برایان کلس دانشیار سیاست جهانی در دانشگاه کالج لندن و ستوننویس واشنگتن پست. او مدیر سیاست و معاون مدیر کارزار انتخاباتی موفقیتآمیز «مارک دیتون» برای فرمانداری مینه سوتا در سال ۲۰۱۰ میلادی بود. او نویسنده کتاب «همدست مستبد: چگونه غرب به زوال دموکراسی کمک میکند» و «شاگرد مستبد: حمله دونالد ترامپ به دموکراسی» است. کتابهای او در مورد سیاست خارجی ایالات متحده و دموکراسیسازی بودهاند. مقالات او در نشریات معتبری، چون فارین افرز، فارین پالسی، فایننشال تایمز نیویورک تایمز و لس آنجلس تایمز منتشر شدهاند. آخرین کتاب او در سال ۲۰۲۱ میلادی با عنوان «فسادپذیر: چه کسی قدرت میگیرد و چگونه ما را تغییر میدهد» چاپ شد.
به گزارش فرارو به نقل از آتلانتیک، در سال ۲۰۰۹ میلادی گروهی عصبانی به کاخ ریاست جمهوری در ماداگاسکار جزیرهای عمیقا فقیر در سواحل شرق آفریقا یورش بردند. آنان توسط سیاستمداران فرصت طلب و شخصیتهای رسانهای به خشونت تحریک شده بودند و با موفقیت یک کودتا را آغاز کردند. چند سال بعد من به جزیره سفر کردم تا با سرکردگان حکومت جدید همان مردانی که اوباش را آزاد کرده بودند ملاقات کنم.
زمانی که قهوه هایمان را مینوشیدیم و من از آنان سوال میپرسیدم یکی از ژنرالهایی که با آنان مصاحبه میکردم حرفم را قطع کرد.
او به من گفت: «شما آمریکاییها چگونه میتوانید درباره دموکراسی برای ما سخنرانی کنید و ما را نصیحت کنید؟ گاهی اوقات، رئیس جمهوری که به کاخ سفید شما میرسد حتی کسی نیست که بیشترین رای را به دست آورده باشد». من سپس پاسخ دادم: «سیستم انتخاباتی ما کامل نیست. اما با تمام احترامی که برای شما قائلم باید بگویم سیاستمداران ما وقتی در انتخابات پیروز نشدهاند، اوباش خشن را برای تصاحب دولت تحریک نمیکنند».
برای دههها ایالات متحده خود را «شهر درخشان بر فراز تپه» معرفی کرده است، چراغی از دموکراسی که میتواند کشورهای درهم شکسته را از تاریکی استبدادی خود خارج کند. این اعتماد بیش از حد به شهرونداناش القا شد و من را یک دهه پیش به این باور اشتباه و ساده لوحانه سوق داد که کشورهایی مانند ماداگاسکار باید چیزهایی را از ما یاد بگیرند تا آن که بخواهند چیزی به ما (امریکاییها) بیاموزند.
در دوران ریاست جمهوری «دونالد ترامپ» رگبار بیامان حملات «بی سابقه» به هنجارها و نهادهای دموکراسی آمریکایی را شاهد بودیم. این حملات، اما بیسابقه نبودند. حملات اقتدارگرایانه مشابهی پیشتر بارها رخ داده بودند. آن حملات تنها برای ما (امریکاییها) بیسابقه بودند.
من ۱۲ سال گذشته را صرف مطالعه در مورد فروپاشی دموکراسی و ظهور استبداد در سراسر جهان در کشورهایی مانند تایلند، تونس، بلاروس و زامبیا کرده ام. من با بسیاری از قاتلان دموکراسی جهان دست داده ام.
مطالعات و تجربیاتام به من آموخته است که دموکراسیها میتوانند به طرق مختلف بمیرند. در گذشته، دموکراسیها بیشتر با مرگ سریع پایان مییافتند. ترورها میتوانند دموکراسی را در کسری از ثانیه خنثی کنند، کودتاها میتوانند این کار را در یک یا دو ساعت و انقلابها در یک روز انجام دهند. با این وجود، در قرن بیست و یکم اکثر دموکراسیها مانند یک بیمار مزمن، اما بیخطر میمیرند. با گسترش بیماری، سیستم ضعیف میشود. رنج در طول سالها ادامه دارد. مداخله زودهنگام میزان بقا را افزایش میدهد، اما هر چه بیماری طولانیتر شود معجزه به تنها امید تبدیل خواهد شد.
دموکراسی آمریکایی در حال مرگ است. داروهای زیادی وجود دارد که آن را درمان میکند. متاسفانه ناکارآمدی سیاسی ما بدان معنی است که ما تصمیم میگیریم از آن داروها استفاده نکنیم و با گذشت زمان درمانهای کمتری در دسترس ما قرار میگیرند حتی اگر بیماری در حال نزدیک شدن به مراحل نهایی پیشرفت خود باشد.
هیچ اصلاحات اساسی دموکراتیکی در کنگره تصویب نشده است. هیچ شخصیت سیاسی کلیدی که سعی در براندازی انتخابات آمریکا داشته باشد با پاسخگویی واقعی مواجه نشده است. رئیس جمهوری که بزرگترین تهدید را برای دموکراسی ما در دوران معاصر ایجاد کرد بار دیگر آزاد است تا مجددا در رقابت انتخاباتی شرکت کرده و ممکن است دوباره به کرسی قدرت بازگردد.
وضعیت فعلی ما با یک تشخیص نادرست شروع شد. هنگامی که ترامپ برای اولین بار به شهرت سیاسی رسید بسیاری از طبقه سیاسی آمریکا از آن تحت عنوان یک سرگرمی یاد کردند و او را یک نمایش فرعی میدیدند. حتی اگر برنده میشد آنان فکر میکردند او مانند یک آتش نشان پوپولیست توئیت میکند در حالی که مانند یک جمهوری خواه شبیه رامنی تحت محدودیت سیستم به اداره کشور میپردازد. با این وجود، برای کسانی که ظهور قدرتمندان اقتدارگرای مشابه ترامپ را در ترکیه، هند، مجارستان، لهستان، فیلیپین، سریلانکا، تایلند و ونزوئلا مشاهده کرده بودند ترامپ هرگز سرگرم کننده نبود. او به طرز بدی آشنا بود.
موضوع یک مشکل چارچوب مرجع کلاسیک بود. فرهنگ سیاسی آمریکا به طرز حیرت آوری جزیرهای است. کانالهای تلویزیونی امریکا را نگاه کنید. همه چیز محلی است. همیشه همه چیز در آن درباره امریکاست. درباره کشورهای دیگر گاهی فیلمهای کوتاهی گزارش میشود، اما داستان در رسانههای امریکایی کماکان درباره ما (امریکا) است.
اگر ایر فورس وان (هواپیمای رئیس جمهور امریکا) به ورشو برود لهستان در رسانههای امریکایی مورد بحث قرار میگیرد، ایران تنها در رابطه با دیپلماسی هستهای واشنگتن مورد توجه قرار میگیرد، ماداگاسکار تنها به شکل کارتونی ظاهر میشود که عمدتا حیوانات سخنگو را نشان میدهد که در واقع در آنجا زندگی نمیکنند!
هرگاه اقتدارگرایی در خارج از امریکا افزایش مییابد به اختصار به آن اشاره میشود و در «سی ان ان» و «فاکس نیوز» درباره مرگ دموکراسی در ترکیه، سریلانکا و فیلیپین بحث میشود.
به همین دلیل است که اکثر کارشناسان و روزنامه نگاران آمریکایی از چارچوب «بیگانهها به واشنگتن میآیند» برای توصیف ترامپ و ریاست جمهوری او استفاده میکنند در حالی که باید هر واقعیت تازهای را در چارچوب «پوپولیستی اقتدارگرا» یا چارچوب «مارپیچ مرگ دموکراتیک» قرار میدادند. در حالی که بحثها حول محور کاهش مالیات و توئیتهای توهینآمیز ترامپ ادامه داشت بزرگترین داستان اغلب پنهان میشد: خود سیستم در معرض خطر بود.
حتی امروز بسیاری ترامپ را بیشتر شبیه «سارا پیلین» سال ۲۰۱۲ میدانند و نه «ویکتور اوربان» سال ۲۰۲۲. آنان به اشتباه باور دارند که تهدید اقتدارگرایانه پایان یافته است و حمله ۶ ژانویه رویدادی جدا از گذشته ما بود نه پیش نمایشی ملایم از آینده ما. این خوانش نادرست باعث واکنش کم اندک از سوی نهادها تشکیلات سیاسی امریکا شده است و بدترینها ممکن است هنوز در راه باشند.
مشکل اساسی این است که یکی از دو حزب اصلی ایالات متحده، حزب جمهوری خواه تا مغز استخوان خود اقتدارگرا شده است. در نتیجه، دو راه اصلی برای محافظت از دموکراسی آمریکایی وجود دارد. اولین مورد اصلاح جمهوری خواهان است به طوری که دوباره یک حزب محافظه کار (حزب جمهوری خواه جان مک کین یا میت رامنی)، اما نه اقتدارگرا باشد. دومین راه حل آن است که دائما از قدرت گرفتن جمهوری خواهان مستبد جلوگیری شود. با این وجود، برای انجام این کار دموکراتها باید در هر انتخابات پیروز شوند. زمانی که با یک جنبش سیاسی اقتدارگرا روبرو هستید هر انتخابات یک تهدید وجودی برای دموکراسی است. در نهایت حزب اقتدارگرا پیروز خواهد شد.
«اریکا فرانتز» دانشمند علوم سیاسی و کارشناس اقتدارگرایی در دانشگاه ایالتی میشیگان به من گفت که او در این نگرانی همدل است: «با خروج جمهوری خواهان از کاخ سفید و در اقلیت بودن آنان در کنگره تنها از شدت وخامت وضعیت دموکراسی در ایالات متحده کاسته شده است».
با این وجود، زمانی که دموکراسیها شروع به مردن میکنند معمولا بهبود نمییابند. در عوض، آنان در نهایت به کشورهایی مستبد با نهادهای دموکراتیک زامبی شده تبدیل میشوند: انتخابات تقلبی به جای انتخابات قانونی، دادگاههای فاسد به جای قضات مستقل و تبلیغ کنندگان پروپاگاندای حکومتی که جایگزین مطبوعات میشوند.
البته استثناهایی وجود دارند. فرانتز به اکوادور، اسلوونی و کره جنوبی به عنوان نمونههای نسبتا تازهتر اشاره میکند. در هر سه مورد، یک شوک سیاسی به عنوان زنگ بیداری عمل کرد که در آن خودکامه بالقوه حذف شد و جنبش سیاسی آنان یا نابود و یا اصلاح شد. در کره جنوبی، رئیس جمهور «پارک گئون هی» از سمت خود برکنار و روانه زندان شد. با این وجود، مهمتر از آن فرانتز افزود: «پس از استیضاح» پارک «پاکسازی درونی انجام شد و دولت جدید کره جنوبی به شدت از شر کسانی خلاص شد که در سقوط کشور به سمت اقتدارگرایی شریک بودند».
این نمونهها زمانی نشان از احتمال امیدوار کنندهای برای ایالات متحده داشت این که در مقطعی، طلسم ترامپ بر کشور و حزباش ممکن است شکسته شود. او بیش از حد پیش میرفت یا یک فاجعه ملی رخ میداد و همه ما به خرد دموکراتیک خود میرسیدیم.
در اوایل سال ۲۰۲۱ میلادی، ترامپ خیلی فراتر رفته بود و یک فاجعه ملی رخ داد. به همین دلیل است که در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ میلادی زمانی که متعصبان و افراط گرایان به ساختمان کنگره حمله کردند احساسی غیرعادی آمیخته با وحشت و غم را احساس کردم: احساسی تاریک.
در نهایت، علائم غیر قابل انکار بود. پس از آن که ترامپ یک شورش واقعی را برانگیخت نادیده گرفتن تهدید علیه دموکراسی غیرممکن شد. در حالی که «لیندسی گراهام» و «میچ مک کانل» ترامپ را در صحن سنا محکوم کردند به نظر میرسید که جمهوری خواهان ممکن است مسیر کره جنوبی را دنبال کنند و آمریکا بالاخره بتواند داروی خود را پیدا و مصرف کند.
با این وجود، واقعیت آن است که محکومیت ترامپ اندک و موقتی بود. بر اساس نتایج یک نظرسنجی انجام شده تازه از دانشگاه مونموث از هر ۱۰ رای دهنده جمهوری خواه ۶ نفر معتقدند که حمله به ساختمان کنگره نوعی «اعتراض مشروع» بوده است. از هر ۱۰ شهروند جمهوری خواه تنها یک نفر از واژه «شورش» برای توصیف رویدادهای ۶ ژانویه استفاده میکند.
هم چنین، جمهوری خواهانی که جرات کردند ترامپ را محکوم کنند اکنون به افراد طرد شده درون حزب تبدیل شدهاند در حالی که توجیه کنندگان حمله ۶ ژانویه در داخل حزب در حال ظهور هستند. این در حالیست که جمهوری خواهان میتوانستند برای بهبود و تقویت دموکراسی دست به پاکسازی درونی بزنند. ۱۸ ماه گذشته آینده حزب جمهوری خواه پس از ترامپ را نشان میدهد که اقتدارگرا باقی میماند: ترامپیسم بدون ترامپ.
«برندان نیهان» استاد دولتی در کالج دارتموث و یکی از بنیانگذاران Bright Line Watch گروهی که در حال رصد فرسایش دموکراسی آمریکایی است استدلال میکند: «دموکراسیها نمیتوانند به یکی از دو حزب اصلی که هرگز قدرت را در دست ندارند وابسته باشند. با این وجود، ممکن است در حال حاضر درمان ضروری باشد، زیرا رهبران جمهوری خواه در حال تعریف یک دیدگاه از یک حزب جمهوری خواه ترامپ هستند که میتواند از شخص ترامپ بادوامتر باشد».
فرانتز در این باره میگوید: «آن چه من را شگفت زده کرد و ارزیابیام را تغییر داد تصمیم حزب جمهوری خواه برای ادامه پذیرش ترامپ و ایستادن در کنار او بود. دوره پس از حمله علیه ساختمان کنگره دورهای بحرانی بود و واکنش حزب جمهوری خواه نقطه عطفی محسوب میشد».
این وضعیت، دموکراسی آمریکایی را با پیش بینی تاریکی روبرو میکند. بدون حذف انتخاباتی جمهوری خواهان در سال ۲۰۲۲ (که بسیار بعید به نظر میرسد) این ایده که آن حزب به طور ناگهانی موضع ضد دموکراسی خود را کنار میگذارد یک توهم است.
رای دهندگان دموکراسی اکنون تنها یک راه پیش رو دارند: مسیر بازگشت حزب اقتدارگرا به قدرت را مسدود کنند، سیاستمداران دموکراسی خواه را به تعداد کافی انتخاب کنند و سپس مصرانه خواست اصلاحات دموکراتیک پایدار را مطرح کنند.
فهرست آرزوهای چند کارشناس دموکراسی که با آنان صحبت کردم طولانی است و شامل تصویب قانون شمارش انتخابات، ایجاد حق رای بر اساس قانون اساسی، اصلاح حوزهها به منظور رقابتی شدن بیشتر انتخابات، ایجاد یک نهاد ملی مدیریت انتخابات غیر حزبی، انتخاب رئیس جمهور از طریق مردمی، کاهش شکاف در نمایندگی بین ایالتهایی مانند کالیفرنیا و وایومینگ، معرفی سطحی از نمایندگی متناسب یا مناطق چند عضوه، تنظیم هزینههای کارزار انتخاباتی و نقش پول در سیاست و اعمال محدودیت سنی برای قضات دیوان عالی بودند. با این وجود، تمام این ایدهها در حال حاضر فانتزیهای سیاسی هستند و امکان تحقق ندارند.
«نیهان» میگوید: «سیستم امریکایی تنها ناکارآمد نیست بلکه در حال مرگ است و در معرض خطری جدی قرار دارد به خصوص اگر نتیجه انتخابات ۲۰۲۴ نامشروع باشد».
حتی «فرانتز» که در گذشته نسبت به انعطاف پذیری دموکراتیک آمریکا خوش بینتر بوده است پاسخ اطمینان بخش خاصی نسبت به این وضعیت فاجعه بار ندارد و میگوید: «فکر نمیکنم دموکراسی ایالات متحده سقوط کند، اما تنها به شیوهای معیوب مانند دموکراسی لهستان در خواهد آمد».
ممکن است محکوم به فنا نباشیم، اما باید صادق باشیم: ارزیابی خوش بینانه کارشناسانی که اقتدارگرایی را در سطح جهانی مطالعه میکنند این است که ایالات متحده به احتمال زیاد در یک تعادل ناکارآمد قرار خواهد گرفت که بازتاب دهنده فروپاشی عمیق دموکراسی است. هنوز برای اجتناب از آن دیر نیست. با این وجود، هر چه بیشتر منتظر بمانیم سرطان اقتدارگرایی بیشتر گسترش خواهد یافت. ما زمان زیادی برای غیرقابل اجرا شدن آن سناریو نداریم.