ناظر رسمی بازسازی افغانستان هفته گذشته گزارشی را منتشر کرد که سقوط دولت این کشور در جریان خروج نیروهای ایالات متحده را توضیح می داد. از آنجایی که افغانستان مدت هاست از کانون توجه ها خارج شده، این گزارش چندان مورد توجه رسانه ها قرار نگرفت. با این حال، شامل درس های مهمی هم برای افغانستان و هم برای آینده سیاست خارجی ایالات متحده است.
در جدیدترین گزارش بازرس ویژه برای بازسازی افغانستان دلایل فروپاشی دولت این کشور در زمان خروج نیروهای آمریکایی به شش عامل خلاصه شده اند: اول، دولت افغانستان حقیقتا احتمال خروج آمریکا را به رسمیت نشناخته بود؛ دوم، تصمیم به کنار گذاشتن دولت افغانستان از مذاکرات بین آمریکا و طالبان، آن را تضعیف کرده بود؛ سوم، کابل به جای ایجاد یک مدل جدید دولت داری، بر ادغام طالبان در جمهوری اصرار داشت؛ چهارم، طالبان حاضر به مصالحه نبود و نیست؛ پنجم، دولت اشرف غنی، رئیس جمهوری پیشین افغانستان، از طریق یک دایره بسیار گزینشی و محدود از افراد وفادار حکومت می کرد که همین امر آن را بی ثبات کرده بود؛ ششم، کابل تحت تاثیر تمرکز قدرت، فساد و بحران مشروعیت تضعیف شده بود.
گستردگی و نکات ظریف این گزارش را می توان تکیمل کننده گزارش موقت بهار گذشته درباره فروپاشی نیروهای دفاعی و امنیتی ملی افغانستان دانست که با این ادعا آغاز شده بود که طبق یافته های بازرش ویژه برای امور افغانستان، تنها عامل فروپاشی کابل در ماه اوت 2021، تصمیم آمریکا به خارج کردن نیروهای نظامی و پیمانکاران از افغانستان در نتیجه توافقنامه دولت وقت دونالد ترامپ با طالبان در فوریه 2020 و اعلان اجرای توافق توسط دولت جو بایدن در آوریل 2021 بود. با این حال، این توضیح برای اتفاقات تا اندازه ای ساده انگارانه تلقی می شود.
این گزارش اخیر پیچیدگی های تحولات را توضیح داده و برای ایالات متحده بهتر است که این مسائل را در تدوین سیاست خارجی خود در آینده در نظر بگیرد.
درباره عامل ششم، مسائلی چون تمرکز قدرت، فساد و بحران مشروعیتی که دولت افغانستان با آن مواجه بود، را می توان تا اندازه ای نتیجه کنفرانس بن در دسامبر 2001 در نظر گرفت. در کنفرانس بن، اعضای طالبان به کلی نادیده گرفته شده بودند و این کنفرانس را می شد اولین گام در ایجاد یک نظام دولت داری متمرکز با مرکزیت کابل در نظر گرفت که عملا برای نخبگان سیاسی فاسد ایده آل بود.
اما حماقت بزرگتر واشنگتن، غرور واهی به توانایی نداشته برای میانجی گری موثر میان جناح های افغان یا انتخاب افراد برنده بود؛ برندگانی که به حقوق بشر، مخالفت ها و کثرت گرایی احترام بگذارند. در مقابل، آنچه در سال های اول پس از کنفرانس بن رخ داد، مشروعیت بخشی به جنگ سالاری، تحکیم قدرت، و نمونه هایی از وحشیگری توسط نیروهای قدرتمند تحت حمایت ایالات متحده بود.
حکومت افغانستان بدون توانایی حکومت داری موثر ظهور کرد. رهبران افغانستان در مقاطع متعدد این فرصت را داشتند تا تصمیمات دشوار اما موثر در قرارگیری کشور در مسیری بهتر را اتخاذ کنند؛ اما سرمایه گذاری روی منافع سیاسی کوتاه مدت و دوستی را برگزیدند. وزارت امور خارجه آمریکا در رابطه با این موضوع و در واکنش به گزارش منتشر شده اخیر گفته: «اینکه کشوری در زمینه های مبارزه با فساد، دولتی به نمایندگی از مردم و غیره موفق باشد یا نه، در نهایت بازتابی از تلاش های خودش است.»
عامل پنجم به همبستگی خویشاوندی اشرف غنی و دایره درونی همفکران، مربوط می شد. مسئولیت روی کار آمدن غنی تا اندازه ای با واشنگتن است و مطمئنا نمی تواند ادعا کند که درباره نقص های او اطلاعی نداشته است. سفیر مایکل مک کینلی که از سال 2013 تا 2016 در افغانستان، ابتدا به عنوان معاون سفیر و سپس به عنوان سفیر، خدمت کرد، به بازرس ویژه امور افغانستان گفته: «واضح است که غنی در سرزمین خیالی زندگی می کند و این را می توان در اهداف انکشافی او مشاهده کرد.» مک کینلی همچنین مشارکت کم رای دهندگان و شیوه های تقلب در انتخابات را «بزرگ ترین پرچم قرمز روی زمین» مبنی بر عدم مشروعیت نظام سیاسی افغانستان توصیف کرده بود. به گفته حمدالله محب، مشاور امنیت ملی غنی در زمان سقوط دولت، تا همان هفته فروپاشی نیز دولت افغانستان خود را «حزب مسلط» قلمداد می کرد.
عوامل سوم و چهارم آشکارا خارج از کنترل واشنگتن بودند. احساس توهم آمیز غنی او را به این باور رسانده بود که طالبان می پذیرد یک بازیگر سیاسی صرف در جمهوری تحت رهبری او باشد. طالبان به وضوح درک کرده بود که از نظر نظامی دست برتر را دارد و از انسجام قوی سود می برد. از این رو، طالبان ترجیح دادند سر میز مذاکره سازش نکنند و همین پافشاری بر مواضع، در میدان جنگ و در مذاکرات با آمریکا در دوحه به نفع آنها تمام شده بود. با این حال، حالا که قدرت را در افغانستان در دست گرفته، این رویکرد می تواند به سقوط آن منجر شود.
عوامل یک و دو به هم مرتبط هستند و گسست فزاینده در منافع واشنگتن و کابل در ماه های منتهی به فروپاشی را آشکار می سازند. به راحتی می توان دید که کنار گذاشتن دولت افغانستان از مذاکرات آمریکا و طالبان چگونه مشروعیت آن را در چشم طالبان و مردم افغانستان تضعیف کرد. هدف اصلی آمریکا خروج از افغانستان بود و توافق میان افغان ها در اهمیت دوم قرار داشت. هوگو لورنز، کاردار ویژه سابق ایالات متحده در امور افغانستان، در این باره گفته: «صحبت کردن با طالبان بدون حضور دولت افغانستان که متحد آمریکا بود، حرف طالبان را ثابت کرد: اینکه دولت در کابل دست نشانده واشنگتن بوده و نیازی برای مذاکره طالبان با آنها وجود نداشته است.»
با این حال، نکته اصلی این بود که طالبان اعتقاد داشت اهرم کافی برای درخواست مذاکرات مستقیم با واشنگتن بدون حضور کابل را دارد. بحران مشروعیت کابل از سال ها قبل آغاز شده بود. کنار گذاشتن آن از گفت و گوهای واشنگتن با طالبان دلیل این بحران مشروعیت نبود، اما ضربه نهایی را وارد آورد. به علاوه، نشان داد که آمریکا هرگز به غنی به چشم یک شریک قابل اعتماد نمی نگریست.
درباره گذشته و آنچه می شد متفاوت انجام داد، ارزیابی های متعددی وجود دارد و خواهد داشت. اما مساله این است که «ملت سازی» که سال ها سیاست آمریکا بوده، پیش از اقدام به بینش درست درباره واقعیت های روی زمین نیاز دارد و برای سیاست گذاران بهتر است که این مهم را در آینده در نظر بگیرند.