نیو دیل و جنگ جهانی دوم اقتصاد آمریکا را از بازاری با آزادیهای بیحدوحصر به سیستمی تبدیل کرد که کماکان سرمایهداری بود، اما بسیاری از ناسودگیها و ناصافیهایش صیقل خورده و هموار شده بود.
کسبوکارهای انتفاعی به روال سابق ماندند -آمریکا هیچگاه علاقهای به مالکیت عمدۀ دولتی بر ابزار تولید نشان نداد- اما کسبوکارها و صاحبان کسبوکار در معرض محدودیتهای جدید بسیاری قرار گرفتند. مالیاتها بالا بود و در برخی موارد تا ۹۲ درصد میرسید؛ یکسوم از کارگران کشور عضو اتحادیههای کارگری بودند؛ سیاستهای تیزبینانۀ ضدِتراست سعی داشتند قدرت انحصاری را محدود سازند و دولت، به تبعیت از ایدههای جان مینارد کینز، در مقابله با رکود و حفظ اشتغال کامل نقش پررنگی به عهده گرفت.
باوجوداین، طی دهههایی که گذشت پیوسته مقاومتهایی -ابتدا فکری و سپس سیاسی- علیه این محدودیتها در جریان بود، مقاومتهایی که تلاشی بود در جهت احیای سرمایهداریِ وِلنگوباز سابق. کتاب نیکلاس وَپشات با عنوان ساموئلسون فریدمن: جدال بر سر بازار آزاد اساساً روایتی است از این مقاومتها و فرجام آن. این روایت در چهارچوب دوئلی میان دو اقتصاددان معروف -پل ساموئلسون از مؤسسۀ فناوری ماساچوست و میلتون فریدمن از دانشگاه شیکاگو- بیان شده است.
شاید، پیش از هر چیز، لازم باشد بدانید که این ایده -که آنچه رخ داده دوئلی شخصی میان دو غول اقتصادی بوده است- بهتر است استعارهای ادبی تلقی شود، یعنی روشی برای دمیدن اندکی شور و هیجان نمایشی در تاریخ بالقوه بیروحِ فکری است، نه آنچه در واقعیت رخ داده است. یقیناً کسی به پل ساموئلسون نگفته است که درگیر پیکار علیه روح سرمایهداری شده است.
درحقیقت، اگر مجبور باشم از فردی در چپِ میانه نام ببرم که عملاً درگیر دوئل فکریِ بیوقفه با فریدمن بوده، چنین فردی ساموئلسون نیست، بلکه او جیمز توبین از دانشگاه ییل است که انتقادات گزندهاش بر روشهای فریدمن تا به امروز تأثیر خود را حفظ کرده اما، بهطرز عجیبی، در کتاب وپشات تقریباً غایب است.
به هر جهت، این حقیقت دارد که فریدمن و ساموئلسون از سال ۱۹۶۶ تا اوایل دهۀ ۱۹۸۰ یکی در میان در نیوزویک ستوننویسی میکردند، این کار در روال عادی تفسیرنویسی دانشگاهیان برجسته در رسانههای عمومی تجربهای نامعمول بود، و پس از آن نیز بهندرت تکرار شد. اما ساموئلسون اقتصاددانِ اقتصاددانان بود، کسی که در زمینههایی گسترده، از تجارت بینالملل گرفته تا رفتار بازارهای مالی، سهم مهمی داشت.
ساموئلسون کتاب درسی پرفروشی نوشت که اقتصاد کینزی را به کلاس درس کالجهای آمریکایی برد -اقتصادی که میگفت با تغییر در مخارج دولت و مالیاتها میتوان اقتصاد را مدیریت کرد. و مفهوم «سنتز نئوکلاسیک» او عملاً برای اقتصاد پساجنگ توجیه نظری فراهم آورد. این مفهوم میگفت بازارها تنها میتوانند در حدود حفاظهایی که دولت ایجاد کرده کار کنند. اما روشن است که سیاست برایش هیچگاه چیزی بیشتر از مسئلهای فرعی نبود.
از سوی دیگر، فریدمن موجودی بسیار سیاسی بود، تقریباً هر آنچه انجام داد بهقصد احیای سرمایهداری بیقیدوبند به شیوۀ عصر طلایی بود. مسلماً، کارزارهای سیاسی سرگرمکنندهتر از دانشپژوهیِ آرام و بیسروصدا هستند، ازاینرو داستان زندگی فریدمن در کتاب وپشات پُررنگتر است.
برای اینکه منظورم را بهتر بفهمید، باید بگویم با اینکه فکر میکنم وپشات، که پیشازاین کتابی درمورد کینز و فردریش هایک نوشته، ماهیت بحث خود را بهمنظور تأثیرگذاریِ دراماتیک بیشازحد شخصیسازی کرده، و مسلماً میان فریدمن که مدافعی سرسخت بود و ساموئلسون که محقق بود نیز همارزی نادرستی ایجاد کرده، اما در کتاب خود داستان خوبی پدید آورده و مخاطبی که، بهقدر کافی، هشیار باشد میتواند از این کتاب فراوان بیاموزد.
و اما دربارۀ این موجود سیاسی: فریدمن ابتدا، در سال ۱۹۴۶، در تألیف کتابچهای شرکت کرد که سامانۀ قوانین تنظیم اجاره را محکوم میکرد و، بهاینترتیب، توانست در محافل آکادمیک به شهرت گستردهای دست یابد (بهنحوی در کتاب وپشات حرفی از این کتابچۀ انتقادی به میان نیامده است). فریدمن در سال ۱۹۵۳ با مقالۀ «روششناسی اقتصاد اثباتی» بیشتر مورد توجه قرار گرفت. این مقاله بهطرز کلافهکنندهای انتزاعی به نظر میرسد -از خودتان میپرسید منظور فریدمن چیست؟- تا اینکه سرانجام به اصل موضوع میرسد: او ادعا میکند که اقتصاددانان به نظریات مربوط به رقابتِ ناقص و انحصار اعتنا نمیکنند، زیرا، فراتر از پیشبینیهای برآمده از عرضه و تقاضای ساده، هیچ پیشبینی سودمند دیگری ندارند. اولین کتاب پرفروش فریدمن، سرمایهداری و آزادی، بیش از آنکه اثری مبتنی بر تحلیل اقتصادی باشد، موعظهای است سیاسی.
با این اوصاف اما، فریدمن تبلیغاتچیِ صرف نبود: او اقتصاددان تحلیلی برجستهای بود که هر وقت عزم خود را جزم میکرد میتوانست در راه تألیف آثار دانشگاهی پیشگام و خطشکن باشد. بهویژه کارش در حوزۀ سیاست پولی بسیاری از اقتصاددانانی را که تقریباً در هر چیز دیگری با او مخالف بودند متقاعد ساخت.
اما، با نگاه به خط سِیر زمانی حرفۀ فریدمن در کتاب وپشات، دشوار است از این حس اجتناب کنیم که فریدمن پژوهشهای حرفهای خود را، اگرچه برخی از آنها عالی بودند، نوعی بازارگرمی برای هواخواهی سیاسی خود میدید -یعنی راهی برای ایجاد حُسننیت آکادمیک و در نتیجه افزودن بر اعتبار کارزار بازار آزاد خودش. حتی اثر مهمش، یعنی نظریۀ تابع مصرف که، بهظاهر، کمترین جنبههای سیاسی را داشت ( و اولین کاری از فریدمن بود که مورد اقبال گستردۀ دانشگاهیان قرار گرفت)، یک سال پس از ایراد درسگفتارهایی که به سرمایهداری و آزادیتبدیل شده بود، انتشار یافت.
و شاهکار او، تاریخ پولی ایالاتمتحده، ۱۸۶۷ــ۱۹۶۰ (که با همکاری آنا شوارتز به نگارش درآمده) با وجود اینکه پژوهشی استادانه است، بهوضوح، دچار غرضورزی سیاسی است. ایدۀ اصلی این کتاب این ادعا بود که اگر شورای فدرالِ رزرو کارش را انجام میداد و عرضۀ پول را تثبیت میکرد، «بحران بزرگ» اتفاق نمیافتاد. به عبارت دیگر، اقدامات سادۀ تکنوکراتیک کفایت میکرد و نیازی به آنهمه بند و بساط کینزی نبود. بنابراین، با اینکه این کتاب به اقتصاد پولی اختصاص یافته بود، اما افزون بر این، قصد داشت دولت فعال و پرکنش را بکوبد.
تأثیر ایدههای پولی فریدمن حوالی ۱۹۸۰ در اوج خود بود و، پسازآن به محاقی ژرف فرورفت. ایالاتمتحده و بریتانیا هر دو تلاش کردند باور فریدمن را به مرحلۀ عمل درآورند، باوری که بر اساس آن مقامات میتوانستند، با حفظ رشد آهسته و پایدارِ عرضۀ پول، اقتصاد را تثبیت کنند، اما تلاشهای هر دو دولت بهطرز اسفباری شکست خورد. فریدمن نتوانست با پیشبینیهای نسنجیدهاش درمورد تورم لجامگسیخته و رکود، که هیچ کدام درست از آب درنیامدند، به خودش کمک کند.
اما بیشتر اقتصاددانان، همچنان، بر این باور ماندند که صورت منعطفتری از سیاست پولی میتواند شرایط را کنترل کند -یعنی فدرال رزرو میتواند، بدون آنکه پای کنگره را به میان بکشد، اقتصاد را مدیریت کند. اما شماری از اقتصاددانان به مباحث فریدمن درمورد بحران بزرگ با نگاه دقیقتری نگریستند و دریافتند که این مباحث به اندازۀ کافی کامل نیستند. بهدنبال بحران مالی سال ۲۰۰۸، نظر تردیدکنندگان در مباحث فریدمن تأیید شد. بن برننکی، رئیس فدرال رزرو و مرید ثابتقدم فریدمن، تمام کارهایی را که فریدمن و شوارتز معتقد بودند فدرال رزرو باید در دهۀ ۱۹۳۰ انجام میداد انجام داد، اما کافی نبود. طولی نکشید که برننکی به کمکگرفتن از سیاستهای مالی روی آورد و، به عبارتی دیگر، برای نجات به کینزیگرایی متوسل شد.
اما تکلیف ایمان راسختر فریدمن به بازارهای آزاد چیست؟ سیاستهای لیبرتارین در دهۀ ۱۹۹۰ به بالاترین حد خود رسید، بهطوری که صنایع مختلف، از تولید برق گرفته تا صنعت بانکداری، از نظارت دولت خارج شدند و محدودیتها و مقررات دستوپاگیرشان برداشته شد. اما بسیاری از این محدودیتزداییهای مخاطرهآمیز به مصیبت انجامید و حوادثی مانند بحران برق کالیفرنیا از ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۱ و، بله، بحران بانکی سال ۲۰۰۸ را به بار آورد.
و اما ما در حال حاضر کجاییم؟ اگر نگاهی به طرحهای پیشنهادی دولت بایدن بیندازید -که در کل بسیار محبوباند، هر چند که سرنوشت قانونیشان نامشخص است- متوجه میشوید که این طرحها مدافع نظام بازار هستند، اما بهمنظور کجکردن کمان بازارها بهسمت عدالت اجتماعی حجم قابل ملاحظهای از مخارج دولت و مقررات را نیز در بر گرفتهاند. به عبارت دیگر، این طرحها بسیار شبیه همان چیزی هستند که ساموئلسون دههها پیش گفته بود.
بههرحال بهتر است کتاب وپشات را بخوانید. این کتاب تاریخ مناقشاتی است که باعث شدند اقتصاد، در بیشترِ نیمۀ دوم قرن بیستم، دچار تلاطم و سرگردانی باشد. اما علاوهبرآن، باید از خود سؤالی بپرسید که گمان نمیکنم این کتاب به آن پاسخ دهد: آیا همۀ اینها، صرفاً، انحرافی بزرگ و ایدئولوژیک از نظریه و سیاست اقتصادی معقول بود؟ و اصلاً چرا رخ داد؟