شعارها در هر انقلاب و جنبشی، وجهی نمادین آن معنایی بوده که کنشگران جنبش حامل آن هستند. از همین رو از طریق مطالعه شعارها و دیگر نمادهای به کار گرفته شده، گاه میتوان به معنایی دست یافت که شاید خود جنبش آن را به نحو خودآگاهانه بروز نداده و مکتوم گذاشته است؛ بنابراین توجه به مسئله شعارها و به طور عامتر نمادهای اتخاذ شده، در مطالعات جنبشهای اجتماعی و جامعه شناسی انقلاب اهمیت فراوانی دارد. قصد داریم تا مقایسهای صورت دهیم میان شعارها و نمادهای انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ با جنبشها، اعتراضها و کنشهای جمعی پس از آن. به نحو خلاصه باید بگوییم که شعارهای این جنبشها به ما خبر از گذاری فرهنگی و تغییر در جامعه ایرانی میدهند.
از انقلاب اسلامی تا جنبش زن، زندگی و آزادی
انقلاب اسلامی به واسطه روح دینی و مذهبی خود، در لایه نمادها و شعارهای به کار گرفته شده، حامل ارزشهای مختلف دینی همچون جهاد، شهادت، استقلال، اسلام خواهی، عمل به قرآن و دهها مورد دیگر از این جنس است. حتی هنگامی که شعارهای مرسوم انقلابها همچون آزادی و استقلال طرح میشود، با ادبیات دینی و محتوای دینی توضیح داده میشود؛ لذا آزادی در انقلاب ۵۷، رهایی از ستم شاه تلقی میشده و نه آنچه که امروزه در فضای غرب از آن فهمیده میشود و استقلال به معنای رهایی از ظلم کشورهای ستمگر و با ادبیات قرآنی توجیه میشده است. این در حالی است که جنبشهای شکل گرفته پس از انقلاب اسلامی، چند معنای متفاوت را در دل خود پر رنگتر میکنند:
غلظت یافتن فضای ملی گرایی: انقلاب اسلامی در سال ۵۷ نیز ضد ملیت و ملی گرایی نبوده، لکن آنچه که محرک تودهها برای کنشگری بود، چیز دیگری است، در حالی که امروزه مفاهیم وطن، ملیت، آریایی بودن و… به عنوان یکی از گفتمانهای جنبشهای پس از انقلاب اسلامی بیشتر طرح میشود. به عبارت دیگر بخشهایی از جامعه ایرانی در حال یک شیفت پارادایم، از مفهوم امت به ملت هستند. کاهش توجه به مقوله فلسطین و سر دادن شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» نمود واضح چنین گذارهای است.
غفلت از مفهوم استقلال: استقلال به معنای نه شرقی و نه غربی آن، که ناشی از کمال گرایی اسلامی و برتری خواهی آن است، از بنیانهای اساسی انقلاب اسلامی است، در حالی که جنبشهای پس از آن هیچ نحو از مرزبندی میان خود و غرب را قائل نمیشوند. شعار مشهور «اوباما اوباما یا با اونا یا با ما» جلوه تام چنین رویکردی است. حتی در ماجرای التهابات اخیر نیز ما شاهد هیچ نوع از مرزبندی میان کنشگران و رهبران جنبش با غرب نبوده و بلکه از حمایتهای آنان استقبال نیز میشده است.
عرفی شدن شعارها: تفاوت جدی و سومین تفاوت مربوط به عرفی شدن شعارها است. شعارهای دینی، قرآنی و الهی و به عبارت دیگر ارزشهای دینی جای خود را به ارزشهای انسانی و شعارهای انسانی دادهاند. نمود بارز چنین تحولی در همین شعار زن، زندگی و آزادی نمایان است. شعارها و مفاهیم اتخاذ شده دیگر حامل معنای قدسی نبوده و بلکه معانی کاملا عرفی و مبتنی بر ارزشهای انسانی و عقل خود بنیاد را نمایان میسازند.
این سه تغییر و تحول، در حقیقت جزو کلان تغییراتی است که میشود به آن اشاره نمود، در غیر این صورت بررسی خود این شعارها مجال موسعی را طلب میکند. بررسی خود هر یک از این نمادها و شعارها برای ما حامل پیام مهمی است، اما در مقام قیاس این شعارها میتوان به معانی جدیتری دست پیدا کرد. مهمترین پرسش پس از مشاهده چنین وضعی آن است که چه بر سر جامعه ایرانی و یا حد اقل گروههای از جامعه ایرانی رفته که طی چهار دهه گذشته، دچار چنین چرخش گفتمانی شدهاند؟ بررسی این چرخش گفتمانی در نزد گروههایی از جامعه میتواند تصویر ما از انسان ایرانی را دستخوش دگرگونی کند.
تطورات جامعه ایرانی از گذشته تا حال
برای پاسخ به سوال فوق لازم است تا در خصوص تطورات جامعه ایرانی به بحث بپردازیم، لذا قبل از هرچیز لازم است تا بگوییم مرادمان از تغییر و تحول اجتماعی و یا تطور یک جامعه چیست.
تحولات اجتماعی یکی از کلیترین و وسیعترین مفاهیم اجتماعی است. بسته به الگو و مدل تحقق، تحولات اجتماعی به اشکال مختلف تعریف میشود «گذر جامعه از یک وضعیت به وضعیت جدید، تغییر آرایش اجتماعی- اقتصادی؛ تغییر جدی در سازماندهی اجتماعی نهادها و ساختار اجتماعی جامعه؛ تغییر در الگوهای ثابت رفتار اجتماعی، اصلاح و افزایش تنوع روشهای اصلاح رفتار جامعه و…» همگی از مصادیق تحول و تطور جامعه است. [۱] بنابراین اگر وبر در قالب جامعه ارگانیکی و مکانیکی دو سبک جامعه را بر اساس تقسیم کار توضیح داده و گذار آنها را شرح میکند، در حال بحث از تطور جامعه است، همچنین است مفاهیم دیگری همچون «گمنشافت و گزلشافت» از جامعه شناسی آلمانی «فردیناند تونیس» که به دنبال بیان تفاوتهای جامعه سنتی و مدرن است. [۲] همه این صورت بندیها و دهها صورتبندی دیگر بر روی یکی از عناصر پیش گفته، یعنی یا آرایش نیروهای اجتماعی-اقتصادی و یا تغییر الگوهای رفتار جامعه و یا موضوعات دیگر دست گذاشته و نشان میدهند جامعه در حال تغییر است؛ بنابراین حال اگر ما میخواهیم از تغییر در جامعه ایرانی سخن گفته و بیان داریم چگونه است که شعارها طی چهار دهه گذشته چنین تغییر یافته است، باید به این موضوعات بپردازیم.
به عنوان مقدمه ورود به این بحث ذکر این نکته ضروری است که چندگانگی فرهنگی و یا تطور فرهنگی هرچند خود مستند به عوامل درونی بود، اما عموما در تضادها، رخدادها و حوادث است که به وضوح مطرح شده و سرعت مییابد. برای مثال باید مغولها، یونانیها، مسلمانان و… به ایران حمله کنند و در دل این حادثهها ست که هویت ایرانی، فرهنگ ایرانی و… دستخوش تطور و تغییر میشود؛ بنابراین توجه به تضادها، رخدادها و… دارای اهمیت بسیاری است. [۳] ما در ادامه تطورات جامعه ایرانی را در سه بخش مختلف طرح و بررسی میکنیم.
تغییر در بینش جامعه ایرانی
جهانبینیهای کلان عموما تفسیری از مبدأ و معاد، تاریخ و آینده و… انسانها به دست میدهند، این جهانبینیها هنگامی شروع به تغییر میکنند که شکستی را تجربه کرده باشند و یا از حل مسئلهای ناکام مانده باشند. رگههای نخستین تغییرات در فکر شیعی و جهان بینی انسان ایرانی-اسلامی را میتوان در عهد صفویه مشاهده نمود. برای نمونه در جنگ چالدران، سپاه ایران نیز همانند سپاه عثمانی، تعدادی توپ و تفنگ در اختیار داشت، اما جمعبندی عالمان و بزرگان کشوری آن بود که استفاده از این اسلحهها غیر اخلاقی است، اما پس از این شکست، با فاصله کوتاهی کارخانههای ساخت توپ و به کارگیری گسترده آن در سپاه صفویه آغاز شد. این موضوع خود دال بر آغاز تغییر در جهانبینی انسان مسلمان ایرانی است. البته هرچند سرعت تغییرات در این برهه بسیار آهسته است، اما با مواجهه انسان ایرانی با مدرنیته، شاهد گسترش سریعتر سرعت این تغییرات هستیم. برای نمونه در عهد قاجاری است که برای نخستین بار علمای تبریز حسن رشدیه، پدر مدارس نوین را به اروپا فرستاده تا علوم جدید را یاد بگیرد، بیمارستانهای جدید با علم طب نوین، دارالفنون و بعدها دانشگاه تهران و دهها اخذ و اقتباس دیگر صورت میگیرد. این در حالی است که تفکر اسلامی مبتنی بر جامعیت تام دین تا قبل از آن مانع از دست دراز کردن به سمت بیگانه بود؛ اما با بروز ناکارآمدیهای طب اسلامی و یا سنتی در حل چندین بیماری واگیر است که علما و مسئولین دولتی به فکر اخذ و اقتباس طب جدید میافتند. البته شدت این تغییر در جهانبینیها متفاوت است. عمده جامعه در این برهه و همچنین رهبران مذهبی آن تلاش دارند تا گوهره جهانبینی دینی را نگه داشته و مشکل را تنها در کمکاری پیرامون اسباب و علل زندگی ببینند؛ لذا در نزد عمده جامعه ایرانی گوهره کمالگرایی دینی کماکان زنده بوده و بروزاتی دارد. شاید بتوان گفت انقلاب اسلامی مهمترین بروز و ظهور همین گوهره است که طی آن ایده محوری اسلامی مبنتی بر دین حداکثری و پوشش تمام مسائل زندگی فردی و جمعی انسان به نحو گسترده عیان میگردد. اما در این میان اصل همین گوهره در نزد برخی گروههای در اقلیت جامعه یعنی روشنفکران دچار تردید و تناقض شده لذا شعار از نوک پا تا فرق سر غربی شدن را سر میدهند. نکتهای که امروزه و پس از تجربه چهل ساله انقلاب شاهد آن هستیم این است که به واسطه برخی ضعفها در مدیریت کشوری و همچنین دشواریها و تنگناهایی که بعضا از ناحیهای خارج از این مرز و بوم بر زندگی مردم تحمیل شده است، طبقاتی از جامعه ولو محدود نسبت به آن گوهره اصلی دچار تردید شدهاند. توجه شود مراد ما نه تردید در اصل اسلام بلکه تردید در جامعیت و تمامیت دین است که صلاحیت اظهار نظر در هر موضوعی را به آن میدهد؛ لذا گفتن این سخن که فلان مسئله حکم دین الهی است نمیتواند اینها را در این خصوص قانع کند.
تغییر در نیروهای اجتماعی و فکری جامعه ایرانی
تغییر دوم و تغییر جدی دیگر در ناحیه نیروهای اجتماعی و سیاسی جامعه است. شروع تغییر در جهان بینی انسان ایرانی هرچند به نحو آهسته در عهد صفویه آغاز شد، اما آرایش شطرنج نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران، روال طبیعی خود را میپیمود؛ برای نخستین بار در عهد قاجاری بود که نیروی جدیدی با عنوان منورالفکری وارد تاریخ این مرز و بوم میشود. منورالفکری نخستین در حقیقت شاهزادگان قاجاری هستند که در قالب سفیر و وزیر مختار راهی کشورهای اروپایی میشدند. آشنایی ما از غرب تا پیش از این به صورت دسته چندم رخ میداد. به عبارت دیگر برای مثال علمای ما با حضور در کشورهایی همچون هند که استعمار بریتانیا در آن حضور داشت شناختی از آنها پیدا میکردند، اما در عهد قاجاری برای نخستین بار بود که روابط ایران با اروپا شدت گرفته و طبقهای از درباریها حضور مستمر و گستردهای را در اروپا تجربه میکردند. این طبقه مهم دارای چند ویژگی اساسی است، نخست آنکه فاقد درک و فهم عمیق نسبت به فرهنگ و سنت خودی بوده و از طرف دیگر با حضور در کشورهای غربی، دچار نوعی از شیفتگی نسبت به آنان میشود [۴]، لذا این گروه بیشترین ظرفیت را دارد تا بتواند حامل معانی ساختارشکن تمدن غرب در جامعه ایرانی شود. منورالفکری هرچند در زمان ظهور خود فاقد هرگونه بدنه اجتماعی بوده و در قالب لژهای مخفی پروژه خود را پیش میبرد، اما با امتداد آن تطورات مختلفی را میپیمود. مهمترین ویژگی منورالفکری در این برهه (عهد پیشا مشروطه و مشروطه) سطحی نگری نسبت به غرب و رویکرد بسیار تند سلبی نسبت به فرهنگ خودی است. در دوره بعدی شاهد ظهور روشنفکری هستیم که خود دارای چند تطور اساسی است، نخست آنکه درک عمیق تری نسبت به غرب پیدا کرده و در مرحله بعد به این نکته پی برده است که نمیتوان عنصر مذهب را از این مرز و بوم حذف نمود، لذا باید یا با پوشش آن پروژه خود را پیش برد و یا داعیههای اسلام ستیزانه را مخفی نمود. تقی زاده نمونه بارز چنین سبکی از روشنفکری است. [۵] روشنفکری در تطور بعدی خود در عهد پس از رضاشاه و ظهور کمونیسم، در قالب جریانهای چپ جلوه میکند. اما یکی دیگر از اتفاقات مهم در این برهه، شکلگیری علوم انسانی در کشور و ظهور دستهای از نظریه پردازان علوم انسانی است که به نحوی میتوان آن را گونهای از تکامل در جریان روشنفکری دانست. پس از انقلاب اسلامی، اما این جریانها و به عبارت عامتر، جریانهایی که نسبت به غرب گرایش دارند، برای خود نحوی از بدنه اجتماعی را به دست میآورند. شاید برای این موضوع بتوان دلایل مختلفی را ذکر نمود، گذشته از ضعفهایی که در سطح مدیریت نظام اسلامی به وجود آمد، گسترش دانشگاهها و ورود چندین میلیون دانشجو به رشتههای علوم انسانی و آشنایی با نظریات و تحولات جامعه غربی، گسترش اینترنت و شبکههای مجازی و… همگی از جمله عواملی بود که این بار دستههای بیشتری از جامعه را در معرض آگاهی شکل گرفته در تمدن غربی قرار میداد. به عبارت دیگر اگر در عهد قاجاریه تنها شاهزادههای قجری به واسطه حضور در اروپا در معرض آگاهیهای جدید قرار میگرفتند، امروزه و در خود ایران میشد به وفور آگاهیهای جدید را یافت. طبعا وجود چنین فضایی دربرگیرنده این موضوع بود که دستههایی از اجتماع، نسبت به این آگاهیهای جدید تازه وارد، گرایش پیدا کنند، لذا جریانهای روشنفکری بدنه اجتماعی پیدا کردند؛ بنابراین در مقام جمع بندی باید گفت که اگر قدرت این جریانها در عهد پیشا انقلاب اسلامی به واسطه اتصال به یک دولت خارجی بود، در عهد پسا انقلاب، جدای از این موضوع، پیدایی بدنه اجتماعی نیز قدرت آن را افزون نمود، لذا شاهد این هستیم که در برهههایی این جریان با بسیج عمومی میتوانست کشور را دچار التهاب کرده و یا در انتخابات پیروز شود.
تغییر در ساختارهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی جامعه ایرانی
اولین تغییرات در ساختارهای کشوری را شاید بتوان باز به عهد صفوی برگرداند، جایی که شاه عباس صفوی به واسطه ناکامی و مشکلات قزلباشها در استیفای اهداف وی روی به شکل دادن یک ارتش مدرنتر آورد. اما به نحو جدی موضوع تغییر ساختارهای کشوری در عهد قاجار جدی شد، جایی که کشور به واسطه بروز ناهنجاریهایی متوجه شد باید در راستای تطبیق با زمانه تغییراتی را صورت دهد. احداث بانک در ایران عهد قاجار از جمله مهمترین این اتفاق هاست. جایی که حتی علمایی همچون شیخ فضل الله نیز در ساخت آن مشارکت داشتند. اما بعدها و در زمان رضا شاه، گسترش مطبوعات، احداث دانشگاهها، ورود حمل و نقل مدرن، ایجاد یک دولت مدرن و دهها اتفاق دیگر مجدد ساختار جامعه ایرانی را دستخوش تغییر بیشتری کرد. فرم نهایی کشور، اما به نظر در عهد پسر وی محمد رضا شاه شکل فعلی خود را گرفت، ساختار اجتماعی کشور از روستانشینی به شهرنشینی تغییر یافت، ایران وارد جرگه کشورهای صنعتی شده و ساختار تقسیم کار، سبک زندگی و… دگرگون شد. همچنین آموزش رسمی، یکسان و دهها مسئله دیگر ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور را متحول ساخت. همه این تحولات در حقیقت رفتن جامعه ایرانی به سمت مدرنیته است. در توضیح بیشتر باید گفت که مدرنیته یک بعد فلسفی دارد که تحت عناوین مختلفی اعم از دموکراسی، امانیسم، سکولاریسم و… ظهور میکند، جامعه ایرانی هرچند مدرنیته فلسفی را همچنان نپذیرفته، اما مدرنیته اجتماعی که عبارت است از تغییر ساختار سبک زندگی، تقسیم کار، شهرنشینی و… را پذیرفته است. [۶]
در نهایت اینکه…
مشاهده نکات فوق همگی پیام آور این موضوع هستند که اولا جامعه ایرانی امروزه دیگر یک جامعه سنتی نیست، بلکه ما با یک جامعه مدرن مواجهیم که دارای تکثر در نیروهای اجتماعی است. سرگذشت چهارصد ساله این مرز و بوم پیام آور این موضوع بوده است که نیروهای اجتماعی کشور تا حدودی حذف ناپذیر هستند. ایران گرایی، غرب گرایی و اسلام خواهی سه گانهای است که نیروهای اجتماعی کشور با قضاوت و ارزیابی در خصوص آنان و نسبت سنجی میان هویت جمعی خود و این مولفهها ساخته میشوند. هرچند در هر برهه یک جریان ضعیف شده و جریان دیگر قدرت مییابد، اما این جریانها هیچ کدام قابل حذف نیستند، بر همین اساس میتوان گفت که در ابتدای انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ عموم مردم ایران هرچند مسئله هویتی خود در دعوای میان غرب، اسلام و ایران را نتوانستند حل کنند، اما به یک جمعبندی رسیده و انقلاب اسلامی را برگزیدند. اما عناصر دیگر غربگرایی و ایران گرایی از بین نرفته و زیر پوست جامعه مشغول ساختن خود بودند. از همین رو امروزه مجدد شاهد افزایش تنش میان این نیروها هستیم و باید بگوییم که درصدی از اجتماع نیز به این جریانها پیوستهاند. ما در اینجا در صدد قضاوت ارزشی این رخدادها نیستم بلکه تنها به دنبال توصیف صحنه هستیم، به عبارت دیگر هرچند ممکن است نسبت به جریانهای ناسیونالیسم افراطی و غربگرایی انتقاداتی داشته باشیم، اما این موضوع نمیتواند دلیلی باشد بر انکار اینکه گروههایی از اجتماع نسبت به آنها تمایل دارند؛ بنابراین باید گفت که این تغییر شعارها نشان دهنده تغییر گرایشهایی است که به نحو تاریخ، چند صد سال است ایران ما را ساخته و البته چشم اندازی برای حذف هیچ کدام فعلا قابل تصور نیست. به موازات ضعف هر یک از اضلاع، شاهد رشد و یار گیری دو ضلع دیگر میشویم. مشکلات معیشتی، اقتصادی و… جامعه ایران طی چهار دهه گذشته که مدیریت آن بر عهده انقلاب اسلامی بوده است، مجرایی برای بروز و ظهور دو جریان دیگر فراهم میآورد که بروزات آن در جامعه را میتوان در قالب همین التهابات و جنبشها مشاهده کرد.