنفکران دو نیروی اصلی این عصر هستند. تمام نظریات توسعه ریشه در اندیشه ترقی دارند که در این قرن جلوه‌گر شد، هرچند نسبت آنها با اندیشه ترقی به یک اندازه نیست، برای مثال نظریه نوسازی توسعه نماینده تام اندیشه ترقی است، اما نظریات دیگر مانند نظریه وابستگی، توسعه جایگزین و… نیز برخاسته از همین اندیشه ترقی هستند. از مختصات اصلی اندیشه ترقی در این برهه، ساخت بهشت زمینی با اتکای به عقل خودبنیاد، طراحی فلسفه تاریخ خطی مبتنی‌بر‌گذار بشر از عصر طفولیت و بدویت به عصر تجدد است. اما تاریخ نسبت به این اندیشه‌ها تمکین نکرده، از این روی غرب شاهد آن بود که ملل غیرغربی در پوییدن مسیر غرب برای رسیدن به تجدد علاقه‌مند نبودند. لذا طرح توسعه به این منظور ارائه شد که همه عالم را به عصر تجدد وارد کند. البته این به این معنا نیست که غرب با توسعه به‌دنبال آن بود که جایگاهی برابر با خود برای همه ملل عالم ایجاد کند. عصر توسعه که با سخنرانی ترومن در سال ۱۹۴۹ آغاز شد، هدف اصلی خود را در خشکانیدن نیروهای سنتی اجتماعی در جهان سوم می‌دانست که با توجه به دوقطبی شدن جهان در جنگ سرد خطری گسترده برای منافع غرب، خصوصا با توجه به سابقه استعماری آنان بود. پس توسعه برای کشور‌هایی طراحی شد که ساختار‌های سنتی مانع از پیوستن آنان به قافله غرب شده بود، بنابراین توسعه نه برای پاسخ به یک نیاز داخلی، بلکه برای شرایطی طراحی شده بود که دیگر استعمار سنتی و تمسک به‌دست نشانده‌های دیکتاتور بر بستر اجتماعی دست‌نخورده آنان دیگر نمی‌توانست پاسخگوی نیاز‌های سلطه‌گران باشد، لذا نیاز به طراحی دیگر در این زمینه بود. تحقق این طراحی جدید متضمن نوعی غلبه فرهنگی غرب در کشور‌های جهان سوم و درنتیجه رفع ساختار‌های سنتی آنان بود تا از این طریق امکان هرگونه قیام و انقلاب در آن کشور‌ها از بین رفته و این‌گونه ساختار سلطه تضمین شود.

ب: عدم کفایت نظری گفتمان توسعه در شناخت کشور‌های غیرغربی و یافتن علل مشکلات آنها: کچویان با گریزی مختصر بر نظریات توسعه، سیر و تکثر آنها را نمایان می‌کند و این تکثر را ریشه‌دار در شکست‌های عملی آن می‌داند. این شکست‌های پیاپی باعث شده جز چند کشور، عمده کشور‌هایی که باد توسعه را کاشته‌اند، طوفان‌های اجتماعی آن را درو کنند، درنتیجه توسعه از منظر برخی متفکران، تبدیل به ویرانه توسعه یا افسانه توسعه شده است.

ج: توسعه به‌عنوان زیرگفتمانی از گفتمان‌های تجدد: از نظر کچویان مشکل اصلی ما نه با ریشه‌های آمریکایی توسعه و نه حتی با شکست‌های فراوان آن است که اگر صرفا این دو بود شاید می‌شد راهی برای آن اندیشید، بلکه مشکل ما با موفقیت‌های آن است. توسعه گفتمانی است ایدئولوژیک که ریشه در گفتمان کلان‌تری با عنوان تجدد دارد. مفروضات انسان‌شناسانه، ارزش‌شناسانه و وجودشناسانه توسعه همگی از تجدد است. کچویان در ذیل نقد سوم به ارزیابی انتقادی ریشه‌های فکری گفتمان توسعه می‌پردازد. نخستین نقد وی در قالب توسعه و سکولاریسم، به ساخت انسان این جهانی است که تنها به زندگی دنیایی توجه دارد. از نظر وی توسعه و تجدد به‌دنبال راززدایی از عالم، جهان را منحصر در آنچه به حس درمی‌آید می‌دانند و پرداخت به مجرد را یا بیهوده می‌دانند یا از اساس وجود آن را منکر می‌شوند، لذا تمام همت انسان به ساخت این دنیا صرف شده و غایت او خوردن از حلوای آن می‌شود.
توسعه برای ساخت بهشت این جهانی نیاز به هیچ چیزی افزون‌بر علم، دانش و فناوری نمی‌بیند، لذا هر آنچه را هست در همین دنیا می‌جوید. وجه مهم دیگر توسعه برنامه‌ریزی است. هرچند این وجه برآمده از اندیشه ترقی است که انسان را تنها عامل و سازنده سرنوشت و آینده او و در یک کلام، انسان را تاریخ‌ساز می‌داند، اما وجهه برنامه‌ریزی در توسعه بسیار جدی‌تر از تجدد دنبال می‌شود.
جمع‌بندی کچویان در پایان چنین است که توسعه رو به اتمام بوده، به‌واسطه ضعف‌ها و شکست در اهداف، اما اگر هم رو به پایان نبود، خود ما باید کمر به اتمام آن می‌بستیم؛ چراکه ولو به شرط تحقق تمام اهداف وعده داده شده آن و متجدد شدن، به جهانی بی‌روح وارد می‌شویم که چیزی جز ‌انگیزه‌های مادی، محرک انسان نبوده و آدمی دلیلی برای زنده بودن نخواهد داشت. چاره کار اما نه توسعه جایگزین است و نه توسعه دیگر، بلکه فکر کردن به عصر پساتوسعه و پساتجدد است.
قبل از جمع‌بندی این بخش لازم است اشاره مختصری کنیم برای تکمیل دو اثر بالا، به مقاله «معضله یا بحران هویتی؟‌» دکتر کچویان. وی در این مقاله استدلال می‌کند که جامعه ایرانی به‌لحاظ هویتی دچار گسست، چندپارگی و بحران به‌واسطه برخورد با تجدد نشده، بلکه وضع حال ما وجود مشکلات هویتی است.
با توجه به مباحث پیش‌گفته می‌توان دیدگاه وی در وضع‌شناسی جامعه معاصر را چنین جمع‌بندی کرد:
۱- ریشه اصلی مشکلات کشور ما در طرح توسعه، تجدد و دنباله‌های آن در داخل کشور است.
2- طرح توسعه رو به اتمام بوده و لذا باید به عصر پساتوسعه و پساتجدد اندیشید.
۳- راه‌حل مشکلات کشور اندیشیدن به‌گذار از توسعه و اصطلاحا وصول به تمدن اسلامی است.

 صورت‌بندی نظری اغتشاشگران در ذیل نیرو‌های تجددخواه
دکتر کچویان با حضور در دو قسمت از برنامه‌های «جهان‌آرا» تلاشی را برای معنادار کردن التهابات اخیر انجام داد. در این بخش ما قصد بررسی تفصیلی دیدگاه‌های ایشان، همراه با ذکر شواهد را نداریم، بلکه تنها گزارشی مختصر از آن را ارائه خواهیم کرد. وی دو خط مجزا و مرتبط با یکدیگر را در این برنامه‌ها برای صورت‌بندی این التهابات برگزید؛ نخست آنکه ما با یک جنبش اجتماعی و مردمی مواجه نیستیم. به‌عبارت دیگر در نظرگاه جامعه‌شناسی کلاسیک، یک جنبش اجتماعی از سه بخش نیروی اجتماعی، ایدئولوژی و زمینه حاصل می‌آید. از منظر کچویان این جنبش فاقد بدنه مردمی وسیع و همچنین رهبری نخبگانی بود، از همین رو فاقد معنای محصل و مشخص، ایدئولوژی معین و… بوده، لذا بیشتر به شورشی کور نزدیک است تا جنبش. لازم به‌ذکر است که تفاوت اساسی یک جنبش با شورش در دارا بودن ایدئولوژی و چهارچوب معنایی است که در دل آن مسائل تحلیل می‌یابند. جنبش تنها دارای وجهه سلبی نیست، بلکه آینده و وضع مطلوبی را نیز می‌نمایاند، برخلاف شورش که جنبه سلبی آن بسیار قوی‌تر است.
خط تحلیلی جدی‌تر کچویان در این دو برنامه اما معنادار ساختن این التهابات در ذیل گفتمان تجدد است. او با بیان تاریخی تفصیلی از 40 سال گذشته، به توضیح عملکرد جریان ضددینی (تجددخواه) پرداخته و در آخر چنین نتیجه می‌گیرد که بذر تجدد در این سرزمین رشد نمی‌کند، لذا مردم همواره حامی اسلام بوده و نیروهای تجددگرا با از دست دادن بدنه و پشتوانه مردمی خود، به‌ناچار روی به‌سمت حرکت‌های کور شورشی آورده‌اند. درنهایت وی این اغتشاشات را آخرین تیر به تابوت تجدد و توسعه معرفی می‌کند.

 نکاتی پیرامون طرح نظری دکتر کچویان
ابتدا و به‌طور مختصر نکاتی را درخصوص ایده دکتر کچویان پیرامون جنبش نبودن التهابات اخیر می‌گوییم تا سپس به مساله اصلی‌تر بپردازیم. هرچند بیان وی از منظر جامعه‌شناسی کلاسیک درست باشد اما در مطالعات متأخر جامعه‌شناسی پیرامون جنبش‌ها (خصوصا در اثر مهم «شبکه‌های خشم و امید، جنبش‌های اجتماعی در عصر اینترنت») این شناخت حاصل می‌آید که امروزه دیگر برای شکل‌گیری جنبش‌ها نیازی به وجود ایدئولوژی‌های پیشینی وجود ندارد، بلکه معنا در خود فرآیند ارتباط و کنش جمعی شکل می‌گیرد، لذا از این منظر شاید نتوان به‌واسطه فقدان ایدئولوژی و معنای معین، یک کنش جمعی را شورش دانست.
اما نکته جدی‌تر در ذیل دیدگاه دکتر کچویان، بصیرتی است که از مقاله «ایران مسائل و مشکلاتش» از دکتر رضا داوری‌اردکانی به‌دست می‌آید. به‌طور قطع دکتر حسین کچویان نیز سرمنشأ مشکلات فعلی را به‌طور انحصاری در تجدد نمی‌داند، اما وزنی که به مولفه تجدد در اندیشه خود می‌دهد، بسیار بیشتر از مولفه‌های دیگر همچون ضعف اندیشه‌های سنتی و استنباط‌های دینی خود ماست. به‌عبارت دیگر می‌توان گفت که اگر تجدد از اساس به‌وجود نمی‌آمد، اگر توسعه طراحی نمی‌شد و اگر آمریکایی در کره خاکی تحقق نمی‌یافت، ما امروزه بسیاری از مشکلات فعلی خود را داشتیم، حال البته ممکن بود این مشکلات یا از اساس شناسایی نشوند یا درصورت شناسایی توضیح متفاوتی بیابند. البته در این مجال ما به‌دنبال سلب نقش تجدد در وضع فعلی خود نیستیم، بلکه نسبت دادن تمام مشکلات به گفتمان رقیب که از اساس در بیان خود نظریه‌پردازان تجدد نیز ظاهر می‌شود، به نظر امر درستی نباشد.
این طرح نظری (معنادار ساختن التهابات در ذیل تجدد) شاید درخصوص برخی حوادث چند دهه گذشته کارآمد باشد اما درخصوص مسائلی نظیر اتفاقات سال‌های ۹۶ و ۹۸ حداقل نمی‌توان نقشی انحصاری را برای تجدد لحاظ کرد.

دیدگاهتان را بنویسید