هاآرتص در مطلبی به قلم یوسی ملمان نوشت: سلسله ترورها و حملات اخیر در ایران به این واقعیت اشاره دارد که اسرائیل استراتژی جدیدی برای هرج و مرج در پیش گرفته است. با قرض واژهای از دنیای فوتبال، این رویکرد را میتوان «Yallah, balagan» یا “بیایید بههم بریزیم!” نامید. این حالت زمانی اتفاق میافتد که یک تیم متوجه میشود که در شرف شکست است و تصمیم میگیرد توپ را به دور زمین بازی بفرستد به این امید که هرج و مرج به وجود بیاید و گرد مولر ظاهر شود که به طور اتفاقی از فاصله دور یک گل به ثمر برساند.
در ادامه این مطلب آمده است: این استراتژی توسط دیوید بارنیا، رئیس موساد، که دقیقاً یک سال پیش در این ماه سمت خود را بر عهده گرفت، تدوین شد. این طرح توسط آویو کوچاوی، رئیس ستاد، حمایت و توسط نخست وزیر نفتالی بنت و کابینه تایید شده است.
در هفته های اخیر مجموعه ای از حوادث به اسرائیل نسبت داده شد که حکایت از این تغییر دارد. اولی حمله پهپادی به انبار بزرگ پهپادهای ایرانی بود. حدود دو هفته پیش حسن صیاد خدایی، سرهنگ نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ترور شد.
در دو هفته گذشته نیز گزارشی مبنی بر مرگ سه دانشمند در شرایط مرموز نیز منتشر شده است.
به آنها باید یک اتفاق عجیب در سیستم کامپیوتری کنترل مرزی فرودگاه بینالمللی امام خمینی (ره) تهران را نیز اضافه کرد. همه اینها را میتوان اینطور خلاصه کرد: حمله سایبری علیه سایتهای غیرنظامی، حمله به انبار مخفی هواپیماهای بدون سرنشین، ترور یک افسر، مرگ یک مهندس در یک سایت نظامی کلیدی برای توسعه هستهای و موشکی، و مرگ دو دانشمند درگیر در اورانیوم. غنی سازی و توسعه پهپادها. وجه مشترک این اتفاقات چیست؟ مجری هیچ کدام را نمی توان شناسایی کرد، جدای از این فرض که یک دست هدایت کننده در پشت آنها وجود دارد – دست اسرائیل.
برای حدود 15 سال، تا زمان به قدرت رسیدن بنت و بارنیا، بخشی از جنگ مخفیانه اسرائیل با ایران که در خاک ایران انجام میشد (برخلاف حملات در سوریه و در دریا) بر برنامه هستهای آن متمرکز بود.
اما اکنون ظاهراً به دانشمندان و افسران در برنامه های موشکی و پهپادی، سپاه قدس و جنگ سایبری گسترش یافته است. خود بنت در ماه اوت سیاست جدید را به عنوان «مرگ با هزار چاقو» توصیف کرد، رویهای که از دوران امپراتوری چین سرچشمه میگیرد و به معنای مرگ با شکنجه آهسته است.
اما آیا نخستوزیر واقعاً فکر میکند که میتواند ایران را بکشد؟ اما آیا اسرائیل که 40 سال پیش در این ماه در تلاش خود برای تعیین اینکه چه حکومتی در لبنان حکومت خواهد کرد شکست خورد، میتواند این تغییر را در کشوری به وسعت ایران با تاریخ طولانی، فرهنگ پیچیده و غرور ملی قویاش ایجاد کند؟
از تاریخ می آموزیم که حکومت ها زمانی منحل می شوند که مردم از آنها به ستوه آمده باشند و به خیابان ها بیایند – به دلیل بحران اقتصادی، فساد و پوسیدگی – و نه به دلیل فعالیت های یک آژانس اطلاعاتی خارجی، حتی اگر موفق باشند. وقتی حمله اسرائیل صرفا بر سایتهای هستهای متمرکز نباشد، جز مقابله، انتقام و آزار دادن، چه فایدهای دارند؟ به جای رویاهای بیهوده در مورد گرد مولر، اسرائیل بهتر است استراتژی روشن تری برای خود تنظیم کند، هدفی محدود اما متمرکز را تعریف کند و بر اساس آن عمل کند.
ایران ضعیفتر میشود، اما مصمم است به برنامه هستهای خود با وجود تحریمهای سخت ادامه دهد.
شاید حتی ارزش آن را داشته باشد که فکر کنیم چگونه می توان چرخه معیوب حملات انتقام جویانه، ترورها و خرابکاری ها را شکست که در آن علت و معلول در هم تنیده و مبهم شدهاند و تلاش کرد، حتی اگر شانس کم است، به یک آتش بس از طریق واسطهها، رسید.