سیدجواد میری، دانشآموخته رشته جامعهشناسی از دانشگاه بریستول و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. میری با مقایسه سنتهای فکری قدسی و سکولار در آثار دکتر علی شریعتی و علامه اقبال (از سنت فکری پیشامدرن) و گیدنز و گافمن (از سنت فکری مدرنیستی) بر روی مسئله نظریه اجتماعی مبتنی بر گفتوگوی بین تمدنی، رساله دکتری خود را نوشت. او در این گفتگو، وضعیت دوقطبیهای اجتماعی و فرهنگی در جامعه ایرانی را مورد تحلیل و ارزیابی قرار میدهد.
شما بهتر از ما میدانید که نقش دوقطبیهای مختلف در تکوین هویت جمعی چقدر پررنگ و بااهمیت است. موضوعی که همواره در میان جامعهشناسان از اهمیت خاصی برخوردار بوده و هست. ما در این مصاحبه برآنیم که مرور کوتاهی پیرامون وضعیت دوقطبیهای اجتماعی و فرهنگی در جامعه ایرانی داشته باشیم. زیر پوست دوقطبیها چه اتفاقاتی برای جامعه میافتد؟
میری: اگر از همان ابتدای بحث مفروض را بر این بگذاریم که جامعه ما، جامعه دو قطبی است، به نظر من نیازمند کنکاشی پیرامون این مفروض هستیم. در واقع بهتر است اول درباره نفس وجود این دوقطبی در جامعه ایران مطالعه کنیم و سپس سراغ ادامه مسیر برویم.
اما آن چیزی که در مورد جامعه ایران میتوانیم بگوییم. اول، پیچیدگی امر واقع اجتماعی است. واقعیت این است که جامعه ایران، یک جامعه بسیار بسیار پیچیده، سیال، دائم در حال تحول، از یک سو خودآگاه نسبت به اروپا و غرب، و از سوی دیگر دارای تفاوتهای بنیادین نسبت به دیگر جوامع است. ارزشها در ذیل طیفهای متنوعی در جامعه ایران وجود دارد
این تصور که جامعه ایران دو قطبی است، به نوعی شاید ذیل روایتی قرار بگیرد که در دو سوی این روایت، اقلیتی قرار دارند و یک اقلیت ممکن است-به عنوان مثال در یک سر طیف باشد- و اقلیت دیگری در برابرش وجود داشته باشد. اتفاقا صدای این اقلیتها هم بلندتر از اکثریتی است که شاید قدرت را در دست ندارند و به نوعی محروم از تریبونهای فرهنگی، اقتصادی یا موقعیتها و منزلتهای سیاسی در جامعهاند. درست به همین دلیل است که ذهن ما از تصویر واقعی جامعه منحرف شده و تصویر دیگری از آن میسازد. مثلا در عرصه سیاست به سادگی میگوییم یک طرف جامعه اصولگراست و یک طرف جامعه اصلاحطلب است! این دو قطبی، دو قطبی است که در صورت به رسمیت شناخته شدن، جامعه ما را مورد تلاطم و دستخوش تحولات و تشنجهای زیادی قرار میدهد. این به نظر من یک سادهسازی کاریکاتوروار از جامعه متکثر و متنوع ایرانی است که به هیچوجه ذیل این دو جریان قرار نمیگیرد. شاید تا سالهای آغازین دهه نود شمسی این تقسیمبندی یا دوقطبی به رسمیت شناخته میشد، اما واقعیت حاکی از آن است که در سالیان اخیر چنین دوقطبی تماما درست نیست. امروز این دو جریان نمیتوانند تمامِ جامعه ایران را نمایندگی کنند.
همین رویکرد دوقطبیساز در عرصات دیگری غیر از سیاست نیز به درستی جریان دارد. شاید برخی بر این باور باشند که جامعه ایران یک جامعه دوقطبی در عرصه توسعه یا فرهنگ است و این دو قطب، سنت و مدرنیته هستند! به عنوان مثال، عدهای متولیان سنت در ایران هستند و نیروهای سنتی را راهبری میکنند. یک عده هم متجدد هستند و طبقه متوسط کلان شهرهای ایران عرصه حضورشان است. اینها اهل تجدد و پایبند به بایستههای تجدداند. ارزشهای تجدد و مدرنیته از یکسو و ارزشهای سنتی از سوی دیگر در برابر هم قرار گرفته و همین باعث بروز دو قطبی در جامعه ایران میشود.
اشکالی که پیش از این درباره نفس دوقطبیهای ایرانی بیان کردم، در همین صورتبندی نظری نیز تکرار میشود. چرا؟ اول آنهایی که ما ذیل مفهوم سنت قرار دادیم، بسیاری از مؤلفههای دنیای متجدد و جهان مدرن و حتی پست مدرن را درون جهانبینی خودشان پذیرفته و با آنها زندگی میکنند. به عبارت روشنتر تجدد به معنایی دیگر برایشان درونی شده است. پس ما نمیتوانیم اینان را به یکباره ذیل سنت-به معنای خیلی استاتیک (ثابت) در گذشته- تلقی کنیم و بگوییم اینها کسانی هستند که میخواهند ما را به هزار و پانصد سال قبل بازگردانند! یا بگوییم این نیروها، نیروهایی هستند که بازدارنده تحول و تجدد و توسعه در ایراناند.
در دیگری سوی این میدان، همین قاعده درباره اهالی تجدد نیز صادق است. اینطور نیست که متجددان اساسا هیچ نسبتی با دین و سنت و ارزشهای فرهنگی جامعه ایران و حتی جهان اسلام نداشته باشند! اینگونه دو قطبی کردن اگر از منظر مفهومی محلی از اعراب داشته باشد، همان بحثی است که ماکس وبر پیرامون آن صحبت میکند. ساختن یک ایدهآل تایپ در ذهن، ایدهآلی که در عالم واقع و امر اجتماعی واقع، به آن صورت پیدا نمیشود. آن ایدهآل و امر واقع از هم تأثیر و بر هم تأثر مینهند. پس نمیتوان به این معنای ناب و روشن درباره دوقطبی سنت و تجدد صحبت کرد.
شاید بخاطر همین تنوع در مجموعههای ارزشی و رفتاری است که من میگویم جامعه ایران، جامعه دو قطبی نیست؛ بلکه جامعه متنوعی است. اما چرا تصویر عمومی از دو قطبی بودن جامعه به سوی پررنگ شدن میرود؟ شاید به این دلیل که این مصادیق دوقطبی همیشه برجسته است. یک دلیل مهم این برجستگی، توزیع منابع قدرت در جامعه ایران است
اما آن چیزی که در مورد جامعه ایران میتوانیم بگوییم. اول، پیچیدگی امر واقع اجتماعی است. واقعیت این است که جامعه ایران، یک جامعه بسیار بسیار پیچیده، سیال، دائم در حال تحول، از یک سو خودآگاه نسبت به اروپا و غرب، و از سوی دیگر دارای تفاوتهای بنیادین نسبت به دیگر جوامع است. ارزشها در ذیل طیفهای متنوعی در جامعه ایران وجود دارد. جامعهای که تصویر اروپای غربی و آمریکا را میپسندد و خوشش میآید برای سیاحت و تعطیلات به آنجا برود. فرزندانش را برای تحصیل به این کشورها بفرستد. اعتبار فرهنگیاش را در تفریح و تحصیل و … در این کشورها میجوید و به دنبال یک سرمایه فرهنگی با محوریت آنهاست. اما در عین حال، نسبت به برخی امور در جامعه و بطن ایرانیاش خودآگاهی دارد. ایرانی که برای تحصیل و تفریح به آمریکا و اروپا تمایل دارد، هنگام ازدواج ترجیح میدهد که ایران باشد! او دوست دارد که یک نماینده از بدنه حوزه و روحانیت استارت زندگیاش را بزند. این فرد را نمیتوان کاملا غربگرا یا صرفا غربستیز دانست. بلکه یک مجموعه از باورها و ارزشهای مختلف است که برخی اوقات تحلیل این مجموعه برای ما دشوار میشود.
در این طیف، ما کسانی را میبینیم که پیادهروی اربعین برایشان خیلی جالب است و دوست دارند سفرهای زیارتی به مشهد و جمکران و کربلا و حتی حج بروند، ولی همین آدم، بهترین مدل تلفن همراه را از امریکا و اروپا پیگیری میکند. او همه مواهب دنیای مدرن و پست مدرن را دوست دارد. شاید بخاطر همین تنوع در مجموعههای ارزشی و رفتاری است که من میگویم جامعه ایران، جامعه دو قطبی نیست! بلکه جامعه متنوعی است. اما چرا تصویر عمومی از دو قطبی بودن جامعه به سوی پررنگ شدن میرود؟ شاید به این دلیل که این مصادیق دوقطبی همیشه برجسته است. یک دلیل مهم این برجستگی، توزیع منابع قدرت در جامعه ایران است.
بعد از مشروطه، زیست جهان ایرانی، به نوعی نهادهای مدرن را درون خود تأسیس کرد. مثل مجلس یا پارلمان، توزیع قدرت که در تاسیس قوای سهگانه نمود یافت. ارتش، وزارتخانهّها و … همه و همه نمودهای این نهادهای مدرن به حساب میآیند. در سالیان اخیر، اما طیفبندی نیروهای حاضر در این نهادها کمتر از پیش شده است. شاید به همین دلیل باشد که ایده دوقطبی شدن جامعه پررنگتر شده است. اما واقعیت از قرار دیگری است. بنظر من جامعه ایران، خیلی متنوعتر از این دو طیف حاضر در قدرت است. طیفهایی که کمتر در سپهر قدرت حضور داشتهاند. همین عدم حضور باعث این تصور میشود که در یک طرف، حاکمیت است و در طرف دیگر، ملت! بعد اینها را در تقابل با یکدیگر ببیند و فریاد دوقطبی شدن سر دهد. این تصویر باعث کمرنگ شدن طیف خاکستری در جامعه ایران میشود. حالا اگر بخواهیم از منظر تئوریک و نظری، حداقل به تاریخ صد ساله ایران نگاه کنیم. میگوییم؛ در جامعه ایران، آرایش نیروها به چه صورت است؟ من سه جریان عمده را در جامعه میبینم که این سه جریان، به نوعی ایران و مسئله قدرت و مسئله امر سیاسی را به انحاء گوناگون، صورتبندی میکنند. در جامعه طیفهایی نزدیک به آنان وجود دارد که به نوعی نمایندگیشان میکند.
آن سه جریان چیست؟
میری: یک جریان، جریانی است که اساسا ایران و ساخت هویت ایرانی را ذیل مفهوم امر باستانی میبیند. یعنی میگوید وقتی میگوییم ایران، اصل ارزشها و اسطورههای ایرانی پیش از اسلام را در نظر داریم. آن ایران، ایران اصلی است. اصالت به آنجا برمیگردد و هر کس هم بخواهد قدرت را در دست بگیرد، اگر خودش را ذیل آن پارادایم قرار دهد، ایرانی اصیل است. میبینید وقتی میخواهند اصالت را پیش بکشند، به زرتشتیها میگویند اینها ایرانیان اصیل هستند! حتی آقای خاتمی وقتی به آمریکا رفت، من درکلیپی دیدم وقتی در جمع زرتشتیان صحبت میکرد، گفت: همه ایرانیهای اصیل یک موقعی زرتشتی بودند! در حالیکه از منظر تاریخی نگاه کنید یک طیفی از ایرانیها، آن موقع زرتشتی بودند. یعنی در همان زمان ایرانیان با مذاهب دیگر نیز بودند. برخی از افکار و گزارههای این جریان به ادبیات جریانهای دیگر نیز راه پیدا کرده و تبدیل به بخشی از ناخودآگاه جمعی ما شده است. انگار دوست دارند که مدام یک تصویر مای ایرانی و دیگری ایرانی درست کنند و روی آن مانور دهند.